مناسبت‌ها و تقویم فرهنگی‌هنری امروز (جمعه، ۱۶ آبان ۱۴۰۴) اختتامیه مرحله استانی نخستین جشنواره ملی هنری «نسل امید» در مشهد برگزار شد + فیلم کنسرت رایگان پنج خواننده پاپ و ارکستر سمفونیک تهران در میدان انقلاب انتشار فراخوان چهل‌وچهارمین جشنواره فیلم فجر + زمان ثبت‌نام جایزه توکیو برای فیلمی که صدای فلسطین را جهانی کرد اگر قلم در دست ما نباشد، دیگران روایت ما را خواهند ساخت راز جذابیت عاشقانه‌ها در «بامداد خمار» فیلم جدید احسان اکلیلی با تمرکز بر خانواده و بحران‌های اجتماعی «برداشت‌های رنگی از طبیعت» در نگارخانه اشراق مشهد | تصویری از فضای آرام و الهام بخش طبیعت پاییزی گفت وگو با امیرمهدی وثوق، هنرمند مجسمه ساز و نقاش مشهدی | مشهد می تواند پایتخت هنر شهری ایران باشد رمان «بوسه آذر» با محوریت تسخیر لانه جاسوسی منتشر شد مروری بر چند اثر از آلبر کامو به مناسبت سالروز تولدش | نویسنده انسان و عصیان پژمان جمشیدی به ایران برمی‌گردد؟ چهره معروف مجازی پاریس متهم به سرقت‌ از موزه لوور شد اعلام اسامی منتخبان جشنواره تئاتر خراسان رضوی | هنرمندان مشهدی صدرنشین آثار برگزیده سینمایش «مجنون» از امروز (۱۵ آبان ۱۴۰۴) آغاز می‌شود فیلم‌های آخرهفته تلویزیون (۱۵ و ۱۶ آبان ۱۴۰۴) + زمان و شبکه پخش سینمای کمدی بدون قصه، فقط برای پول ساخته می‌شود تولید فیلم کوتاه «قاتل میان ماست» با محوریت قتل داریوش مهرجویی
سرخط خبرها

میرزامحمد (قسمت دوم)

  • کد خبر: ۱۲۷۷۰۷
  • ۰۹ مهر ۱۴۰۱ - ۱۷:۴۶
میرزامحمد (قسمت دوم)
هر روز که از کوچه سرازیر می‌شدم می‌دیدم بی بی نگران دم در ایستاده.
قاسم رفیعا
نویسنده قاسم رفیعا

هر روز که از کوچه سرازیر می‌شدم می‌دیدم بی بی نگران دم در ایستاده.

- چی شده بی بی؟
- علی آقا از صبح رفته برنگشته.
بعد ما تیم تجسس تشکیل می‌دادیم دنبال علی آقا. یک شب تا صبح دنبال علی آقا گشتیم. داود می‌گفت صبح گفته:

- داود بیا از توی رودخونه با دوچرخه بریم پنجدر. خوب داود نرفته بود و علی آقا خودش رفته بود. ما حدس می‌زدیم، چون بازه پنجدر را بلد نبوده مستقیم رفته است دهبار. خدا خدا می‌کردیم از دهبار بالاتر نرفته باشد. نصف شب رفتیم دهبار و مردم را بیدار کردیم. کسی خبری نداشت. پیاده تمام رودخانه را برگشتیم. یک جا‌هایی رد دوچرخه را دیدیم، اما پیدایش نکردیم.
بی بی تا صبح گریه کرد. صبح دوباره راه افتادیم. طرقدر علی آقا را دیدیم که با دوچرخه دارد می‌آید. می‌گفت تا صبح راه رفته! یک بار باز دیدم بی بی دم در ایستاده. گفتم: چی شده بی بی؟

- آقابزرگت از صبح رفته برنگشته. دوباره تیم جست وجو تشکیل شد. تمام باغ پدربزرگ (ته شخکو) را گشتیم. چاله چوله‌ها را گشتیم. مسجد و حمام، کوچه و خیابان. خبری نبود که نبود.
فردا دوباره شروع کردیم. یکی گفت:
- شاید رفته باشه حرم.
- شاید رفته باشه خانه یکی از دخترهاش.
پیدایش نکردیم که نکردیم. بیمارستان‌ها را گشتیم، سردخانه‌ها.
روزی دیگر گذشت. یکی گفت:
- این حتما کرایه نداده. یک راننده هم بردش یک جای پرتی رهاش کرده.

عکسش را به در و دیوار زدیم. چند نفری رفتند دنبال آینه بین. گفته بود:
- نگران نباشید همین نزدیکی هاست. ستاره اش دارد می‌چرخد. نصف شب یک نفر گفت: بلند شوید یک راننده در طرقدر عکس آقا بزرگ را دیده و شناخته. پنجاه نفر بودیم تقریبا از نوه‌ها و بچه‌ها و همسایه‌ها و قوم و خویش. رفتیم در خانه طرف.
یکی گفت: با این جمعیت اگه ما رو ببینه همه چیز رو منکر میشه. همه رفتیم توی تاریکی فقط احمد صنعتی با محمد پورموسوی (محمد عمو میرزا عبدا...) رفتند در زدند. طرف آمد دم در. احمد پرسید: شما این سید رو دیده بودید؟

تا گفت: آره دیده بودم ما پنجاه نفر ریختیم جلو. طرف وحشت کرد. هر کسی یک چیزی گفت: کجا دیدی اش؟ - کی دیدی اش؟ - کجا پیاده اش کردی؟ بنده خدا کپ کرده بود. یک دفعه یک نفر گفت: ساکت بشید ببینم چی دیده. بنده خدا گفت: دو سه روز پیش من سوارش کردم. امیرآباد پیاده شد. اتفاقا کرایه هم نداد.
یک نفر گفت: خودشه! شب جلسه کردیم. بی بی گفت: چند لاخ خیبیش داشتیم رو کله خر باید رفته باشه اونا رو بزنه. دیگر مسیر معلوم بود. نزدیک عید بود. رودخانه خروشان و سیل آسا و گل آلود بود. صبح یک عده رفتند اطراف بند گلستان. یک عده از بند گلستان از کنار رودخانه آمدند سمت امیر آباد.

توی مسیر کله خر یک بش سیمانی هست که مثل آبشار است. خس و خاشاک و چوب و آشغال دور یک غوله بزرگ را گرفته بود (غوله یک تنه بزرگ درخت را می‌گویند) همه گفتند همین جاست. یک نفر رفت روی چوب و کمی گشت. یک کیسه پیدا کرد و آورد بیرون. داس و کفش‌های آقا بزرگ داخلش بود. همه ما اشک می‌ریختیم و توی آب به دنبال یک معجزه بودیم. یک طناب آوردند و غوله بزرگ را از آن طرف رودخانه کشیدند. ناگهان هرچه پشت غوله بود با فشار آب بیرون آمد و آقا بزرگ هم بیرون آمد با آن بدن سفید مثل برفش.

پزشک قانونی خیال همه ما را راحت کرد: زیاد اذیت نشده. همان اول خون ریزی مغزی کرده است و تمام. البته حدود ۸۰ کیلومتر چرخیده است. مثل یک گل توی یک قلیان. یک نفر گفت: ببین این آینه بینه گفت ستارش داره می‌چرخه، پس یه چیزی می‌فهمیده. فقط دوست داشتیم طرف را تکه تکه کنیم با همان آینه بین مورد علاقه اش.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->