این روزها به دلیلی به حاشیه و حاشیه نشینی فکر میکردم و دیدم که سالها از انتشار مجموعه نثرهای ادبی قیصر امین پور گذشته است، اما انگار زمانه میخواهد همه چیز همان طور که بوده است، بماند؛ ما میآییم و میرویم و زمانه همان است که بود. حرف هنوز همان است که قیصر عزیز زمانی در نثرهای ادبی اش نوشته است: ما حاشیه نشین هستیم.
مادرم میگوید پدرت هم حاشیه نشین بود. در حاشیه به دنیا آمد، در حاشیه جان کند و در حاشیه مرد. من هم در حاشیه به دنیا آمده ام، ولی نمیخواهم در حاشیه بمیرم. برادرم در حاشیه بیمارستان مرد. خواهرم همیشه مریض است. همیشه گریه میکند. گاهی در حاشیه گریه، کمی هم میخندد. مادرم میگوید سرنوشت ما را هم در حاشیه صفحه تقدیر نوشته اند و هر شب ستاره بخت مرا که در حاشیه آسمان سوسو میزند، به من نشان میدهد، ولی من میگویم این ستاره من نیست.
برای من که انگار هیچ چیز تازهای به جز همین متن لازم نیست. پارسال در همین روزها مادرم در بیمارستانی در حاشیه مشهد عزیز شکنجه شد، البته فراری اش دادیم، ولی جان به در نبرد. مردم حاشیه شهر همانهایی هستند که همیشه پای کار انقلاب هستند؛ از انتخاباتها تا جنگ در میدانهای آسان و سخت، همیشه حاشیه نشینها میدان داری کرده اند. شهدای آتش نشان تهران بچههای اسلام شهر و باقرآباد بودند، فاطمیون در حاشیه مشهد زندگی میکنند و میدان داران مهمترین نبردهای دنیای معاصر میان جبهه حق و باطل هستند. حاشیه پر است از آدمهایی که بار جامعه را به دوش میکشند، ولی همیشه محروم است. انگار قیصر امین پور جایی ایستاده بوده است که همیشه در تاریخ ما آدمهایی مثل ما آنجا میایستند.
من در حاشیه به دنیا آمدم، در حاشیه بازی کردم، در حاشیه بزرگ شدم و به مدرسه رفتم. در مدرسه گفتند جا نداریم، مادرم گریه کرد. مدیر مدرسه گفت آقای ناظم اسمش را در حاشیه دفتر بنویس تا ببینیم چه میشود. من در حاشیه روز به مدرسه شبانه میروم. در حاشیه کلاس مینشینم، در حاشیه مدرسه مینشینم و توپ بازی بچهها را تماشا میکنم، چون لباسم هم رنگ بچهها نیست.
من روزها در حاشیه خیابان کار میکنم و بعضی شبها در حاشیه پیاده رو میخوابم. من پاییز کار میکنم، زمستان کار میکنم، بهار کار میکنم، تابستان کار میکنم و در حاشیه کار زندگی میکنم. من در حاشیه شهر زندگی میکنم. زندگی در حاشیه زمین خیلی سخت است. من حاشیه نشینم، ولی معنی کلمه حاشیه را نمیدانم.
از معلم پرسیدم: حاشیه یعنی چه؟ گفت: حاشیه یعنی قسمت کناره هر چیز، مثل کناره لباس یا کتاب یا مثل حاشیه شهر که زبالهها را در آن میریزند. من گفتم: مگر آدمها زباله هستند که بعضی از آنها را در حاشیه شهر ریخته اند؟ معلم چیزی نگفت. من حاشیه نشین هستم و به مسجد میروم. من قرآن خواندن را یاد گرفته ام. قرآن کتاب خوبی است. قرآن حاشیه ندارد و هیچ کلمهای را در حاشیه آن ننوشته اند. من قرآن را دوست دارم، همه چیز باید مثل قرآن باشد.
این بازی باید تغییر کند و انقلاب اسلامی با پرورش نخبگانی از حاشیه، قدم اول را خوب برداشته است. حالا همه ما آدمهای حاشیه نشین باید حاشیه را به متن بیاوریم. باید کلمه مستضعفان را به لغت نامه انقلاب اسلامی برگردانیم و در هر جایی که هستیم، باید طوری رفتار کنیم که محرومان و مستضعفان که سرچشمه همه زایشهای انقلاب اسلامی بودند، به حق خودشان برسند. به قول مصطفی محدثی خراسانی: به دستهای پر از پینه، سفرههای تهی، به حرف اول این انقلاب برگردیم.