سرخط خبرها

روزی روزگاری 

  • کد خبر: ۱۲۵۴۶
  • ۰۱ دی ۱۳۹۸ - ۰۵:۵۰
روزی روزگاری 
فرهنگ‌سرای انقلاب با نمایش قاب‌های ماندگار از گذشته، زمستان متفاوتی را شروع کرد
معصومه فرمانی‌کیا - مطمئن هستم که هیچ‌کس از بازگشت به گذشته بدش نمی‌آید. آدم‌ها عاشق تاریخ گذشته زندگی‌شان هستند و هرجا روایت و حکایتی از آن باشد، با ولع و اشتیاق به آن گوش می‌کنند و حظ می‌برند.
آدم‌ها دوست دارند بدانند مردم کوچه و بازار گذشته صبح تا شامشان را چطور می‌گذراندند. چه غذا‌هایی می‌خوردند و در چه ظرف‌هایی، وقت‌های فراغت و استراحتشان را چه می‌کردند.
آن‌ها عاشق گذشته زندگی‌شان هستند و هروقت دلشان تنگ شود، آلبوم‌های کهنه را هرجا باشد بیرون می‌کشند و ورق می‌زنند.
عکس‌ها حکایت عجیبی دارند؛ کهنه، سیاه‌وسفید، رنگ‌ورو رفته و ترک‌خورده از ته آلبوم‌های قدیمی بیرون می‌آیند و غافلگیرانه و بی‌آنکه بخواهیم، پرتمان می‌کنند به ۲۰، ۳۰ سال پیش‌تر از این‌ها یا خیلی دورتر. به روز‌هایی که هنوز آدم‌های مهم زندگی‌مان سرجایشان بودند و می‌شد دستشان را گرفت،  گرمی‌شان را حس کرد و در فصل سرد برایشان چای ریخت و یک دل سیر پای حرف‌هایشان نشست. آن‌هایی که یک‌به‌یک چمدانشان را بستند و خاطراتشان را گذاشتند و برای همیشه رفتند.
کاری از دستمان ساخته نبود، نمی‌توانستیم مانع رفتنشان بشویم. ناچار همه خاطرات را در یک صندوقچه و ته ذهنمان گذاشتیم، جایی که دست کسی به آن نرسد تا هروقت فرصتش بود، سراغش را بگیریم و بنشینیم مرورشان کنیم و لذتش ببریم. اما حس و لمس‌کردن برخی از اتفاق‌ها شیرین‌تر و تماشایی‌تر از دیدن عکس‌ها و مرور خاطرات است؛ چرخیدن بین اشیایی که مطبخ‌خانه‌های قدیمی را پیش چشم و به‌تماشا می‌گذارد، کوزه‌های سفالی پر از رب و ترشی و بخاری‌هایی که می‌توانید داخلش نفت بریزید و بگذارید وسط فرش قرمز اتاق و اجازه دهید کتری دودگرفته همین‌طور پشت سر هم قل بزند و با سر انگشت بتوانید روی شیشه بخار گرفته پنجره‌های چوبی نامتان را بنویسید و به آن بخندید.
تلویزیون‌های فاخر سیاه‌وسفید که پاییز سال‌های ۴۰ و ۵۰ و حتی بیشتر از آن را تداعی می‌کند. وقت‌هایی که دفتر مشق را یک طرف می‌گذاشتیم و لیموشیرین‌های ۴ قاچ را سمت دیگر و از ترس اینکه تلخ نشود، تند به دندان می‌کشیدیم و آبش شره می‌کرد روی کلمات دفترمان و حواسمان آن‌قدر به مجری برنامه کودک پرت می‌شد که یادمان می‌رفت بابت مشق‌های خط‌خورده چقدر جریمه می‌شویم.

