به گزارش شهرآرانیوز - «لاحول ولا قوه الا با... العلیالعظیم» ذکر معروف «شیخاحمد کافیضیافتی» بود که بدون استثنا در ابتدای همه سخنرانیهایش میخواند. در منبر سبک خاص خودش را داشت. صدایش را پایین و بالا میکرد و لحنش را به تناسب بحث عوض میکرد. مردم انتظار میکشیدند که در اوج سخنرانیهایش با گفتن از آیات قرآن و بیان حدیث، روایت، شعر و داستانهای دینی میخکوبشان کند. منتظر شنیدن ذکر «لااله الاا...» او بودند تا خیالشان راحت شود که حرف کافی روی خودش هم تأثیر گذاشته است.
از هر شگردی بهره میبرد که حرفش را به مخاطب منتقل کند. حواسش بود که پامنبریاش زن باشد یا مرد، عامی باشد یا باسواد، جوان باشد یا پیر، دست خالی از مجلس بیرون نرود و انگار همین منبرها، سخنرانیها و لحن کلامش است که درکنار فعالیتهای مردمی بسیارش هنوز در خاطر مردم مانده.
همزمان با سالگرد درگذشت شیخ احمد کافی ضیافتی در ۳۰ تیر سال۱۳۵۷، یاد و خاطره او را اینبار با نگاهی به کتاب «کتاب کافی» محسن حساممظاهری و همچنین گزارشی درباره خانه پدری او در حوالی کوچه حسینباشی که محل تولدش بوده است و برای اولینبار در این رسانه منتشر میشود، زنده کردهایم.
در «کتاب کافی» شیخاحمد کافیضیافتی یک پدیده نامیده شده است؛ چه بهعنوان یک روضهخوان و چه بهعنوان یک روحانی. مظاهری مینویسد کافی یک «آخوند مردمی» بود، روحانی که زندگیاش در مثلث «مدرسه، منزل، مسجد» محدود نمیشد، اوکه لابهلای مردم و در متن اجتماع است. این درمتناجتماعبودن به او ویژگی «دیدن» میدهد، دیدن مردم.
آخوندی که درواقع تنها یک ساکن از مجموع ساکنان مجتمع مسکونی یا آپارتمان نیست؛ یک «همسایه» است که اهل محله او را میشناسند و او هم لااقل تا همان شعاع چهلمنزل از هر طرف، هممحلهایهایش را به اسم میشناسد و از کاروبارشان اجمالا خبر دارد. مظاهری، کافی را یک «آخوند اجتماعی» میخواند، یک فرد عامالمنفعه که خوب میدانست از یک روحانی مردمی و محبوب، خیلی کارها برمیآید؛ اینکه فقط به فکر آنچه بالای منبر میخواست بگوید، نبود.
به پایین منبر، به کشورش، به شهرش، به مخاطبش و به همشهری و جوانان محلهاش هم فکر میکرد؛ به دردهاشان، زخمهاشان، نیازهاشان. هرجا نیاز به کمک بود و کاری از دستش برمیآمد، دریغ که نمیکرد هیچ، داوطلب هم میشد؛ از جمعآوری کمک و ارسال برای مردم خشکسالیزده سیستان تا کمک به زلزلهزدههای جنوب خراسان؛ از اسکان بیش از ۲ هزار ایرانی راندهشده از عراق تا کمک مالی به شیعیان و سادات عربستان؛ از احداث درمانگاه در مشهد و گرگان و دهلران و آران کاشان تا عیادت از بیماران و رفتن به ملاقات زندانیان.
مظاهری مینویسد او خودش یکتنه هم کمیته امداد بود، هم بهزیستی، هم هلال احمر و هم حتی بسیج و جهاد سازندگی و ستاد امر بهمعروف و نهیاز منکر. نویسنده «کتاب کافی» میگوید کافی یک «آخوند معمولی» بود و معمولی را درمقابل «مخصوص» قرار میدهد. مینویسد کافی رفته بود حوزه درس خوانده بود که آخوند شود و آخوندی کند. همین. یعنی برای مردم منبر برود، تبلیغ دین کند و به اصلاح جامعه اطرافش کمک کند؛ همین کارهای ساده و در ظاهر پیشپاافتاده.
او به همین «حاجآقابودن» قانع بود. میدانست همین آخوندی قدرتی دارد که هیچ مدیرکل و وزیری ندارد. او کافی را «آخوند عامهپسند» هم میداند، به همین سادگی. یعنی عامه میپسندیدندش؛ چون مثل خودشان با زبان خودشان، همان زبان کوچهبازاری همان زبان بی تکلف دم دستی کف خیابانی، حرف میزد. باد به غبغب نمیانداخت. عمامهاش بزرگ نبود. کلمات عجیب و پرطمطراق استفاده نمیکرد. همین بود که مردم دوستش داشتند، چون از خودشان بود.