سرخط خبرها
گزارشی از جلسه هم‌اندیشی خوداشتغالی در نگارخانه اندیشه

معلولان موفق و صاحب شغل

  • کد خبر: ۱۱۲۵۷
  • ۱۸ آذر ۱۳۹۸ - ۱۰:۰۵
معلولان موفق و صاحب شغل
عطایی- صدر - فضای عجیبی داشت و از آنچه تا به حال دیده بودیم، متفاوت بود. معمولا برنامه‌هایی که برای معلولان ترتیب داده می‌شود پر است از سخنرانی‌ها و وعده و وعید‌های جور واجور، ولی در این برنامه معلولان با یکدیگر حرف می‌زدند و از مشکلات و موفقیت‌هایشان برای یکدیگر می‌گفتند. در حاشیه جلسه با آقای جعفری صحبت کردیم و متوجه شدیم از ابتدا قرار برهمین بوده تا راه‌هایی که معلولان دیگر رفته و در آن موفق شده‌اند با دیگران به اشتراک گذاشته شود. تنها راه‌حل مشکلاتشان را بودن در کنار هم یافته‌اند. فهمیده‌اند این روز‌ها کسی به درددلشان گوش نمی‌دهد و باید تجربه و اندوخته کار‌های عملی خود را در اختیار هم بگذارند تا گره‌ای از کارشان باز شود. یک روز بعد از روز جهانی معلولان کنار هم در نگارخانه اندیشه جمع شدند تا داشته‌هایشان را با هم به اشتراک بگذارند. تعدادی از آن‌ها توانستند در این سال‌ها با خلاقیت، پشتکار و اراده فعالیت کاری برای خود ایجاد کنند و حالا تصمیم گرفتند تجربیاتشان را با دوستان هم‌ردیف خودشان به اشتراک بگذارند. چرا که کار و تأمین معاش دغدغه اصلی توان‌یابان است. گفت‌وگوی این هفته شهرآرامحله با تعدادی از این توان‌یابان موفق و شنیدن دغدغه‌هایشان است.



بافتن عروسک یک هفته طول می‌کشد
فاطمه سروری‌زاده، متولد سال ۷۵ در مشهد و ایرانی است. معلولیت فاطمه از عوارض عمل است. روز تولد به دلیل وجود یک غده در پشتش به عمل مجبور می‌شوند و از آن به بعد فاطمه روی ویلچر می‌نشیند. فاطمه فرزند آخر و ششم خانواده است. پدرش بر اثر تصادف در سال ۹۲ فوت کرده است و مادرش از آن زمان مسئولیت بیشتری برعهده دارد. عروسک‌بافی را در کنار کار‌های دفتری برای یک تاکسی تلفنی دنبال می‌کند. فاطمه لبی خندان دارد و با آرامش می‌گوید: «بسته به سفارش‌هایی که از دوستان و آشنایان می‌گیرم عروسک می‌بافم. به کسانی هم که علاقه‌مند به بافت عروسک هستند، آموزش می‌دهم.»
فاطمه می‌گوید: «از ۱۰ صبح تا ۸ شب در دفتر آژانس هستم بعد از آن هم که به خانه می‌آیم خسته‌ام کمتر فرصت عروسک‌بافی دارم. بافت هر عروسک معمولا یک هفته زمان می‌برد.» عروسک‌بافی آن‌قدر برایش درآمد ندارد و به عنوان مسئول دفتر در آژانس مشغول به کار شده است. فاطمه می‌گوید: «عروسک بافتنی آن‌قدر در گلشهر طرفدار ندارد که همه فکر و توانم را برای این کار بگذارم. مردم این منطقه دنبال کار‌های ارزان قیمت و مناسب‌تر هستند. کار‌های دست‌بافت گران تمام می‌شود. قیمت نخی که استفاده می‌کنم فقط ۹ هزارتومان است. برای همین قیمت عروسک تمام شده گران است. خیلی‌ها در عبادی و امام حسین (ع) با همین عروسک‌بافی هزینه زندگی‌شان را تأمین می‌کنند.» ۴ سال است که این هنر دستی را آموزش دیده و برای کسانی که سفارش می‌دهند عروسک می‌بافد. فاطمه می‌گوید: «در کلاس‌های عروسک‌بافی مؤسسه باورسبز شرکت کردم و حالا هم بر اساس الگو و طرح‌هایی که مشتریان می‌آورند برایشان عروسک می‌بافم. هر وقت هم نمایشگاه صنایع‌دستی باشد در آن شرکت می‌کنم. اگر مکانی به صورت همیشگی برای عرضه این دست کار‌ها باشد برای من خیلی خوب است. مؤسسه‌ای در بولوار سازمان آب این فرصت را برای هنرمندان صنایع دستی مهیا کرده است و بازارچه صنایع دستی دائمی دارد، اما رفت‌و‌آمد برای من به آنجا مشکل است و هزینه بالایی هم دارد.»

