الهام مهدیزاده| میگوید: خونهای گرمی را که آرام روی خاک گرم وطن جاری شده است، مگر میشود از یاد برد؟ درست میان «جهنمدره» بودیم. حس میکردم... نه؛ حس نبود؛ یک واقعیت بود؛ اینکه سقف آسمان اینجا کوتاه است، اینکه سوز زمستانهای لب مرز به مغز استخوان تیر میزند. تابستانها هم نیش مار و عقرب بیابان، حالی اساسی به ما میدهد. بگذار سادهتر بگویم. کار یک مرزبان را وقتی میتوانی درک کنی که خود شمایی که کنار بخاری یا کمی آن طرفتر از بخاری نشستهای، صندلیات را ۱۲ساعت داخل ایوان یا حیاط خانه بگذاری و همانجا بست بنشینی، زیر برف و بارانی که روی سرت میریزد. اگر خواستی، کتاب موردعلاقهات را بردار و لازم نیست تمام ششدانگ حواست را به زمین بدوزی. اصلا اگر در این سرما خوابت هم برد اشکال ندارد؛ چرتی بزن و لازم نیست لحظهبهلحظه ۱۲ ساعت چشم به زمین و اطرافش داشته باشی. چقدر سرما را تحمل میکنی؟ ما -ما که میگویم یعنی همه مرزبانهای هنگ مرزی تایباد- بارها و بارها میان کوههای جهنمدره تایباد و در این سرمای استخوانسوز کمین نشستهایم تا پای متجاوز، قاچاقچی و اشرار از مرز نگذرد و خاک عزیز ایران را لمس نکند. مرزبانان اینجا و در جانپناه کمین هستند تا کودکان شما آرام در آغوش مادر بخوابند.
روایتی که میخوانید، یک روز همراهی با مرزبانهای هنگ مرزی تایباد و حافظان امنیت کشور است. قرار است امانتدار باشیم و بهناچار نام آنها، پاسگاه و اطلاعات مرزی میان ما و میزبانانمان به امانت ماند.
آفتاب ظهر آذرماه بی فروغ میتابد و سایهها در چند قدمی گام هایمان است. خیابانهای تایباد چندان شلوغ نیست و توقف پشت چراغهای قرمز به چندثانیه بیشتر نمیکشد. بوق در تایباد چندان کاربرد ندارد و خبری از بوق زدنهای مکرر برای بیدار کردن رانندههای بی خیال جلو خط عابر پیاده نیست. خیابانهای تایباد روی موج آرامش است.
نشانی هنگ مرزی را تایبادیها از بزرگ و کوچک مثل کف دست میدانند؛ «می خواهید هنگ بروید؟ خیابان شریعتی را که بالا بروید، ستاد هنگ مرزی تایباد آنجاست.»
بین نشانی پرسیدن ها، از امنیت تایباد و همسایگی با منطقهای ناامن و مطلوب برای قاچاقچیان موادمخدر میپرسیم. جملاتشان هم مانند نشانی دادن هایشان خلاصه است؛ «الحمدلله امن است. خدا خیرشان دهد. باوجود هنگ مرزی تایباد امنیت در اینجا عالی است؛ خودتان که میبینید.»
سر ظهر است که به هنگ مرزی تایباد میرسیم. قرارمان با مرزبانی استان براین اساس است که قاعده و قانون رفتن به مرز و نقطه صفر مرزی را بدانیم و رعایت کنیم؛ «روزهای زمستان کوتاهتر است و آفتاب زودتر غروب میکند؛ بنابراین برای رفتن به مرز باید قبل از غروب آفتاب آنجا باشید و هنگام غروب مرز را ترک کنید. به دلیل شرایط امنیتی و جابه جایی نیروهای مرزبانی برای استقرار در سنگرهای کمین و انجام اصل فریب در سنگرهای کمین، امکان حضور در آن زمان وجود ندارد. بهترین زمان همان یکی دو ساعت قبل از غروب آفتاب و رفتن مرزبانها به سنگرهای کمین است.»
۱۵ سال، ۲۷ شهید در هنگ تایباد
سرهنگ مهدی غفاری، مشاور فرمانده در هنگ مرزی تایباد است. اصالتا ملایری است، اما آن طور که خودش میگوید، بیشتر از ۱۴ سال است که به هنگ مرزی تایباد آمده و حالا خودش را یکی از مردمان خطه آفتاب میداند. با هماهنگی، ما و تیم «تأمین» - گروهی که تأمین امنیت را بر عهده دارند- راهی مرز میشویم.
