شهادت پاسدار تیپ ۱۲ قائم (عج) سمنان حین ماموریت رزمی + عکس (۱۶ مهر ۱۴۰۴) تجربه زیارت اختصاصی کودکان در حرم مطهر رضوی برای نخستین‌بار انتخاب ۱۰ هزار مسجد شاخص در طرح «محراب» تقدیر مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه از نیروهای خدوم انتظامی فرنی‌پزان در شربت‌خانه حضرتی | نگاهی مستند و متفاوت به یکی از نهادهای فراموش‌شده پذیرایی در حرم‌مطهر تدوین خاطرات شهدای دانش‌آموز جنگ تحمیلی ۱۲ روزه بانگ خوش، مروج اخلاق جنگ با استکبار را ادامه می‌دهیم به سویت پر کشیدم با دلی از قبل‌ شیدا‌تر نسبتِ فرهنگی و تمدنی ما و امام رضا(ع) حکم شرعی خرید اضافی وسایل زندگی چیست؟ «اوس حبیب» جنس نور و نظم را می‌شناخت | یادی از مرمتگر گنبد و آینه‌کاری‌های حرم مطهر رضوی سفری برای دل دیدار رئیس بنیاد شهید با خانواده شهید فراجا ۳ هزار و ۱۵۷ موکب در اربعین ۱۴۰۴ خدمات ارائه کردند زیارت، مهمان‌شدن در خانه امام رضا(ع) | حق امام معصوم را با زیارت ادا کنیم آغاز همایش تجلیل از خادمان اربعین با پیام رئیس‌جمهور (۱۶ مهر ۱۴۰۴) الگوگیری از سیره امام‌رضا(ع) در تربیت کودک | پیوندی از عقلانیت، عاطفه و نظم دهلی نو محفل شاعرانه در پاسداشت حضرت زهرا(س) شد تأکید معاون وزیر فرهنگ در حمایت از تولید محتوای قرآنی در مناطق روستایی و عشایری
سرخط خبرها

دو هم‌زبان و خاطرخواهی امام رضا (ع)

  • کد خبر: ۱۲۳۲۸۲
  • ۰۷ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۴:۱۴
دو هم‌زبان و خاطرخواهی امام رضا (ع)
مریم دهقان - فعال فرهنگی

دست گذاشت روی شانه‌ام. در حال و هوای خودم بودم. سخنران بعد نماز ظهر و عصر، از کرامات امام رضا (ع) می‌گفت. من وسط محبت‌های بی‌حدوحصر آقاجانم به خودم بودم و داشتم با همراه نکات سخنران، حمایت و الطاف پدرانه امام را در زندگی ام می‌شمردم و شکر و همراه با کمی اشک. دستش گرم بود و خواهرانه. از وسط صفحه‌ای که با حرف‌های سخنران برای خودم باز کرده بودم پریدم. هنوز صورتش را ندیده گفتم: «جانم؟!» توی چشم‌ها و نگاهش انگار صفحه‌ای شبیه چند دقیقه پیش من باز شده بود.

لبخند به روی لب‌هایش آمد و دندان‌های سفیدش نمایان شد. بعد از سلام گفت: «خانم، خوش به حالتان اینجا هستید!» از شنیدن این جمله، غم مرا گرفت، غم شرمندگی از اینکه آن‌طور که باید و شاید نیستم و زائران با نگاه مهربانانه‌شان مرا مورد لطف قرار می‌دهند. سکوت کردم تا ادامه حرفش را بزند. گفت: «می‌شود برایم دعا کنید؟» گفتم: «بله، حتما. من همیشه دعاگوی زائران بوده‌ام و هستم.» انگار راضی نشد به این جمله‌ام یا باورش نشد. صدایش زمختی بعد گریه شدید را داشت و نگاهش نور.

لبخندش عمیق‌تر شد و این بار خط چروک چشم‌هایش هم نمایان. با همان حالت، خیره شد به چشم‌هایم و ادامه داد: «از راه دوری آمده‌ام و حاجت مهمی دارم. دست‌به‌دامان دعای همه خادمانی که به دلم نشسته‌اند شده‌ام. دیدم شما هم توی خودت هستی.

رفتارت مثل بقیه خادم‌ها نبود و زیر آفتاب داغ ایستاده‌ای. حالت به دلم نشست و به خودم جرئت دادم نزدیکت شوم.» حرف‌هایش آب روی آتش بود. صدایش گرم و گیرا مثل لالایی و دل‌نشین مثل نان داغ دم صبح. اشک‌هایم را به‌زور کنترل کردم تا نبارد. لبخند به روی لب‌هایم آمده بود. صدایم را کمی لوس کردم و گفتم: «خواهش می‌کنم. شما لطف دارید. شما هم از همان لحظه اول به دلم نشستید.» این‌بار هردو با هم خنده ریزی کردیم.

گفت: «حالا می‌شود برایم ویژه دعا کنی؟ اسمم زینب است. می‌شود مرا به اسم دعا کنی؟» گفتم: «بله، حتما. چرا که نه؟» یادم آمد توی حرف هایش گفته بود از راه دور آمده است. کمی هم لهجه داشت، اما متوجه نشدم اهل کجاست.

پرسیدم: «مگر از کجا آمده‌ای که دوری راه به چشمت آمده؟» گفت: «افغانستان.» با تعجب گفتم: «ولی اصلا لهجه آنجا را نداری.» با سر حرفم را تأیید کرد و گفت: «من دانشجو هستم. از کشور خودم اینجا را برای ادامه تحصیل انتخاب کرده‌ام.» هنوز کلی سؤال توی ذهنم داشت رژه می‌رفت که ادامه داد: «بیشتر برای امام رضا (ع).»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->