عکاسی و تنیس روی میز
فاطمه دوست دارد عکاس باشد، اما به دلیل نداشتن دوربین و قیمت بالای آن و همین‌طور پیدا نکردن کلاس‌های آموزشی این آرزو برایش دست نیافتنی شده است. او می‌گوید: «عکاسی از سوژه‌های مختلف و طبیعت را دوست دارم. هر بارکه با مؤسسه باورسبز به طبیعت می‌رویم دوست دارم دوربینی همراهم باشد و از طبیعت عکاسی کنم.»
فاطمه به ورزش هم علاقه دارد تنیس روی میز را در فیاض‌بخش دنبال می‌کند. می‌گوید: «پنج سالی هست که تنیس روی میز بازی می‌کنم و امسال نیز برای مسابقات استانی از طرف بهزیستی و فیاض‌بخش در تیم حضور دارم. امیدوارم بتوانم کم کم به تیم ملی و پارالمپیک راه پیدا کنم.»

خانواده‌ام به خاطر من هیچ جا نمی‌روند
حرف اصلی فاطمه درباره رفت‌وآمد معلولان به اقصی نقاط شهر و درون خود گلشهر است و از ما می‌خواهد که این موضوع را پیگیری کنیم. می‌گوید: «یکی از مشکلات عمده معلولان رفت‌و‌آمد است. نبود وسایل نقلیه مناسب و محدود برای معلولان ما را خانه‌نشین کرده است، خود محدوده گلشهر نیز خیابان‌ها و پیاده‌راه‌های مناسب برای معلولان ندارد. ابتدای شفیعی اصلا پیاده‌راهی ندارد و رفت‌و‌آمد با وجود فروشندگان مواد مخدر را برای همه با مشکل مواجه کرده است. خیلی وقت‌ها برخی کوچه‌ها آن‌قدر باریک است که ما نمی‌توانیم با چرخ‌هایمان رد شویم یا با کندن طرح اگو یا بنایی اطراف خانه‌ها رفت‌و‌آمد ما محدود می‌شود و مجبور می‌شویم مدتی قید رفتن به برخی مسیر‌ها را بزنیم و خانه‌نشین باشیم. معلولان برای رفت‌وآمد به حرم هم مشکلات زیادی دارند و باید کلی هزینه کنند تا بتوانند خودشان را به حرم برسانند. خانواده به خاطر من هیچ جا نمی‌روند.»

مشتری‌هایم همسایه‌ها و فامیل هستند
زهرا رحیمی، مادر یکی از افراد معلول، است. اصالت فریمانی دارد و چند سالی است در گلشهر ساکن شده است. دختر ده ساله‌اش مبتلا به سندروم داون است. ۴۵ سال دارد و چرم‌دوزی می‌کند، امروز در این جلسه حضور دارد تا مراجعه‌کنندگان کارهایش را ببینند و او هم از درددل‌هایش بگوید. چرم‌دوزی را از آقای حسنی در مؤسسه باورسبز آموخته است. می‌گوید: «۲ سال است که این کار را شروع کردم و به‌تازگی با چرم طبیعی کار می‌کنم. کیف، دستبند، جاکلیدی هرچه مشتری بخواهد برایش آماده می‌کنیم. جایی برای فروش ندارم که تولیداتم را بیشتر کنم. اگر مکان و وسایل داشته باشی و بازار برای فروش قطعا با همین یک کار زندگی می‌چرخد، ولی اکنون تنها مشتری‌هایم همسایه‌ها و فامیل هستند. نمایشگاه‌های مختلفی در فیاض‌بخش و مؤسسه همدم شرکت کردم. سال پیش هم در نمایشگاه روز معلولان تالار زیتون شرکت کردم و فروش خوبی داشتم.»
همسرش عمل قلب باز کرده، دیسک کمر دارد و بازنشسته است و توانایی کار ندارد. به جز دخترش یک پسر هم دارد و خرج زندگی با او است.

