تابستان فصلی پر از فرصت | نگاهی به برنامه‌های کانون پرورش فکری در تابستان ۱۴۰۴ شهاب موسوی‌زاده هنرمند نقاش درگذشت برنامه استعدادیابی بین‌المللی «ستاره شو» در راه نمایش خانگی جایزه بهترین فیلم جشنواره رینبو لندن در دستان «ایار» ایرانی نگاهی به سریال وحشی به بهانه پایان فصل اول گزارشی از آمار فروش گیشه جهانی | «لیلو و استیچ» پیشتاز در گیشه سروش جمشیدی: تانک‌خور‌ها یک چیز دیگر برای من بود «افسانه سپهر» به سینماها می آید درباره محمدرضا حیاتی که خبر رحلت امام خمینی (ره) را به اطلاع مردم رساند درباره گونه «خاطره نویسی»، با نگاهی به کتاب تازه «روزنگار میرممتاز» | یادداشت های نماینده مشهد در مجلس شورای ملی برگزیدگان رویداد ملی کتاب‌خوانی «خط امین ۱» در مشهد معرفی شدند + فیلم همه چیز درباره سریال دستچین + خلاصه داستان، بازیگران و تیزر اصحاب فرهنگ و هنر چگونه از خدمات حمایتی برخوردار شوند؟ وزیر ارشاد: باید معلوم کنیم چه انتظاراتی از سند هنرهای تجسمی داریم بازگشت خونین سریال «دکستر» | رستاخیزی در قلب نیویورک
سرخط خبرها

بویم ز محمد است و خویم ز علی

  • کد خبر: ۱۲۵۲۶۶
  • ۲۲ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۵:۲۳
بویم ز محمد است و خویم ز علی
نوید سرادار - فعال فرهنگی

صبح با صدای آقای ایوبی چشم باز کردم. روی پله‌های وسط اتوبوس ایستاده بود، سرش را روی دستش گذاشته بود و اشک می‌ریخت یا شاید چیزی فراتر از اشک. می‌سوخت. می‌سوخت و با صدای گریان می‌گفت: امسال قسمتم نشد. پنج، شش ساله منتظرم.‌ای وای....

با برادرانمان راهی هستیم. برادران اهل سنت. راهی دیار عشق. راهی حسین (ع). آقای ایوبی هم یکی از برادران اهل سنت بود و درگیر بیماری دیابت. خلاف دل زلالش بدن توان همراهی با او را نداشت. از مشهد تا تهران را ساخته بود، ولی نزدیکی‌های تهران از شدت درد داخل اتوبوس می‌ایستاد. چند ساعت! معده درد هم البته اضافه شده بود و رنگ به رخسار نداشت.
قرار بر این شد که آقای ایوبی از تهران برگردد.
هر چند ثانیه گریه هایش اوج می‌گرفت و من فکر می‌کردم محبت به دل است و بند مرادی و مریدی را قلب مشخص می‌کند.

شب در دل تاریکی جاده و میان بیابان‌های سبزوار تا شاهرود یکی از برادران اهل سنت زمزمه گرفت:
... بویم ز محمد است و خویم ز علی
طبع حسن و خلق حسینی دارم
برگشا کام زبان تا تو داری حرکات
فرق سر تا به کف پای محمد صلوات

عشق با دل چه می‌کند؟  آقای ایوبی از تهران برگشت به سمت مشهد و من در دل به حال چشمان خیسش غبطه می‌خوردم. حوالی ۵ صبح اتوبوس در یک استراحتگاه نسبتا شلوغ ایستاد.
تعدادی از مردم که مشخص بود راهی عراق هستند چادر زده بودند. برای نماز منتظر مولوی نورانی کاروان ایستادیم. آمد. با لبخند و آن لباس سنتی سفیدش. به نماز ایستاد و کنار برادرانمان لب به ستایش پروردگار حسین (ع) بازکردیم. تعداد دیگری از برادران شیعه هم در صف ایستادند. از شیرین‌ترین نماز‌های عمرمان شد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->