قبل از رفتن، سرهنگ غفاری درباره شرایط مرز توضیح میدهد و صحبتش را با شهادت شروع میکند؛ «چون بار اول است که به مرز میروید، باید توضیحاتی بدهم. مرز شرایط خاص خود را از نظر امنیتی دارد. مرزبانی یعنی حفاظت و سپردن یک قطعه از خاک کشور به مرزبانهای کشور تا سر حد جان. در این ۱۴ سالی که در این هنگ مرزی فعالیت کرده ام تا حالا دوبار رسانهها به مرز آمده اند. با توجه به اینکه خانم هستید، درخواست میکنم با دقت بیشتری به نکات ایمنی توجه کنید. بار اول، خیلی سال قبل بود که خبرنگار یک رسانه به اینجا آمد، زمانی که درگیری با اشرار در این محدوده، گسترده بود. همان روزی که آمد، یک درگیری پیش آمد. یادم است آن خبرنگار وقتی از نزدیک درگیری و صدای تیربار را شنید و دید، کمی زمان برد تا خودش را جمع وجور کند. البته الان که شما آمده اید، به لطف خدا و تیزبینی حافظان مرز اوضاع خیلی فرق کرده است. امنیتی که الان و در این سالها در مرز داریم به خاطر خون شهداست. از سال ۸۳ تا همین امروز که با شما صحبت میکنم، در هنگ مرزی تایباد، ۲۷ شهید امنیت داشته ایم. امنیت و کم شدن شرارتهای مرزی به خاطر خون پاک این شهداست. با همین چشمها بارها شاهد شهادت مرزبانها بوده ام. مگر میشود خونهایی را که روی خاک گرم وطن و برای امنیت ریخته شده، از یاد برد؟»
ازدواج در نقطه صفر مرزی
قبل از رفتن، سرهنگ غفاری تأکید میکند که باید برای انجام امور ستاد هنگ مرزی چند تماس ضروری بگیرد. بین حرف هایش میگوید: بازدید از مرز طولانی میشود. برای همین این چند تماس کوتاه و سریع را بگیرم، بعد راهی مرز شویم. راستی اینجا خبرهای خوش هم دارد. همین چند روز قبل و به مناسبت تولد امام حسن عسکری (ع) مراسم جشن ازدواج ۵۷نفر از کارکنان پایور فرماندهی مرزبانی در هنگ مرزی تایباد برگزار شد. مرزبانی جمعه، شنبه، سال تحویل و... ندارد و باید همیشه حافظ مرز باشیم. برای همین برای تعدادی از مرزبانها در همین نقطه صفر مرزی، جشن ساده ازدواج گرفتیم و همین جا سفره عقدی پهن کردیم و خطبه عقدشان خوانده شد. فرمانده هنگ مرزی تایباد سعی کرده است فارغ از درجه و رتبه نظامی، همه افراد، روحیه سربازی و رفاقتی داشته باشند.
بعد از آنکه چند تماس میگیرد، با برداشتن کلاه نظامی و سلاح کمری اش راهی مرز میشویم. آن طور که سرهنگ غفاری میگوید، پاسگاه اولی که قرار است برویم، یکی از پاسگاههای خاص ایران است که به هیچ عنوان نباید نام و نشان و تصویری از آن در گزارش ما قید شود.
میزبانی از بادهای ۱۲۰ روزه و شنهای داغ!
مسیر رسیدن به این پاسگاه طولانی است و جاده، سنگلاخی. وضعیت جاده به نحوی است که رفت وآمد تنها با ماشینهای تویوتای دوکابین ممکن است. با هماهنگی ستاد هنگ مرزی تایباد یک تویوتای دوکابین برای تأمین امنیت، کمی جلوتر از ماشین ما حرکت میکند. پشت ماشین مرزبانی که برای تأمین امنیت در حرکت است، تیرباری قرار دارد و یک سرباز مرزبانی نیز صورتش را پوشیده است و پشت تیربار ایستاده و چشم به ۴ گوشه مرز دارد. حرکت ماشین به موازات مرز است و حرکت چشمهای ما به بیابان و خارهای دور و اطراف. جز صدای ۲ ماشین درحرکت صدایی نیست. باد آرام در میان بوتههای خار مرز میپیچد.
