دیشب در راه بازگشت به خانه هر چه عمیقتر نفس کشیدم تا شاید حال و هوای مهر و روزهای کودکی برایم یادآوری شود، موفق نشدم. اما لوازمتحریرفروشی محله شلوغ بود و چند کیف رنگارنگ از دیوارهایش آویزان شده بود. روی صورت بچههایی که همراه با پدر و مادرشان برای خرید آمده بودند، میشد، رد شادی را دید. هیجان شروع یک راه تازه و اولین تجربه دوری از خانه.
نمیدانم به لوازمتحریرفروشیها سر زدهاید یا نه. قیمت مداد سیاه، مداد قرمز، پاکن، دفتر و دیگر اقلام مورد نیاز یک دانشآموز کلاس اولی با دوره ما تفاوت آشکاری کرده است. یک خانواده اگر دو دانشآموز داشته باشند مجبورند برای خرید ملزومات رفتن فرزندانشان به مدرسه پول زیادی پرداخت کنند. اینها را نوشتم تا اگر توانایی دارید و دوروبرتان خانواده بیبضاعتی میشناسید که چند بچه مدرسهای دارند، هوایشان را داشته باشید.
چند هفته قبل از نیمکتهای مهربان مدرسههای ایران نوشتم که در طول چهار دهه گذشته با مهربانی میزبان دانشآموزان افغانستانی در کنار دانشآموزان ایرانی بودهاند، اما آن روزها خبری از ثبتنام بچههایی نبود که تازه از افغانستان آمدهاند. حالا، اما بخشنامه ثبتنام از این بچهها که از خانه و کاشانهشان بیجا شدهاند و به امید تحصیل به ایران آمدهاند صادر شده و خوشبختانه بخش زیادی از این بچهها در آستانه ثبتنام و رفتن به مدرسه هستند.
هرچند که مسیر گرفتن برگه هدایت تحصیلی کمی زمانبر است، اما بازهم اتفاق خوبی است. در انفجار روز جمعه کابل نزدیک به ۳۰ دانشآموز افغانستانی شهید شدند. حملهای که داعش مسئولیت آن را پذیرفت. بچههایی که هرکدامشان آرزوهای زیادی داشتند و مثل همه بچههایی که در دنیا به مدرسه میروند برای آینده خیالپردازی میکردند. به امید آمدن روزی که هیچ کودکی از تحصیل باز نماند و هیچ کودکی در آتش جهالت گروههای تروریستی جان خود را از دست ندهد.