 روزگاری که ژاکت‌های کشباف نفتالین‌زده را از صندوق‌خانه بیرون می‌کشیدیم و تاروپودش را باد می‌دادیم و چند زمستان را با همان سر می‌کردیم و خیالمان هم نبود در تنمان زار می‌زند.
روزگاری که زنان همزاد انتظار و رنج بودند، آفتاب‌نزده زیر سماور را روشن و مردشان را بدرقه کار می‌کردند. بعد چادر به گردن می‌بستند و بچه‌ها را به پشت می‌گرفتند. تمام روز در مطبخ بودند و اگر فرصتی می‌شد با طمأنینه گیس‌های دختران را شانه می‌زدند و آواز می‌خواندند و ظریف و یک‌به‌یک می‌بافتند. منتظر می‌ماندند تا غروب شود و مردشان از کار برگردد تا شب موج رادیو قدیمی را بچرخاند و کنار چای داغ به بنان گوش بدهند و گاه یک‌رقص محلی را همراهی کنند.
مقدمه طولانی شد، برای اینکه به انتهای پنجتن برسیم، به فرهنگ‌سرای انقلاب رفتیم که در کنار شب‌ها و روز‌های شلوغی که دارد، یک نمایشگاه جمع‌وجور و تماشایی را ترتیب داده است که یک‌راست می‌بردت به همه‌چیز‌هایی که من نابلدانه تعریفشان را می‌کنم، اما تو را مستقیم و یک‌راست به کودکی‌ات می‌رساند و قبل‌تر از آن تا روزگار پهلوی و قاجار.
نمایشگاه «روزی، روزگاری» آن‌قدر تماشایی است که فراموش می‌کنیم بپرسیم چقدر آماده‌سازی آن زمان برده و طول کشیده است، فقط می‌دانیم زمان دیدن خیلی کوتاه است و به روایت متولیان و دست‌اندرکاران آن با رسیدن دهه فاطمیه مهلتش تمام می‌شود.
برخی از اشیای به نمایش درآمده در آن بیش‌از ۱۰۰ سال قدمت دارد و  بانی جمع‌آوری آن‌ها بزرگ شده و ساکن همین محله است.

 طالب تماشا در فضای نمایشگاهی
حسین حسن‌پور ۴ دهه بیشتر از عمرش نگذشته است. درحالی که لباس دست‌دوز خودش را که الگو گرفته از لباس عصر قاجار است به تن دارد، می‌گوید: «این دوره تاریخی برایم خیلی جذاب است. فکر می‌کنم پوشیدن لباس محلی آن عصر هم‌خوانی بیشتری با فضای نمایشگاهی داشته باشد و افراد هم‌ذات‌پنداری‌شان بیشتر شود.»
او کارش تحقیق پیرامون سال‌های گذشته است که نیاکان و اجدادمان زندگی می‌کرده‌اند. جمع‌آوری اشیای قدیمی و عتیقه که در منزلش نگهداری می‌کند به همین علاقه و کار برمی‌گردد. می‌گوید: «کار نمایشگاهی زیاد نداشته‌ام و منزل شخصی خودم را برای این کار گذاشته‌ام و معمولا کسانی که بدانند، طالب تماشا می‌شوند و این فرصت را برایشان آماده می‌کنم و این تقریبا اولین کار رسمی و نمایشگاهی من است. البته اشتیاق و استقبال آن‌قدر بوده است که مشتاقم دوباره آن را تکرار کنم.»