بقیه توضیحات سرهنگ داخل ماشین و در مسیر رسیدن به مرز بیان میشود؛ «اینجا همیشه بادهای شدیدی میوزد که منشأ بادهای ۱۲۰ روزه سیستان و بلوچستان است. تابستان بادهای اینجا آن قدر شدید است که به سختی میتوانیم فاصله کمتر از ۵ متر را ببینیم. بیشتر از باد، چیزی که بچهها هنگام مرزبانی باید تحمل کنند، ماسه و شنهای داغی است که در تابستان و با وزش باد، روی هوا بلند میشود. وقتی به سر و صورت میخورد، مثل سرب داغ است. باید عاشق باشی که این شرایط را تحمل کنی. کارم را از پایینترین رده در مرزبانی شروع کردم و تا حالا که به درجه سرهنگی رسیده ام، ۱۴ سالی است مرزبانم و همه شرایط مرزبانی را تجربه کرده ام. واقعا باید عاشق باشی، عاشق این خاک.»
پاسداری از مرزها با تمام توان و تجهیزات
غفاری میگوید: ایران ۳۰۰ کیلومتر مرز مشترک با افغانستان دارد که بخشی از مرز ایران توسط میلههایی که با حروف ابجد یا عدد نام گذاری شده اند، از خاک افغانستان جدا شده است. آن طور که او میگوید عددگذاری میلههای مرزی در استان تا عدد ۵۳ است و از این عدد به بعد در حوزه استحفاظی خراسان جنوبی قرار میگیرد. به گفته او علاوه بر آن مرز با سیم خاردار، کانال یا خاکریز و سیستمهای الکترواپتیک رصد میشود، اما در کنار همه این موارد، نیروی انسانی نقش اساسی در مرزبانی دارد.
جشن پتو
بعد از طی مسافتی به پاسگاه میرسیم. مرزبانها داخل پاسگاه در یک ردیف منسجم ایستاده اند و به سرهنگ ادای احترام میکنند. همه چیز تحت کنترل به نظر میرسد و هر کدام از مرزبانها در محل خود مستقر هستند و کار خود را انجام میدهند. بالای برجک دید بانی، سربازی با قامتی ایستاده چشم به دور و اطراف دارد.
امین اصالتا مشهدی و چندماهی است که خدمت سربازی خود را در هنگ مرزی تایباد و این پاسگاه پشت سر میگذارد. امین احساسش را درباره مرزبانی، حسی غرور آمیز توصیف میکند. هر زمان که به مرخصی میرود، در جمع دوستانش از مرزبانی و شرایط تأمین امنیت میگوید. گاهی هم به گفته خودش مادر و خانواده نگران حال او هستند و او از شیطنتها و خوشیهای لب مرز میگوید؛ «گاهی بچهها برای مرزبانهایی که از کمین شبانه برمی گردند جشن میگیرند؛ چه جشنی! جشن پتو میگیریم و با خنده و مشت، حسابی از خجالت هم درمی آییم.»
امین سختیهای مرز را درمقابل برقراری امنیت این خاک شیرین میداند؛ «یکی از وظایف مرزبانی، کمین شبانه است. سردی هوای پاییز و زمستان، کمین رفتن را برای بچهها سخت میکند، اما چیزی که بعد از تمام شدن کمین شبانه، حس خوبی ایجاد میکند، همین امنیت است؛ اینکه کسی نتوانسته به دلیل محافظت ما از مرز عبور کند.»
جان بازی در سنگر
وظیفه دید بانی مانع از توضیح بیشتر امین میشود و سرهنگ غفاری، سر رشته صحبت را با بیان خاطراتی ادامه میدهد: خود من هم بارها کمین رفته ام و حرفهای بچهها برای سردی هوا را کامل با گوشت و پوست و استخوان لمس کرده ام. یکی از وظایف مرزبانها کمین شبانه است. برای کمین رفتن باید معمولا از غروب آفتاب تا صبح در سنگر کمین مستقر باشند. سنگری که من میگویم با آنچه شما از نزدیک یا از تلویزیون دیده اید، متفاوت است. سنگرهای کمین مسقف نیست و در زمستان و تابستان باید زیر برف و باران چشم به مقابل داشته باشید تا کسی از مرز عبور نکند. بگذارید یک مثال ساده بزنم. مثل این است که شما یک صندلی را در ایوان یا حیاط خانه بگذارید و به شما بگویند در سرمای زمستان و در حالی که برف و باران روی سرتان میبارد، همان جا بنشینید و تکان نخورید. اصلا بگویند که هرکاری که دوست دارید با خیال راحت و بدون آنکه ذهنتان درگیر آمدن اشرار و مقابله با آنان باشد، انجام دهید. واقعا چقدر پول بدهند حاضر هستید این کار را انجام دهید؟ شرایط یک مرزبان هم باید چنین باشد؛ با این تفاوت که باید در ثانیه به ثانیه لحظاتی که در کمین نشسته است، آماده دفاع باشد و اجازه ندهد هیچ متجاوزی از این مرز عبور کند. از سردی هوا که گفتم یاد هفته قبل افتادم. هفته قبل که هوا سرد شده بود، جنازه چند نفر از متجاوزان مرزی را که قصد داشتند از مرز رد شوند، در حالی که از سرما یخ زده بودند، پیدا کردیم. چند سال قبل، حدود سال ۸۳ یا ۸۴ بود که سرمای شدید، خراسان رضوی را فرا گرفت. یادم است آن زمان سرمای شدید استان خیلی خبرساز شد. سرمای اینجا که بیابانی است، بیشتر از شهرهای دیگر بود. آن قدر هوا سرد بود که جیوه دماسنج در پایینترین نقطه بود. در همین سرما مرزبانها شش دانگ حواسشان جمعِ مرز بود تا اشرار و متجاوزان از مرز عبور نکنند. اما کمینهای شبانه حس و حال عجیبی هم دارد که هیچ کس نمیتواند درک کند. آنجا تو هستی و خدای تو. این جمله را که میگویم، به حساب شعار نگذارید. چون واقعا حس میکنم سقف آسمان سنگر ِ کمین کوتاه است؛ آن قدر کوتاه که دست یافتنی است و میتوان ستارهها را چید!