سرویس مدرسه دخترم داخل شفیعی نمی‌آید
خانم رحیمی می‌گوید: «برای تأمین هزینه‌های زندگی افزون بر چرم‌دوزی، خیاطی و عروسک‌بافی هم می‌کنم. بهزیستی هم به ما کمک می‌کند. برای زدن کارگاه خانگی و گرفتن وام باید مدرک خیاطی داشته باشم، ولی با بودن دخترم و همسر بیمارم امکان رفتن به کلاس‌های فنی و حرفه‌ای را ندارم. خودم باید کار‌های خانه را به تنهایی انجام دهم و فرزند معلولم را برای کلاس استثنایی به بولوار دوم طبرسی بفرستم. هر روز سر صبح باید دخترم را ابتدای صدمتری ببرم تا سرویس دنبالش بیاید و سر ظهر دوباره به خانه بیاورم. سرویس به علت کوچه‌های باریک اینجا تا دم خانه نمی‌آید و همین باعث شده است نتوانم جای ثابت سرکار بروم. کسی نیست کمک حالم باشد.»

تا ۱۴ سالگی به علت نداشتن بریس خانه‌نشین بودم
سیدهادی رضوی متولد ۱۳۵۰ در ولایت سرپل افغانستان است. سال ۶۰ همراه با خانواده به ایران آمدند. از دوسالگی فلج اطفال دارد. آقای رضوی تعمیرکار ساعت است و از این طریق هزینه‌های زندگی‌اش را تأمین می‌کند. می‌گوید: «علاوه بر تعمیر ساعت، کار‌های دفتری یک دفتر ساختمانی را انجام می‌دهم.»
‌رضوی خوش‌پوش، منظم و آرام است و تن صدای پایینی دارد. می‌گوید: «این کار را براساس توانایی‌های خودم انتخاب کردم، چون امکان کار‌های سنگین را نداشتم. ابتدا می‌خواستم دوره‌های تعمیر رادیو و تلویزیون را بیاموزم، ولی باز هم امکان جابه‌جایی آن‌ها را نداشتم برای همین ساعت را انتخاب کردم که سبک است.»
با موتور به سرکار می‌رود و دررفت‌وآمد مشکل خاصی ندارد. می‌گوید: «تعمیر ساعت را با شاگردی کردن آموختم. ۱۵ ساله بودم که شاگرد یک تعمیرکارساعت شدم. تا ۱۴ سالگی به علت نداشتن بریس خانه‌نشین بودم و از زمانی که توانستم بیرون بیایم دغدغه کار و آموزش داشتم. زمانی که از افغانستان به ایران آمدیم خواندن را یاد داشتم و به راحتی می‌خواندم. از پدربزرگم خواندن را یاد گرفتم. اینجا که آمدم، چون پدرم روحانی بود کاغذ و قلم داشتم و همانجا شروع کردم به نوشتن و توانستم در کلاس پنجم ثبت‌نام و تا دیپلم بخوانم و مدرک بگیرم. سال ۷۳ ازدواج کردم و دیگر تحصیل را ادامه ندادم.»