 از کفش‌های خواهرم شروع شد
برای چند لحظه او را برمی‌گردانیم به سال‌های نخست زندگی و دوران طلایی کودکی‌اش: «هیچ‌وقت کسی به من یاد نداده بود به‌جایی که زندگی می‌کنم، فکر کنم. به معماری خانه‌ها، به بافت کوچه‌ها، اینکه چطور به سمت اشیای قدیمی هم کشش پیدا کردم، متوجه نبودم و دست خودم هم نیست. زیاد اهل درس‌خواندن نبودم و به همان دوران راهنمایی ختمش کردم، اما بعد‌ها مجبور شدم برای هرچیزی که به دستم می‌آید، تحقیق کنم و علاوه‌بر این‌ها عاشق تاریخ بودم و به‌دنبال کشف آن، البته خارج از کلاس و درس و مدرسه. اوایل هرچیزی که به دستم می‌آمد، پنهان می‌کردم. اولین‌بار کفش‌های خواهرم را پنهان کردم. معمولا نزدیک بهار و عید که می‌شد و مادر خدابیامرزم که می‌فهمید، دعوایم می‌کرد. راست می‌گفت یک‌جفت کفش دخترانه به چه کار من می‌آمد؟ اما من کفش‌های سه‌سالگی خواهرم که حالا صاحب ۳ فرزند است را نگه داشته‌ام و بعد‌ها خیلی چیز‌های دیگر را. قدمت داشتن و کهن‌بودن یا به روایت عامیانه عتیقه‌ها، همیشه کشش عجیبی دارند، نه اینکه فکر کنید برای من این‌طور است. من این آرامش و لذت‌بردن را در نگاه همه کسانی که اینجا به تماشا می‌آیند، می‌بینم و لذت می‌برم. خلاصه هرچیزی که پیدا می‌کردم حال خوبی به من می‌داد و چراغ ذهنم را روشن می‌کرد که باید جسارت و حوصله داشته باشم و به‌دنبال چیز‌های بیشتری بروم.»
روزی روزگاری 
 حکایت من و عروسک پنج‌سالگی‌ام
«نمی‌دانم کار برایم از چه زمانی جدی شد، فقط یادم می‌آید روز‌ها و شب‌های زیادی را در سمساری‌های مشهد می‌گشتم و با آدم‌هایی که اهل دل بودند و از گذشته چیزی می‌دانستند، هم‌کلام می‌شدم و شرح مختصری می‌گرفتم. شاید باورتان نشود، قلبم برای پیداکردن یک شیء قدیمی می‌تپید. کم‌کم دوستان و اطرافیان فهمیدند و متوجه علاقه‌ام شدند و راهنمایی‌ام می‌کردند. دغدغه روزانه‌ام گشتن در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر و پیداکردن عتیقه بود.»
این‌ها را حسن‌پور لابه‌لای گشت ما بین اشیای نمایشگاه می‌گوید. به یک‌باره یادش می‌آید موضوعی را تعریف نکرده است: «عاشق تمبر بودم، از همان شش‌هفت‌سالگی و بعد‌ها که فهمیدم یکی از هم‌کلاسی‌هایم تمبر‌های خارجی و ایرانی دارد، طالب آن‌ها شدم و به هر زحمتی که بود پولش را جور کرده و مجموعه را از آن خود کردم. هرچیزی از خانه که به گمان اهل خانه بی‌استفاده بود، نگه می‌داشتم، حتی عروسک چهارپنج‌سالگی خودم را که عروسک پسرانه‌ای است و مادر مرحومم برایم خریده بود و به‌شدت دوستش داشتم.»
با حسن‌پور لابه‌لای اشیا می‌چرخیم و نگاهمان هرلحظه به شیئی گره می‌خورد؛ از چراغ‌های گردسوز و نفتی گرفته تا اجاق‌گاز‌هایی کهن‌سال و قدیمی و چراغ‌نفتی‌هایی که غذا رویش طبخ می‌شده است.

 چراغ‌گاز‌های اتریشی و روسی
بخار خوش‌بویی که از سر دیگ مسی بلند می‌شود، معلوم می‌کند که گاز هنوز هم استفاده می‌شود.
حسن‌پور تعارفمان می‌کند لبوی داغ را میهمانش باشیم و تعریف می‌کند: «یکی از این چراغ‌ها اتریشی و دیگری روسی است و جالبی آن نخ نسوز و نامرئی چراغ روسی است که امکان تعویض هم ندارد.»
چند قدم بالاتر پای کمد چوبی می‌ایستد و درش را به‌تصور اینکه برای جای لباس چقدر کوچک است،  باز می‌کند. داخلش را نگاهی می‌اندازیم. حسن‌پور می‌گوید: «این یخچال نفتی است» و تعجبمان را که می‌بیند ادامه می‌دهد: «دیگران هم همین اشتباه شما را می‌کنند، اما یخچال است. تصور می‌کنم مربوط به ۶۰ تا ۷۰ سال گذشته باشد. از خصوصیات و ویژگی‌هایش این است که با گرما کار می‌کند، کافی است کمی حرارت به آن برسد، من خودم خیلی از آن استفاده کرده‌ام، البته به‌دلیل اینکه نوعی گاز سمی تولید می‌شود، مراعات می‌کنم.»