عبور سخت ثانیهها در سرمای جان سوز
تحمل سرمای هوا و در کمین نشستن برای حفاظت از مرز، خاطره مشترک مرزبان هاست. ابوالفضل هم خاطرهای از سرمای استخوان سوز مرز روایت میکند؛ «بیابان آب و هوای عجیبی دارد؛ حتی وسط گرمای تابستان اگر کمین بروید، از نصفه شب به بعد، هوا جوری خنک میشود که دلت لباس گرم میخواهد. این خاطره را که برای شما میگویم، یکی از هم رزمان همین جا تعریف میکرد. آن شب از شبهای خیلی سرد و استخوان سوز بود. ساعت ۶ یا ۷ شب داخل کمین مستقر شده بودند و باید تا صبح آنجا میماندند. دوستم تعریف میکرد که هنوز نیم ساعت از آمدنشان به سنگر کمین نگذشته بود که مرزبان کناری از او ساعت را پرسید. چند دقیقه که میگذرد دوباره همان مرزبان میپرسد که ساعت چند است. دوستم تعریف میکرد از شدت سرما این مرزبان هر چند دقیقه، ساعت را میپرسید، اما به قول او مگر آن شب تمام میشد! انگار عقربههای ساعت هم از شدت سرما از کار افتاده بودند. ۲ ساعت از آمدن آنها به کمین گذشته بود و مرزبان به ساعت پرسیدنش ادامه میداد. دوستم برایمان تعریف کرد که با دیدن شرایط این مرزبان تصمیم گرفته تعداد دفعاتی را که این مرزبان سؤال میپرسد، بشمارد. خودش میگفت که او هم از شدت سرما گاهی شمارش را فراموش میکرد. با وجوداین آن طور که او تعریف میکرد این مرزبان تا صبح ۱۹۸ مرتبه ساعت را پرسیده بود!
معضل قاچاق انسان و مواد مخدر
مقصد بعد، پاسگاهی در مرز ترانزیتی ایران و افغانستان است. تا چشم کار میکند، در گوشه و کنار، تریلیهای ترانزیتی توقف کرده اند و در انتظار تأیید مدارک عبور از مرز هستند. چند مرزبان اطراف یک خودرو پژو پارس ایستاده اند و در حال بررسی خودرو هستند. جلال اسدی که فرماندهی این پاسگاه را برعهده دارد، میگوید: از داخل این خودرو مواد مخدر پیدا شده است و مرزبانها در حال بررسی کامل ماشین برای پیدا کردن جاسازهای دیگر هستند.
او قاچاق انسان و مواد مخدر را ۲ چالش مرزبانها میداند که هر روز با آن درگیر هستند؛ «امکان ندارد شبی را اینجا صبح کنیم و متجاوزانی را دستگیر نکنیم. امنیت خوب کشور ما، یکی از دلایل اصلی است که تردد در آن زیاد است. این وسط عدهای قاچاقچی انسان هم با سوء استفاده از این موضوع، تلاش میکنند اتباع بیگانه غیر مجاز را از راه بیابانهای نقطه صفر مرزی به داخل کشورمان وارد کنند. هر شب بیشتر از ۲۰ نفر دستگیر میکنیم و تحویل دستگاه قضایی میدهیم. یک بار زنی را همراه همسرش دستگیر کردیم. این ۲ نفر برای اینکه از دید دوربینهای ما پنهان بمانند، مسافتی طولانی را سینه خیز آمده بودند و چادری که زن به سر داشت، با خارهای بیابان کاملا ریش ریش شده بود.
