محمدرضا سرسالاری | شهرآرانیوز - استاد جلال خالقیمطلق، ادیب و شاهنامهپژوه ایرانی، متولد بیستم شهریورماه سال ۱۳۱۶ هجریشمسی در تهران است، دورههای تحصیلات دانشگاهی را در آلمان گذرانده و سال ۱۳۴۹ هجریشمسی از دانشگاه کلن در رشتههای شرقشناسی، مردمشناسی و تاریخ قدیم درجه دکتری دریافت کرده است. او بیش از ۴ دهه از زندگی پربارش را در بخش مطالعات ایرانی دانشگاه هامبورگ مشغول تدریس زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ ایران بوده است. دکتر خالقیمطلق ضمن اقامت و تدریس در کشور آلمان، پژوهشهای گستردهای در زمینه ادبیات حماسی ایران و شاهنامه فردوسی انجام داده و مقالههای تحقیقی او بارها در مجلههای معتبر علمی ایران و جهان بهچاپ رسیده و دو مجموعه برگزیده از مقالههای او با عنوانهای «گلِ رنجهای کهن» (۱۳۷۲) و «سخنهای دیرینه» (۱۳۸۱) در تهران منتشر شده است. اما چنانکه همه میدانیم، مهمترین اثر و دستآورد استاد، تصحیح شاهنامه فردوسی است در هشت دفتر که طی سالهای ۱۳۶۶ تا ۱۳۸۶ هجریشمسی در نیویورک زیر نظر دکتر احسان یارشاطر انتشار یافته و بعدها نیز بههمراه سه دفتر از یادداشتها و یک دفتر بیتیاب (مجموعاً در دوازده مجلد) در تهران توسط مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی بازنشر شده است. تصحیح شاهنامه فردوسی محصول بیش از سی سال کار مداوم خالقیمطلق است که در حال حاضر مهمترین منبع مستند شاهنامه بهحساب میآید.
اهمیت یک زبان در نقش حامل و ناقل اندیشهها و شیوهها و زمینههای اندیشیدن گویندگان آن زبان با حجم واژگان سره آن زبان پیوند تنگاتنگ دارد. یعنی اگر برای بیان یک مفهوم، بهویژه مفهومهای ذهنی و انتزاعی و معنوی و فرهنگی، در زبانی واژه و اصطلاحی نباشد و یا آن مفهوم با یک وامواژه بیان شود، نمیدانیم که گویندگان آن زبان آن مفهوم را نداشته و آن را با واژه آن یکجا از زبانی دیگر وام گرفتهاند یا خود آن مفهوم را اندیشیده بودند ولی واژه آن از دست رفته است. یعنی گنجینه واژگان سره در یک زبان نشانگر توانایی یا ناتوانی یک زبان و معیار سنجش پایه و مایه فرهنگ آن مردم است. شاهنامه با گنجینه بزرگ واژگان سره خود، گواه مهمی در اثبات گسترش اندیشه و نیروی بیان در زبان فارسی است و نشانگر این است که پشت بر فرهنگی پیشرفته دارد. شاهنامه سپس این گنجینه واژگان را در دسترس گویندگان پس از خود گذاشته است. این، اهمیت شاهنامه برای زبان فارسی است.
اهمیت شاهنامه برای ادب فارسی، تأثیر بزرگ آن بر سراسر ادب پس از خود، بهویژه ادبیات حماسی است. بههمین گونه، شاهنامه تا به امروز بر بسیاری از پدیدههای زندگی ایرانیان تأثیر گذاشته است؛ از جمله بر هنر تصویرسازی یا هنر نقالی در گذشته که امروزه در هنرهای تجسمی و نمایشی راه گشوده است.
از نظر اهمیت ملی، شاهنامه توانست با تبلیغ اندیشه «میهن جهانی»، وزنهای در برابر تبلیغ اندیشه «جهان میهنی» عرفان و تصوف شود و نقش مهمی در خودآگاهی تاریخی و فرهنگی و ملی ایرانیان داشته باشد و هنوز هم دارد.