 ظرف چوبی نان و سماور زغالی
او کنار یک صندوقچه چوبی می‌ایستد و توضیح می‌دهد: «این همان ظرف نان ماست» دوباره متعجب نگاهش می‌کنیم تا توضیحاتش را کامل کند: «حتما شما هم فکر می‌کردید صندوقچه است. در نگاه اول تصور خیلی‌ها مثل شماست، اما این‌طور نیست. قدیم که نانوایی و از این برنامه‌ها نبود و نان را خود اهل خانه و هرچند وقت یک‌بار در تنور طبخ می‌کردند، مجبور بودند ظرف نان بزرگ استفاده کنند و نان طبخ‌شده در این‌ها نگهداری می‌شد.»
چند قدم پایین‌تر انگشت اشاره‌مان به‌سمت سماور‌های بزرگ چند شیر می‌چرخد و درباره آن‌ها توضیح می‌خواهیم و حسن‌پور می‌گوید: «سماور‌ها برخلاف باور خیلی‌ها امروزی است و پیرمردی در ارومیه سازنده آن‌هاست. کاربرد این سماور‌ها در باغ تالارها، مساجد و حسینیه‌هاست.» و بعد می‌چرخد تا انواع دیگرش را نشانمان دهد که در نقطه‌های دیگر قرار گرفته‌اند: «سماور سه‌شیر و چهارشیر هم از ۳۰ لیتری تا ۲۵۰ و ۴۰۰ لیتری هست. این را نگفتم که زغالی هستند و برای مجالس بزرگ و باغ‌هایی که گاز ندارند به کار می‌آیند. البته تک و خاص هستند و نفیس و قیمتی.»

 خرمن‌کوب چوبی و تلویزیون کمدی
 او در ادامه ابزارآلات کشاورزی، چون خرمن‌کوب چوبی که از پیرمردی در توس خریداری کرده است را نشانمان می‌دهد و تعریف می‌کند: «برای پیدا‌کردن اشیا زیاد به روستا رفته‌ام.»
یک‌ردیف بیش‌از ۴۰ رادیو به نمایش گذاشته است که قدیمی‌ترینشان بزرگ و چشم‌نوازتر از بقیه است و حسن‌پور گمان می‌کند بیشتر از ۹۰ سال قدمت داشته باشد. هرچند پشت‌بندش می‌آورد: «البته نمی‌دانم تاریخ آمدن رادیو به زندگی شهری دقیقا کی بوده است» و ادامه می‌دهد: «برای پیداکردن و جمع‌آوری آن‌ها در سمساری‌ها و مغازه‌های مختلف گشته‌ام و جفت‌وجور کردنشان کار زمان‌بری بوده است.»
دیدن تلویزیون‌های کوچک سیاه‌وسفید آدم را مشتاق می‌کند تا پیچشان را بچرخاند و پای برنامه‌شان بنشیند. بیشتر از ۲۰ تلویزیون با مدل‌های مختلف است؛ از تلویزیون‌های سیاه‌وسفید کوچک گرفته تا تلویزیون‌های لامپی بزرگ و کمدی و حتی اولین تلویزیون‌های رنگی. حسن‌پور پای تلویزیون کمدی می‌ایستد و حرف‌هایش را در این قسمت به همین عبارت خلاصه می‌کند: «اگر اشتباه نکنم، این قدیمی‌ترینشان است.»
روزی روزگاری 
 چره، باسکول‌های چوبی و پروژکتور‌های قدیمی
سبد‌هایی چوبی که با دست بافته شده است، بخش دیگر آثار نمایشگاهی است. حسن‌پور به آن‌ها «چره» می‌گوید. این نام تلفظ همان دوران استفاده از آن‌ها بوده است. چره‌ها به نگهداری میوه‌ها و مواد خوراکی که امکان فاسد شدنشان بوده اختصاص داشته و در فضا‌هایی خنک  گذاشته می‌شده است.
کمی بعدتر دبه‌های بزرگ و کوچک به شکل‌های مختلف چیده شده‌اند. او توضیح می‌دهد: «دبه‌ها از ورق‌های گالوانیزه تهیه شده‌اند و در قدیم کاربرد‌های مختلفی داشته‌اند؛ از استفاده برای شیر و آب گرفته تا حمل و جابه‌جایی نفت.»
پاتیل‌های مسی نمایشگاهی هنوز هم در خیلی از آشپزخانه‌ها به کار می‌آیند و استفاده می‌شوند و حسن‌پور هم نتوانسته از کنار آن‌ها راحت بگذرد و آن‌ها را اینجا به نمایش گذاشته است.
چند ستون فلزی هم در این بین به چشم می‌آید که ظاهرا برای روشنایی است و در عروسی‌ها و مجالس مهم کاربرد داشته است و با تور‌های گاز و نفتی روشن می‌شدند و البته هنوز هم برخی گاری‌های گذری از آن استفاده می‌کنند.
باسکول‌های چوبی چشم مخاطبان زیادی را گرفته است. او اشتیاق آن‌ها را که می‌بیند، توضیح می‌دهد: «نسل اولیه آن‌ها همه چوبی بوده‌اند» و بعد می‌رود سراغ پروژکتور‌هایی که در قدیم به آن ریل می‌گفتند و بین عامه مردم کمتر پیدا می‌شود و چنانچه اتفاق بیفتد، در پستو‌ها جزو عتیقه‌ها شده‌اند. البته به این معنی نیست که کارایی نداشته باشند، هنوز دوربین‌های جوان را حریف هستند.

