قتل جوان ۲۲ ساله‌ در نزاع دسته جمعی در فریمان زلزله، بیرم از توابع شهرستان لارستان فارس را لرزاند (۲۰ شهریور ۱۴۰۴) جاده کندوان یک‌طرفه شد | ترافیک سنگین در خروجی جاده‌های شمال (۲۰ شهریور ۱۴۰۴) جذب ۲ هزار سرایدار برای مدارس جدید خراسان رضوی | افزایش ۳۰ درصد حقوق و مزایا برای «بابا‌های مدرسه» صدور هشدار سطح زرد هواشناسی خراسان رضوی در پی پیش‌بینی رگبار باران در نیمه شمالی استان (۲۰ شهریور ۱۴۰۴) راهنمای هوشمند سفر به استانبول؛ اپلیکیشن‌های ضروری برای یک تجربه بی‌نقص اهدای ۱۵۰۰ سری جهیزیه به نوعروسان تحت حمایت در سراسر کشور توزیع ۵۷ هزار بسته تحصیلی در مشهد و خراسان رضوی به همت کمیته امداد و خیرین مؤثرترین روش‌ها برای مقابله با خواب‌آلودگی پاییزی ذخیره ۲۵۰ هزار نمونه خون بندناف در ایران متناسب‌سازی حقوق در پایه مستمری بازنشستگان نفت اعمال شد (۲۰ شهریور ۱۴۰۴) + زمان پرداخت علائم بالا بودن سطح کورتیزول در بدن چیست؟ هشدار به ۴۰ ساله‌ها، مراقب تحلیل عضلات خود باشید ضرورت درمان تنبلی چشم پیش از ۱۰ سالگی دلیل ضعیف شدن ماهیچه‌های قلب چیست؟ پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (پنجشنبه، ۲۰ شهریور ۱۴۰۴) | مشهدی‌ها منتظر هوای خنک باشند پرداخت ۱۵ هزار فقره تسهیلات ارزان قیمت به بازنشستگان فرهنگی (۲۰ شهریور ۱۴۰۴) پیش‌بینی هواشناسی امروز (۲۰ شهریور ۱۴۰۴) | کاهش نسبی دما در نوار شمالی عفو معیاری چیست و شامل چه کسانی می‌شود؟ غذا‌های فوق‌فراوری شده طول عمر را کاهش می‌دهند «تمر هندی» میوه‌ای ترش با فواید شگفت‌ انگیز برای سلامت بدن آیا محکومان جرایم کلان اقتصادی و حدی مشمول عفو معیاری می‌شوند؟ ۱۰۰۰ بیمار در بیمارستان منتصریه مشهد هر ماه دیالیز می‌شوند اهدای عضو بیمار مرگ مغزی در مشهد به ۶ بیمار زندگی دوباره بخشید (۲۰ شهریور ۱۴۰۴) تهران ـ مشهد، پرتصادف‌ترین جاده کشور | ۴ جاده پرتصادف کشور کدامند؟ پشت پرده مرگ مشکوک زن جوان؛ از آشنایی در پارک ملت تا ارتباط غیراخلاقی در لانه سیاه فرار مرد قاتل پس از قتل بی‌رحمانه همسر سابق در خیابان مطهری شمالی زلزله منطقه فاریاب کرمان جمعیت هلال احمر را به حال آماده‌باش کامل درآورد (۱۹ شهریور ۱۴۰۴) زلزله فاریاب کرمان را لرزاند (۱۹ شهریور ۱۴۰۴)
سرخط خبرها

خانه کشوری همه چیز ما بود

  • کد خبر: ۱۲۴۲۶۱
  • ۱۴ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۷:۴۱
خانه کشوری همه چیز ما بود
سلمان نظافت یزدی - شاعر و روزنامه نگار

خانه کشوری همه چیز ما بود. همه چیز در همان مقیاس کودکی و نوجوانی که هر چیزی می‌توانست همه چیزت باشد. خانه کشوری آن روزهاو شهید کامیاب امروز وسط کوچه‌ای قرار داشت که یک سر کوچه به خیابان شهید کشوری می‌رسید و سر دیگر آن به یکی از فرعی‌های بولوار خواجه ربیع (عبادی) که نبش کوچه در حاشیه عبادی نانوایی متری بود که بار‌ها جلو آن صف ایستاده بودم.