اصل اراده است
ساعت‌سازی را پیش یکی از همشهری‌هایش در پیچ تلگرد آموخته است. رضوی می‌گوید: «چون نصف روز درس می‌خواندم و نصف روز کار می‌کردم ۳ سال طول کشید تا خودم اوستا شوم و مستقل کار کنم. مدتی را تنها کار کردم، ولی الان نیازی نیست که تنها کار کنم. دیگر دغدغه خرید جنس و نداشتن جواز کار ندارم. مغازه به نام فرد دیگری است و با هم شریک هستیم. درآمد ساعت‌سازی کم شده دیگر مثل قدیم همه ساعت به دست ندارند. از طرفی کار شرکت راحت‌تر است و به مرور که سن بالا می‌رود چشم‌ها ضعیف می‌شود. سه سال پیش بدون ذره‌بین کار می‌کردم، ولی حالا ذره‌بین می‌زنم. ممکن است روزی برسد که دیگر نتوانم ساعت تعمیر کنم.» کار شرکت را از طریق دوستانش پیدا کرده است. رضوی می‌گوید: «یک دوره کامل نرم‌افزار آی سی دی ال را در قم دیدم و مدتی در شرکت یکی از دوستان که پخش مواد غذایی داشت به عنوان مسئول دفتر کار کردم. پنج سالی آنجا بودم که شرکت تعطیل شد. بعد هم صاحب این شرکت را در مراسمی دیدم و از روز بعد اینجا مشغول به کار شدم. کار کردن را دوست داشتم و با آمدن بریس انگیزه‌ام بیشتر شد. قدیم بریس را باید می‌خریدیم، ولی حالا از طریق سازمان بهزیستی یا سازمان‌های بین‌المللی به افراد دارای معلولیت بریس می‌دهند. نگاه خانواده‌ها به فرزندان معلولشان بسیار مهم است. باید قبل از هر چیز فرزندشان را قبول کنند و به دنبال پیداکردن مهارت‌هایش باشند و از او بخواهند روی همان توانایی کار کند.»

مهم‌ترین آرزویم بافتن قرآن است
سکینه احمدی متولد ۱۳۶۷ در مشهد با پدر و مادری مهاجر است. سال ۷۹ بر اثر سردرد شدید بینایی خود را از دست داده است و الان هم به وسیله  شیلنگی اضافه مایع مغزی‌اش به معده‌اش می‌ریزد. خانم احمدی می‌گوید: «به علت مننژیت مجبور به عمل شدم. اوایل روی دست‌ها و پاهایم کنترل نداشتم و به مرور خوب شدم. الان هم دکتر‌ها می‌گویند چشم‌هایت سالم است، ولی هنوز قدرت بینایی‌ام را به دست نیاوردم. امیدوارم خدا شفایم دهد.»
 قرآن‌هایی که با خط بریل نوشته شده‌اند پس از مدتی صاف می‌شوند و قابل خواندن نیستند. فاطمه می‌گوید: «به خاطر علاقه زیادم به قرآن این کتاب را زیاد می‌خوانم. تا الان چهار قرآن با خط بریل خریدم که به دلیل مطالعه زیاد خط‌های آن محو شده است و دیگر استفاده نمی‌شود. از طرفی دوست داشتم هر وقت قرآن می‌خوانم ترجمه آن را هم بخوانم و مفهوم آن را درک کنم. با پرس‌و‌جویی که از دوستان نابینایم داشتم، متوجه شدم در اصفهان قرآن با ترجمه مخصوص نابینایان وجود دارد. دوستم می‌توانست با تلفن کتاب را برایم سفارش دهد. هزینه کتاب ۴۸۰ هزارتومان بود. بالاخره توانستم پولش را جمع کنم و آن را خریدم، اما آن هم دارد کلماتش محو می‌شود. به دلیل علاقه‌ام به قرآن تصمیم گرفتم با مهره و سنگ‌های تزئینی قرآن را روی پارچه بدوزم. خوشبختانه توانستم یک خط را بدون اشکال کامل کنم. مهره‌های شیشه‌ای مخصوص تزئین لباس مناسب این کار مثقالی ۵۰۰ تومان است، ولی وزن آن‌ها سنگین است و یک مثقال آن زیاد نمی‌شود. هر کلاف نخ هم ۸ هزارتومان است و هر صفحه قرآن ما ۳۰ خط است و ۲ هزار صفحه می‌شود. یک قرآن کامل بیش از ۴ کیلو مهره می‌خواهد و حداقل صد کلاف نخ می‌برد. پول نخ آن فقط ۸۰۰ هزارتومان است. اگر بتوانم این کار را انجام دهم یک کار ماندگار است و همه نابینایان می‌توانند از آن استفاده کنند.»
 آرزو و هدفش بافتن قرآن است. فاطمه می‌گوید: «شب و روز برایم تفاوتی ندارد و بیشتر مواقع می‌توانم بدوزم. بافتنی را هم از کسی نیاموختم و خودم با تمرین توانستم انجام دهم. امیدوارم کسی پیدا شود که در خرید مواد اولیه آن به من کمک کند. برای دوخت سوره‌های قرآن باید خانه ساکت باشد تا اشتباه نکنم. مهم‌ترین آرزویم بافتن قرآن است. باید دقت زیادی برای دوخت سوره‌ها انجام دهم یک اشتباه باعث می‌شود تمام آن خط را باز کنم. از سوره ناس و آخر قرآن که سوره‌ها کوتاه‌تر است شروع کردم تا انگیزه بیشتری برای ادامه کار داشته باشم.»
۷ سال است ازدواج کرده و همسرش همیشه همراهش است. بعد از بافت قرآن آرزوی دیگرش به دست آوردن دوباره بینایی و داشتن یک فرزند است.