 سفر زیاد می‌روم
حسن‌پور به قسمت تلفن‌های دکمه‌دار و کهنه که می‌رسد، تعریف می‌کند: «برای جمع‌آوری برخی از اشیا سفر زیاد می‌روم، این‌ها هم از آن جمله‌اند. از شهر‌ها و استان‌های مختلف جمع‌آوری‌شان کرده‌ام، حالا کدام استان و شهر زیاد به‌یادم نمانده است.»
او هنوز هم مجبور است درون شهر و خارج از آن سفر زیاد برود. تعریف می‌کند: «البته حالا کار برایم راحت‌تر شده است. با خیلی‌ها آشنا شده‌ام و مراوده دارم و می‌دانند دنبال چه چیز‌هایی هستم و اگر چیزی پیدا کنند، اطلاع می‌دهند. روی قیمت‌ها هم باهم به توافق می‌رسیم؛ چون این اجناس معمولا از رده خارج شده‌اند و قیمت مشخص شده‌ای ندارند، باهم کنار می‌آییم. حتی یادم هست تمبر‌های مزایده حرم را خریدم؛ ۵۰۰ تمبر مربوط به جمهوری اسلامی و دوره پهلوی.»

 ضرر کنارگذاشتن اشیای قدیمی
حسن‌پور پای گاری کهنه و رنگ‌ورورفته‌ای می‌ایستد و توضیح می‌دهد: «برخی از آن‌ها قدمت ندارند، اما برای مردم جالب هستند، مثلا همین  گاری و دوچرخه‌ای که مربوط به ۱۵ سال گذشته است، اما یک‌دوره از زندگی کسی را زنده می‌کند که برایش جالب است یا مثلا این شامپو‌هایی که در دهه ۶۰ برای حمام‌کردن از آن استفاده می‌کردیم. سکه‌ها و پول‌های قدیمی، هاونگ‌های برنجی که هنوز در خانه‌ها هست و مردم نمی‌دانند استفاده از این اشیا در قدیم به‌لحاظ پزشکی چقدر مفید بوده است. اینکه مثلا در دیگ مسی غذا طبخ شود، چقدر در تأمین آهن بدن مؤثر است. این کج‌خلقی‌هایی که بیشتر ما دچار آن هستیم، به این علت است که اشیای قدیمی را کنار گذاشته‌ایم. این اشیا تا قبل از این‌ها همه جزو زندگی‌مان بودند و در متن آن قرار داشتند و حالا دوره‌شان گذشته است.»

 قدر بدانیم
او حرف‌هایش را خلاصه به همین چند عبارت می‌کند: «آدم‌ها تشنه شنیدن از گذشته‌اند، زندگی نجیبانه مردمانی که حرمت نگاه می‌داشتند، صاف و ساده باهم معامله می‌کردند و بی‌هیچ غل‌وغشی روزگار می‌گذراندند.»
 برخی از خانه‌ها با پنچره‌های چوبی هنوز ته برخی از محله‌ها هستند و منتظرند کسی راهش را کج کند و برگردد در دالان قدیمی که می‌رسد به حیاط و حوض و باغچه و... قدر آن‌ها را بدانیم.
روزی روزگاری 
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->