محمد کاملان
دبیر شهرآرا محله
در قاموس بعضی از کسانی که ساختوساز میکنند چیزی به نام مراعات و همسایهداری نمیگنجد. اصلاً به دست آوردن دل همسایه و اینجور چیزها را سوسولبازی میدانند و بس. هرساعت و هروقتی که دلشان بخواهد کار میکنند. کاری ندارند که کله صبح است یا نیمههای شب. تِزشان این است که ساختوساز سروصدا دارد و گرد وخاک. مردم باید تحمل کنند. اگر نمیتوانند، خانهشان را بفروشند و بروند. برای همین است که آهنهای هر ساختمانی در قاسمآباد بالا میرود، مردم ماتم میگیرند و عزای عمومی اعلام میشود. چون دستکم اگر وضع مالی آقای سازنده خوب باشد، یک سالی آرامش و آسایششان گرفته میشود و ایضاً حق اعتراض. چون صدایشان که بلند شود، جناب همسایه همان حرفهایی که گفته شد را تحویلشان میدهد. این همه مقدمه برای این بود که برسیم به ماجراهای آقای رضایی و همسایه هایش. این آقای رضایی کلاً موجودِ عجیبی است. اخلاق و رفتارش زمین تا آسمان با بقیه سازندهها در قاسمآباد فرق دارد. اینقدر که همسایههایش باورش نمیکنند. میگویند این آدم قطعاً یا ریگی به کفشش است یا کَکی به تمبان دارد. وگرنه این همه خوشرفتاری با همسایه چه معنی دارد؟ آن هم وقتی بقیه کسانی که دارند خانه میسازند، نه خوشرفتاری را بلدند و نه مراعات. حتی این چیزها را کسر شأن میدانند. داستان آقای رضایی برای این عجیب است که دو سه روز مانده به کار تخریب، همه همسایههای کناری و پُشتی را به صرف شیرینی و شربت دعوت میکند به همان خانه هنوز خراب نشده و قبل از شروع هرکاری از مزاحمتهایی که قرار است بعداً به وجود بیاید عذرخواهی میکند. همسایهها هم مانده بودند که خواب هستند یا بیدار. آقای رضایی البته به همین دعوت خشک و خالی بسنده نکرده است. فردایِ گودبرداری خودش میرود زنگ تک تکِ همسایهها را میزند و به آنها میگوید که نیمههای شب قرار است آهن خالی کنند و قرار است سروصدا همه محله را بردارد. اگر برایشان مقدور است یا شب را در خانه نمانند یا اینکه نخوابند تا کارِ کارگرهای آقای رضایی تمام شود. ماجراهای آقای رضایی و همسایههایش اینجا تمام نمیشود. اسکلت ساختمان که بالا میرود و سفتکاریاش تمام میشود، دوباره خودِ شخصِ آقای رضایی میرود سراغ همسایهها تا ببیند صبحها کِی از خواب بلند میشوند که بروند سرکار و ساعت استراحت ظهرگاهیشان چه وقت است؟ تا خدایی ناکرده کارگرها با صدای فرز و دریل و هیلتی و امثالهم، مزاحم خواب و استراحتشان نشوند. عجیبترین جایِ داستان آقای رضایی آنجاست که یک روز صبح تعدادی کارگر را بسیج میکنند که بروند همه واحدهای ساختمانهای کناری را تمیز کنند. چون گرد و خاک بنایی فاتحه خانه و زندگیشان را خوانده است و در قاموس آقای رضایی نمیگنجد که برای همسایهاش زحمت اضافی درست کند! همسایههایش قسم حضرت عباس میخورند که در این یک سال و اندی اصلاً متوجه بنایی وساختوساز آقای رضایی نشدند.
این یادداشت را نوشتم تا از همین تریبون بگویم آقای رضایی! دمت گرم. دستت درد نکند دراین دوره و زمانه که کسی بلد نیست همسایهداری کند و آسایش همسایه برایش هیچ اهمیتی ندارد و در یک ساختمان ۵ واحدی همه با هم دعوا دارند، شما همه هم و غمت را گذاشتی که خدشهای به روان همسایههایت وارد نشود و نشانمان دادی که عالم همسایگی و همسایهداری که قدیمیها از آن حرف میزدند چطور است.