مأمور خرید کارگاه‌ها شده‌ام
محمد عارفی متولد سال ۱۳۶۹ به دلیل فلج اطفال دچار معلولیت شده است، ولی توان حرکت دارد. به سختی روی پاهایش راه می‌رود، ولی از حرکت باز نایستاده و الان به عنوان بازاریاب فعالیت دارد. جوان و جویای نام است و با وجود مشکلاتی که دارد خنده از روی لب‌هایش محو نمی‌شود. پر انرژی و با انگیزه مسیر زندگی‌اش را دنبال می‌کند. قبلا در چاپخانه کار می‌کرد، ولی مجبور به ترک آنجا می‌شود. یک روز به کارگاه دوستش آقای چمنی می‌رود و با هم برای خرید نقره انگشتر به بازار رضا می‌روند. محمد می‌گوید: «جواد ویلچرنشین است و رفت‌و‌آمد برایش سخت است آن روز انگشتر‌های آماده تحویل را به بازار بردم و خرید وسایلی مثل اره و مته را انجام دادم و به علت این همکاری و به صورت دوستانه جواد ۲ هزار تومان به من داد. شب که به خانه رسیدم با خودم فکر کردم بهتر است به عنوان بازاریاب و فروشنده انگشتر برای کارگاه‌های انگشترسازی کار کنم. اول نگران بودم جواد با ایده‌ام موافقت نکند، اما روز بعد طی صحبتی که با جواد داشتم استقبال کرد و گفت این‌طوری همه زمان من برای ساخت انگشتر و ارائه کار‌های جدید می‌گذرد و دیگر نگران بازار و خرید مواد اولیه نیستم.»
بازاریابی انگشتر، خرید‌های لوازم و فروش ۱۸ کارگاه انگشترسازی را برعهده دارد. محمد می‌گوید: «مأمور خرید و فروش اقلام و کالای تمام شده کارگاه‌ها شدم. به بازاری‌های بازار رضا زنگ می‌زنم و تعداد انگشتر موردنیازشان را می‌پرسم. بعد سفارش موردنظر را از کارگاه‌های انگشترسازی که می‌شناسم تحویل می‌گیرم، برای بازاری‌ها می‌برم و به قیمت مناسب می‌فروشم و ۱۰ درصد آن را برمی‌دارم. خودم حالا سرمایه‌گذاری می‌کنم و نقره و نگین مناسب را با سرمایه خودم می‌خرم و بعد به کارگاه‌ها می‌دهم و در سود ساخت با آن‌ها شریک می‌شوم.»

فکر کرد گدا هستم و به من گوشی نفروخت
یکی از مشکلات آقای عارفی جدی نگرفتن او به عنوان خریدار و بازاریاب است. محمد می‌گوید: «اوایل کسی من‌را قبول نمی‌کرد یا فکر می‌کردند می‌خواهم سرشان کلاه بگذارم، ولی به دلیل جواد که اعتبار خوبی در بازار داشت کم کم من را پذیرفتند، ولی از این دست مشکلات همیشه دارم. هفته پیش بود که تصمیم گرفتم برای خودم گوشی بخرم به علت سفر کربلا گوشی را فروخته بودم. بعد از برگشتن و جمع کردن دوباره پول‌هایم تصمیم گرفتم گوشی جدید بخرم. به بازار مفتح رفتم، فروشنده اول فکر می‌کرد پولی ندارم و دارم گدایی می‌کنم. پول نقدم را درآوردم و روی میز گذاشتم تازه فهمید که خریدارم و جلو آمد، کلی عذرخواهی کرد. از این اتفاق‌ها برای ما زیاد می‌افتد و مردم نباید همه را به یک چشم نگاه کنند ما هم نیاز‌هایی داریم و هیچ وقت دوست نداشتیم گدایی کنیم. همیشه سرم را با عزت بالا نگه می‌دارم که توانستم از پس هزینه‌های زندگی و شرایطم بربیایم.»
او ادامه می‌دهد: «در کار نویسندگی و نمایش نیز هستم و در سخنرانی‌های تد هم شرکت کردم. حرفم با بچه‌های معلول این است که باید دستشان در جیب خودشان باشد و نباید چشمشان به دست مؤسسه‌ها و خیران باشد. مگر تا چه زمانی یک خیر می‌تواند هزینه‌های زندگی و خوراک ما را پرداخت کند و باید خودمان به فکر خودمان باشیم.»

