طرقبه از زمان قاجار تا همین الان استخر سرپوشیده نداشته. ناصرالدین شاه در سفر دومش مینویسد؛ «بین کلغی و دهبار بچههای کوچک دختر و پسر در رودخانه شنا میکردند سیاه سوخته مثل اجنه بانمک!»
ما همین جوری شنا یاد گرفتیم. شنای طرقبهای دخلی به شنای بین المللی یا همان که در کلاسهای شنا میآموزند ندارد.
ما آب را با دست میدهیم زیر شکم و شلپ و شولوپ پا میزنیم. بعد که از هنر نگه داشتن خود روی آب بهره میبریم و مسلط میشویم به طور منظم و هم زمان آب را به زیر شکممان میدهیم و به طور هم زمان جفت پا میکوبیم روی آب. این سوسول بازیهای کرال و مرال و قورباغه و مورباغه را هم نداریم.
ما شنا را از استخرهای خاکی شروع میکردیم. به این معنی که خودمان چند سنگ را توی رودخانه میگذاشتیم.
با پلاستیک و علف لای سنگها را پر میکردیم و بعد هم زمان با آب گیری سد مثل لودر شروع به جمع آوری سنگ و شن ته رودخانه میکردیم. اگر شیشهای هم دست و بالمان را میبرید سریع میپریدیم یک مشت خاک میکوبیدیم روی زخم و تمام.
خوب که استخر را به قول خودمان استلخ را گود میکردیم تقریبا آب تا زیر زانوهایمان میرسید. میرفتیم روی درخت و دیوار و صخره و پل و خودمان را پرت میکردیم داخل همان استخر بیست سانتی و چه لذتی میبردیم. مثل یک فاتح بزرگ روی خاک و گل کنار رودخانه لم میدادیم ساعتها آفتاب میگرفتیم و بعد که حسابی چرک مُرد میشدیم باز خودمان را پرت میکردیم داخل آب و تا کاملا شنا یاد نمیگرفتیم ول نمیکردیم.
هر چه فاضلاب و گازوئیل گلخن حمام در طرقبه و روستاهای اطراف وجود داشت میریخت داخل همان رودخانه. جاغرق و طرقدر و پاچنار و ته ده (گلزار نو). من البته نمیدانستم گرمابه یعنی حمام. تازه سواددار شده بودم و هر وقت تابلو گرمابه گلزار نو را میدیدم فکر میکردم روی تابلو شعر نوشته است و این جوری میخواندم؛ گرما به گلزارِ نو طرقبه
خلاصه ما وقتی میفهمیدیم چقدر در رودخانه قیر و چرک دارد که آب رودخانه خشک میشد و فاضلاب حمام میماند. آن وقت استخرهای کوچک ما میشد استخر قیر. ما که دیگر شنا نمیکردیم، ولی پرندههای بدبخت میرفتند آب بخورند توی قیرها گیر میکردند. بعد من میرفتم نجاتشان میدادم و اینها را با نفت میشستم و خیلی زود طفلکیها میمردند.
شاید اگر نجاتشان نمیدادم بیشتر زنده میماندند.
وقتی در شنا اوستا میشدیم از استخرهای رودخانهای فارغ التحصیل میشدیم و به استخر ملک میرفتیم. استخر ملک بالاتر از اشتره برای تأمین آب باغات بسته میشد و جمعیت کثیری را در خود جای میداد.
جوانان جویای نام از سراسر گیتی برای شنا به استخر ملک میآمدند و خودشان را از این طرف و آن طرف داخل آب میانداختند. یکی میرفت از روی کمرها میپرید. باز یک نفر میرفت از صخرههای روبه رو که دوبرابر این طرف بود میپرید. باز یک نفر میرفت پا را فراتر میگذاشت و میرفت نوک درخت علف خرس روی نوک صخره و از آنجا شیرجه میزد پایین و ما این پایین دهانمان باز میماند.
در همان ایام که من تازه شنا یاد گرفته بودم با خودم گفتم از کنار صخرهها تا ته آبگیری استخر شنا میکنم. آب استخر تا زمین سرخوش یا حاج عبدا... (درست خاطرم نیست) امتداد پیدا میکرد، ولی تا زیر چنارها بیشتر قابل شنا نبود، چون کم عمق میشد.
زیر چنارها کسی شنا نمیکرد، چون سایه بود و تاریک. من برای اولین بار این مسیر را شنا کردم. درست جایی که کمرها تا روی آب آمده بود. توان شنا کردنم را از دست دادم و در تنهایی داشتم غرق میشدم. کلا رفتم زیر آب.
نه کسی فریادم را میشنید و نه من فریادی میزدم. رسما داشتم غرق میشدم. آخرین بار که آمدم روی آب مثل گربه چسبیدم به صخرهها (کمرها) و خودم را روی آب نگه داشتم. هیچ کس آنجا نبود و داشت انگشت هایم خسته میشد و دوباره به فنا میرفتم. در آخرین لحظه پیرمردی از آنجا عبور میکرد و رو به من کرد و گفت:
- چرا مثل گربه چسبیدهای به صخره؟
- گفتم اینجا خیلی گود است و من تازه کارم. غرق میشوم.
پیرمرد خندید و گفت:
- اینجا که عمقی نداره. پاهاتو بذار زمین.
من با ترس و لرز پاهایم را دراز کردم. دیدم آب تا زیر زانویم بیشتر نمیآید. (بعدها بارها و بارها توی برنامه کودک مشابه این صحنه را دیدم) یعنی فکرش را بکنید اگر غرق میشدم چه آبروریزی بزرگی بود.
یک بار هم گفتند احمد جاهدطلب قرار بوده در یک استخر غرق شود نجاتش داده اند. استخر را که دیدیم کلی به احمد خندیدیم، چون خدایی اش اگر دست و پایش را دراز میکرد به دو طرف استخر میرسید. ولی مگر آدم آن موقع به این چیزها فکر میکند که اگر غرق میشدیم شما دو هنرمند شهرتان را از دست داده بودید.