این خانه سال‌های سال، روز‌های پنجشنبه و جمعه برای ما (چند پسرعمه و یک دخترعمه و دو عموی هم سن و سال) پایگاهی بود که انواع شرارت‌های کودکانه را در آن تجربه کردیم. خانه جنوبی بزرگ که دو در داشت. یک در ورودی و یک در گاراژی برای ماشین.

نمای خانه از نما‌های مرسومی بود که اواخر دهه ۶۰ و اوایل ۷۰ ساخته می‌شد، ترکیبی از سیمان درخشنده با خرده‌های شیشه و یک فرورفتگی که وسط آن بنا بر قاعده‌ای نوار شیشه‌ای نازکی کار شده بود. در ورودی خانه که باز می‌شد راه پله‌ای به سمت بالا و پایین وجود داشت.

ما روز‌هایی که آنجا میهمان بودیم، بیشتر اوقات در طبقه پایین یا حوضخانه که حدود ۱۰۰ متری می‌شد با میز پینگ پونگ که وسیله تفریح عمو‌های بزرگ‌تر بود و یک توپ فوتبال سرگرم می‌شدیم. حوضخانه به گاراژ هم راه داشت و یک طرف آن پنجره‌هایی کوتاه به سمت حیاط بود و طرف دیگرش سه یا چهار اتاق داشت که هرکدام اتاق یکی از عموهایم بود. اگر می‌توانستیم به این اتاق‌ها راه پیدا کنیم هرکدام برای خودشان جهانی مخفی بودند.

اولین بار اواسط دهه ۷۰ در یکی از همین اتاق‌ها بود که با چیزی به نام کامپیوتر آشنا شدم و یک دست شطرنج با آن ماشین عجیب و غریب زدم. طبقه بالا هم یک پذیرایی بزرگ داشت با دو اتاق بزرگ دیگر، اتاقی کوچک و آشپزخانه‌ای بزرگ که میز دوازده نفره بیضی را در خودش جای داده بود. در هال خانه می‌شد سفره‌ای بلند پهن کرد و یک بار که من آدم‌های پای سفره را شمردم نزدیک به ۴۴ نفر دور آن نشسته بودند.

وسط حیاط چاهی بود که ورودی اش پایین‌تر از سطح حیاط بود. یک روز که همه اقوام در خانه جمع شده بودند و می‌شد میان آن شلوغی برای دقایقی گم وگور شد، تصمیم گرفتم سر از کارِ عمق چاه در بیاورم. شلنگ بلند آبی رنگ راه راهی را که با آن باغچه را آبیاری می‌کردند برداشتم و ذره ذره از ورودی چاه فرستادمش پایین. چندباری هم شلنگ را بالا کشیدم تا ببینم بالأخره کی به آب می‌رسد و عمق این چاه اسرارآمیز چند متر است.

ورودی چاه اندازه یک توپ پینگ پنگ بود و آخرین بار که ناامیدانه شلنگ را پایین فرستادم تا شاید بالأخره راز این چاه را برملا کنم، وزن شلنگ بیشتر از زورم شد و شلنگ از دستم رها شد و رفت ته چاه و به راز‌های بی شمار آن پیوست، من از ترس همان کف حیاط وا رفتم، ناگهان چیزی به ذهنم رسید از پله‌ها بالا دویدم و در طبقه بالا به دامن بی بی جان پناه بردم ترس را در چشم هایم خواند و وقتی برایش ماجرا را تعریف کردم، لبخندی بر لب هایش نشست گفت: مهم نیست مادرجان بزرگ می‌شی یادت میره.

حالا بیست و چندسال از گم شدن آن شلنگ راه راه می‌گذرد، اما من یادم نرفته است و گاهی که همه چیز درهم می‌شود با خودم فکر می‌کنم کاش خانه کشوری هنوز بود، کاش بی بی جان زنده بود و می‌دویدم و خودم را می‌رساندم به دست‌های مهربانش تا در گوشم زمزمه کند: بزرگ میشی یادت میره.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->