یک قدم از افراد سالم جلوترم
مهدی حسنی ۲۶ ساله و بسیار خوش پوش و پویاست. ۷ سال پیش زمان امتحانات دچار حادثه می‌شود. مهدی می‌گوید: «برای امتحان به مدرسه رفته بودم و از همه‌جا بی‌خبر زمان برگشت نزدیک مدرسه منتظر یکی از دوستانم بودم تا با هم به خانه برگردیم. در یک لحظه موتوری با سرعت به من برخورد کرد و طبق گفته دوستانم مرا با خود ۱۵ متر می‌کشد و بعد از موتور جدا شده و پرت می‌شوم و دستانم را دور سرم می‌گیرم تا به آن ضربه‌ای وارد نشود، ولی بند کیفم روی سرعتگیر‌های کوچک گیر می‌کند و برمی‌گردد. سرم با جدول برخورد می‌کند و می‌شکند. از آنجا هیچ چیز متوجه نمی‌شوم تا دو هفته در بیمارستان بستری بودم. دوا و درمان زیاد کردیم، ولی به مرور پاهایم ضعیف شد و قدرت آن‌ها را از دست دادم و روی ویلچر نشستم، ضربه مغزی باعث شده بود عصب‌های مربوط به پاهایم را از دست بدهم.»
مهدی آن‌قدر خوش‌پوش و خوش‌لباس است که ناخودآگاه توجه را جلب می‌کند. خودش می‌گوید: «پاکیزگی نیمی از ایمان است. از قبل معلولیت نیز همین‌طور بودم. بعد از اینکه دچار معلولیت شدم ۳ سال افسرده و خانه‌نشین شده بودم تا اینکه به خودم آمدم و گفتم «تا کی می‌خواهی این‌طور زندگی کنی و باید قدر خودت را بدانی شاید این نعمتی است از طرف خدا.» توانستم با گروه‌ها و مؤسسه‌های مربوط به معلولان ارتباط برقرار کنم. با مؤسسه باور سبز آشنا شدم و آنجا روحیه خوبی گرفتم. با کسانی آشنا شدم که شرایط سخت‌تری از من داشتند. زمان زیادی را در مؤسسه سپری می‌کردم و شب‌ها همانجا می‌خوابیدم، به خیلی‌ها روحیه می‌دادم. همانجا تصمیم گرفتم کار کنم. ۴ سال کفاشی کار کردم و خودم را سرگرم نگه می‌داشتم. تصمیم گرفتم صاحب‌کار خودم شوم. کلاس‌های چرم‌دوزی، دفاع شخصی و تنیس روی میز را در توان‌یابان شروع کردم و در همه‌جا مقام به دست آوردم. از آنجا که تجربه کفاشی هم داشتم کمتر از دو هفته کار چرم را یاد گرفتم. از طرف سازمان ملل برای آموزش چرم‌دوزی انتخاب شدم و به ۳۵ نفر از بچه‌های مؤسسه باورسبز که شامل افراد سالم و معلول بود طی ۱۰ جلسه آموزش دادم و حالا همه آن‌ها از این طریق کار دارند و زندگی می‌کنند. به نظرم یک قدم از افراد سالم جلوتر هستم. آن‌ها با دیدن ما خدا را برای سلامتی شکر می‌کنند. بودن من باعث می‌شود که فرد سالم به خدا و سلامتی‌اش فکر کند همین برای من جای شکر دارد و به خدا نزدیک‌تر می‌شوم.»