فرمانده این پاسگاه به سایت ردزنی هم اشاره میکند. سایت ردزنی، بخشی از زمینهای نقطه صفر مرزی به عرض ۳ تا ۴ متر است که هر روز شیار زنی میشود تا اگر متجاوزی توانست از مرز عبور کند، با عبور از این سایت و افتادن رد پایش، او را دنبال و دستگیر کنند.
توضیحات ستوان یکم جلال اسدی از سایت ردزنی با خاطرهای گره میخورد که به گفته خودش نمیتوان آن را از یاد برد؛ «دی ماه سال ۹۵ هنگ مرزبانی تایباد ۲ شهید داشت. آن روز ستوان یکم جواد آرامش و ستوان دوم امیر نامدار در گشت زنی در سایت ردزنی متوجه رد پاهایی شدند. این یعنی چند نفر از مرز عبور کرده بودند. کار ردزنی تبحر خاصی میخواهد و هر کسی نمیتواند از روی خاک، رد پا را شناسایی کند. آن روز این ۲ شهید ردپا را دنبال کردند تا متجاوزان و اشراری را که از مرز عبور کرده اند، دستگیر کنند. ردزنی آنان تا محدوده «شرشری» ادامه داشت و توانستند چند قاچاقچی مسلح را که از مرز عبور کرده بودند، شناسایی کنند. میان آنان درگیری رخ داد و متأسفانه این ۲ مرزبان شهید شدند. این غیرت مرزبانهای ایرانی است. آنها میتوانستند بعد از کمی گشت زنی بگویند که این افراد را پیدا نکرده اند، اما آن قدر در کوههای این منطقه پی این افراد شرور گشتند تا آنها را پیدا کردند. منطقه شرشری و جهنم دره در تایباد کوههای سربه فلک کشیدهای دارد و ردزنی در این محدوده واقعا سخت است، اما این ۲ شهید با غیرت زحمت رفتن به ارتفاعات و پیدا کردن این اشرار را به جان خریدند. هنگ مرزی تایباد بعد از خبر شهادت این ۲ شهید، برای دستگیری اشرار پیگیری مجدانهای کرد و توانست انتقام خون این شهدا را بگیرد. این اشرار کسانی بودند که سالها در این محدوده برای مرز ما ناامنی ایجاد کرده بودند.
روایت هایش از شهادت مرزبانها ادامه دارد؛ «در منطقه جهنم دره هم در این چند سال اخیر شهید داشته ایم. شهید محمدزاده در حالی شهید شد که فرزندش ۴۰ روز بیشتر نداشت.»
همسایگی با مار و عقرب
اسلحه دردستش جوری جا خوش کرده که انگار بخشی از وجود اوست. بالای برجک دیدبانی ایستاده و حواسش به دور و اطراف است. حمید هم چندماهی میشود که برای خدمت سربازی به هنگ مرزی تایباد آمده است. زیاد اهل گفتگو نیست. حمید سختی کمینها را هم شیرین میداند؛ «وقتی قدرت خودمان و این موضوع را که کسی جرئت ندارد راحت از این مرز عبور کند، میبینم به ایرانی بودنم افتخار میکنم.» با اصرار ما خاطرهای کوتاه از همسایگان عجیب سنگرهای کمین تعریف میکند؛ «حتما به شما شرایط سنگرهای کمین را گفته اند. یکی از خاطرات مرزبانهایی که به کمین میروند مارگزیدگی و عقرب گزیدگی است که تابستانها بیشتر اتفاق میافتد. همان طورکه در تاریکی نیمه شب چشم به مرز داری، ناگهان دستت چنان میسوزد که آه از نهادت بلند میشود و چشمت به عقربی میافتد که دستت را گزیده است.»
حرف هایش را با خندهای که خالی از ترس است، ادامه میدهد: گاهی مار میگزد، گاهی هم عقرب. اما خدا را شکر برای کسی اتفاقی نیفتاده است و خدا هوای مرزبانها را دارد. بی دلیل نیست که میگویند هر کسی نمیتواند مرزبان شود.
غروب و غرور مرز
آفتاب از لبه کلاه مرزبان ایستاده در برجک دیدبانی گذشته است. مرزبان با گامهای استوار، سلاحش را میان دودستش جای میدهد و از پشت دوربین بزرگ برجک دید بانی به مرز نامشخص زمین و آسمان نگاه میکند. غروب در نقطه صفر مرزی و از بالای برجک دید بانی، رنگ دیگری دارد. آسمان آبی اینجا لحظه غروب انگار گلگونتر است.