درباره نقش شاهنامه در برانگیختن احساسات ملی در سخنوران گذشته، نباید گمان کرد که آنها حتماً باید مانند فردوسی مثلاً بگویند «دریغ است ایران که ویران شود» یا «مرا دخمه در خاک ایران کنید» یا «که ایران چو باغی است خرم بهار» تا احساسات ملی خود را نشان داده باشند؛ وقتی دانشمندی ریاضیدان و منجم مانند خیام با حسرت از نابودی شکوه گذشته کشورش یاد میکند و میگوید «آن قصر که بهرام در او جام گرفت/ آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت/ بهرام که گور میگرفتی همه عمر/ دیدی که چگونه گور بهرام گرفت» یا شاعر عارفی، چون حافظ میگوید «که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند/ که واقف است که، چون رفت تخت جم بر باد» و دهها مثال دیگر، چه از حافظ (مثلاً از «ساقینامه» او) و چه از سرایندگان دیگر، اینها همه واکنش تأثیر اندیشههای ایرانگرایی شاهنامه است که در اشعار تغزلی بیان متفاوتی نسبت به بیان حماسی دارد. بهویژه وقتی این اشارات به تاریخ و اساطیر ایرانی در سرودههای تغزلی را با اشارات به تاریخ و اساطیر سامی در همین اشعار مقایسه کنیم، تفاوتی که چه در کمیت و چه در کیفیت بیان (شور و صمیمیت) هست، آشکار میشود.
ظهور فردوسی یعنی ظهور فردوسی سخنور بزرگ و شاعر ملی و نه ظهور یک منصور بن حسن، ارتباط مستقیم با نهضت سیاسی ابومنصور عبدالرزاق در توس دارد که ثمره فرهنگی آن نهضت، «شاهنامه ابومنصوری» (سال ۳۴۶ هجریقمری) بود؛ همان کتابی که سپس مأخذ شاهنامه فردوسی شد. کمابیش نظیر این نهضت سیاسی، حدود ۵۰ سال پیش از آن در مرو در زمان احمد بن سهل (مانند ابومنصور، یکی از بزرگزادگان ایرانی) رخ داده بود که ثمره فرهنگی آن «شاهنامه مسعودی مروزی» و «اخبار رستم» گردآوریده آزادسرو بود، ولی وزنه شاهنامه فردوسی بر اهمیت نهضت ابومنصور و بار فرهنگی آن بسیار افزود.
زیرا پیرایش من بهشیوه انتقادی و بر اساس دستنویسهای بیشتر و کهنتر انجام گرفته است. از سده پنجم هجریقمری، کاتبان بهانگیزههای گوناگون بر بیتهای شاهنامه افزودهاند، ولی بخش بزرگی از این بیتها و روایات الحاقی را میتوان با روش انتقادی شناخت و بیرون کشید. شاهنامه حدود ۵۰ هزار بیت داشته است.
لابد اگر شما با یک فیل مصاحبه میکردید، از او میپرسیدید که آیا علت وجودی خرطوم او صرفاً برای رفع نیازهای اوست یا علاقه به داشتن آلتی برای تابدادن! من بیش از پنجاه سال است که با شاهنامه زندگی میکنم. شاهنامه برای من کار نیست، کارنامه است؛ شغل نیست، مشغله است.
نوشتن سرگذشت را به سرنوشت واگذار کنیم؛ ما بهقدر توانایی خود گامی برداشتیم، ارزیابی آن با دیگران است.
با قضاوتهای دیگران که درباره شما و آثار شما میشود، چگونه کنار میآیید؟
قضاوت اگر علمی باشد، چه مثبت و چه منفی، باید آن را به جان و دل پذیرفت. من از هر نقدی که با نیت خوب نوشته شده باشد، سپاسگزارم، حتی اگر آن را نپذیرفته باشم. منتها بدون شناخت مسائل، بهتر است دست به نقد نبرد و در کار نقد بیغرض بود و سایه و روشن را با هم دید.
کدام قله؟ البته یک تپه کوتاه هم قله دارد. شعار من این بیت خیام است: «آمدشدن تو اندر این عالم چیست؟ / آمد مگسی پدید و ناپیدا شد!»