حضور معلولان در جامعه منتهی به مطالبه‌گری آن‌ها می‌شود
جعفری می‌گوید: «قبل از اینکه معلولان در جامعه ما تعریف شوند تلاش کردیم حضورشان در کنار هم تحقق پیدا کند. وقتی افراد در جامعه‌ای حضور پیدا می‌کنند منتهی به مطالبه‌گری آن‌ها می‌شود، اما اینکه مطالبات به چه سمتی حرکت کند وظیفه افرادی است که در مقابل این جامعه مسئول هستند. نباید تنها با حضور این افراد مطالبه‌گری را زنده نگه‌داریم، ولی کاری برایشان انجام ندهیم که قطعا در این صورت به خطا رفته‌ایم. دغدغه این گروه دغدغه‌ای ارزشمند است. آن‌ها با وجود معلولیت نمی‌خواهند دست از تلاش و کار بردارند، هدف دارند و می‌خواهند این هدف را دست‌یافتنی کنند. با توجه به وضعیت اقتصادی امروز ایران خانواده‌های دارای چند معلول در تنگنا قرار دارند و زندگی برایشان مشکل‌تر می‌شود بنابراین خود معلولان در تلاش هستند فضای کاری برای خود مهیا کنند. شرایط شب بازار و دست‌فروشی برایشان وجود ندارد. با این جلسه‌ها در تلاش هستیم تا از مؤلفه‌های موجود استفاده کنیم و افراد معلول موفق را پیدا کردیم تا ببینیم برای رسیدن به نتیجه چه کردند و روند فعالیت خود را با دیگران به اشتراک بگذارند. از آن‌ها الگو بگیریم و مشکل خودمان را خودمان حل کنیم. آسیب را پیدا کنیم و ببینیم چه میزان از آن را می‌توانیم خودمان حل کنیم. اکنون فضای گفتگو را برای اولین بار بین خود بچه‌ها ایجاد کردیم و امید داریم این فضا ادامه پیدا کند.»

شغل معلولان را مناسب‌سازی کنیم
محمدحسین جعفری می‌گوید: «حضور دیدگاه‌های متفاوت مدل گفتگو را تغییر می‌دهد و باعث تلاش و پیگیری بیشتر بچه‌ها می‌شود. بیشتر بچه‌ها سواد ندارند، ولی تجربه‌ای که از کار پیدا کردند باعث شده است بتوانند داده‌های خود را در این چند سال برای دیگران عرضه کنند و تلاش آن‌ها باعث شده است تا امروز جوامع بین‌المللی برای گسترش کار آن‌ها سرمایه‌گذاری کنند و طی ۱۰ روز آینده اولین کارگاه بزرگ برای تولید انگشتر و سنگ‌تراشی با سرمایه‌گذار خارجی برای افراد معلول توانمند در این زمینه انجام شود.» وی معتقد است می‌توان از طریق آموزش‌های کوتاه‌مدت و زود بازده به نتیجه رسید و می‌گوید: «وقتی می‌خواهیم کاری را آغاز کنیم سرمایه، توانمندی خود، بستر فروش و بازار آن را ارزیابی می‌کنیم. وقتی در بازار کار و شغل با معلولان مواجه می‌شویم آن‌ها را جداسازی می‌کنیم و توان آن‌ها را نادیده می‌گیریم. این جداسازی شغلی جفا در حق افراد معلول است، خیلی از آن‌ها می‌توانند کارآفرین باشند. اگر معلولیت را یک پدیده اجتماعی در نظر بگیریم بازخورد این پدیده اجتماعی یک پدیده اجتماعی دیگر می‌خواهد نه غیراجتماعی و منحصر به فرد، نظر کارشناسی نیاز دارد، اما جداسازی خیر. زمانی ما می‌توانیم از مدرسه استثنایی استفاده کنیم که به آموزش‌های ویژه برای فرد معلول نیاز باشد، ولی برای فرد معلولی که می‌تواند در فضای معمولی به تحصیل علم بیاموزد نیازی به جداسازی وجود ندارد. درباره شغل هم همین فضا وجود دارد. باید از بستر و خواسته آن‌ها فضایی برایشان ایجاد کنیم می‌توانیم با شغل‌های زودبازده فضای کاری برای آن‌ها ایجاد کنیم. این فضای کاری می‌تواند شامل کار‌های گلخانه‌ای و انتقال علوم مربوط به این رشته به دیگران باشد. کار‌های زودبازه و تزیینی با روحیه این افراد نیز سازگار است و روحیه آن‌ها را بهبود می‌بخشد.»
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->