و کلام پایانی؟
«یک سینه سخن دارم، هین شرح دهم یا نه؟» فقط نکتهای را کوتاه بگویم: زبان فارسی هویت ماست؛ آن را پاس بداریم!
این نسخه که نیمه اول شاهنامه است، ۲۱۴ سال پس از پایان سرایش شاهنامه به وجود آمده است.
در شاهنامه چند مورد -که همه آنها از تعداد انگشتان دو دست بیشتر نیست- واژههای گویش خراسان یافت میشود و بیش از آن هم نیست. فردوسی به فارسی معیار، شعر گفته است نه به لهجه خراسانی.
من خراسانی نیستم و برای تصحیح شاهنامه لزومی ندارد که آدم خراسانی باشد؛ چون با این حساب هرکس هم که دیوان حافظ تصحیح میکند، باید شیرازی باشد!
بزرگترین سختی، مقابله نسخههاست؛ چون تعدادشان بسیار زیاد و مقابله آنها با هم کار خیلی سنگینی است، ولی در روند این مقابله است که مصحح میآموزد چه درست است و چه غلط. کسانی که براساس یک نسخه یا شاهنامههای چاپی متنی را تصحیح میکنند، هیچ اطلاعی از آن متن ندارند.
بله. شاهنامه اثری گفتاری نیست، بلکه براساس متنی مدون تهیه شده و آن متن نیز خود براساس متن مدون دیگری یعنی «شاهنامه ابومنصوری» تهیه شده است، بنابراین شاهنامه بههیچوجه با سخنان گفتاری دهقانها و گوسانها و امثال آنها ارتباطی ندارد. گفتاریبودن شاهنامه را بیشتر، خارجیها مطرح کردهاند؛ چون برخی حماسههای آنها اینگونه است و پنداشتهاند که همه حماسههای جهان گفتاری است.
خلاقیت فردوسی در این است که او مترجم واژهخوان نبوده و لفظبهلفظ ترجمه نکرده است، بلکه آن متن منثور را پرورانده و احساسات خود را وارد کرده است و توصیفات شاهنامه و مانند آن از خود اوست. همچنین بسیاری از جاهایی را که در متن منثور بوده، کوتاه کرده یا توضیح بیشتری داده است، بدون اینکه از موضوعات و آن اخباری که در دستش بوده است، بزند.
اوستایی را که به هیچوجه، احتمال پهلوی دانستن او هم کم است؛ البته زبان او خیلی به زبان پهلوی نزدیک بوده است ولی مشکل فردوسی درباره زبان پهلوی، نشناختن خط پهلوی است.
چند تن از موبدان بودند که از متن خداینامه به فارسی ترجمه کردند و آن ترجمهها در شاهنامه ابومنصوری آمده است. درواقع استفاده فردوسی از داستانهای موبدان مستقیم نیست، بلکه با واسطه شاهنامه ابومنصوری است.
درنظر داشته باشید که حتی در مقطعی، دوران حکومت رضاشاه، بر سر نامگذاری کشور به «ایران» یا «پرشیا» تردید بهوجود آمد. نام ایران همیشه ایران و ایرانشهر بوده و در زمان پهلوی هم تردیدی نبوده است. مسئلهای که در زمان پهلوی اول در گذاشتن نام ایران {که بیگانگان آن را پرشیا میخوانند} پیش میآید، بهخاطر این بوده است که دیگران از نام پرشیا سوءاستفاده نکنند و بهویژه همسایه شمالی ما نگوید چون پرشیا فارس است، پس بقیه ایران مربوط به شما نیست! نام ایران همیشه بوده و پیش از آن هم بوده است. فردوسی هم «ایرانشهر» را به کار برده ولی چون در وزن متقارب نمیگنجد، «شهر ایران» یا فقط «ایران» گفته است. ایرانی که فردوسی مدنظر دارد، ایرانشهر است؛ یعنی ایرانی که از رود جیحون تا رود فرات -و نهفقط ایران امروز ما را- دربرمیگیرد.
* از گفتگوی وحید حسینی با دکتر جلال خالقی مطلق