من خیلی قبول دارم این جمله مولوی را که میگوید: «این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آید نداها را صدا.» برای خیلیها هم این شعر را خواندهام، اما وقتی شنیدم که دو نفر بیخبر از یکدیگر، برای هم دست به دعا برداشتهاند، باورم به این نگاه مولوی یقینافزا شد. همین چند روز پیش بود که بندهخدایی، نذر سفره صلوات داشت. یکی از میهمانان هم بندهخدایی بود که تازه از کربلا برگشته بود.
در آن جلسه، بانوی صاحب سفره میگوید: برای فلانی هم دعا کنید. بانوی ازکربلابرگشته میگوید: در همه زمانی که در کربلا و دیگر اعتاب مقدسه گذشت، به فکر او بودم. همهاش چهرهاش جلوی رویم بود. انگار همهجا مرا همراهی میکرد. هرجا رفتم، دعایش کردم و بهنیابت از او نماز خواندم. الان هم نذر آرزوهایش، صلوات میفرستم.
بعد که قصه روایت شد و خبر رسید به فردی که منظور دعا بوده است، او هم از نذر صلواتی گفت که سالها پیش برای این بانو انجام داده است. میگفت: من اگرچه او را کم میدیدم و ارتباطمان هم زیاد پررنگ نبود، ویژه برایش دعا میکردم. هر شب برای اینکه «دامنش سبز شود»، صلوات میفرستادم.
این موضوع هم بین من بود و صاحب صلوات که خدای خبیر و بصیر است. وقتی هم که او بعد مدتها صاحب فرزند شد، به اندازه یک دنیا خوشحال شدم. این ماجرا را هم برای کسی نقل نکردم. جالب بود برای من این حکایت. دومی، نذر صلوات میگیرد برای سلامتی و صاحب فرزند شدن اولی.
اولی هم در کربلا و سر سفره صلوات، برای تحقق آرزوهای دومی دعا میکند. هردو هم به آرزوی خود میرسند. این ماجرا مرا یاد این روایت میاندازد که خداوند به موسی (ع) وحی کرد: «ای موسی! مرا با زبانی بخوان که گناه نکرده است.» موسی (ع) عرض کرد: «خداوندا! آن زبان را از کجا بیاورم؟» خطاب آمد: «با زبان دیگری مرا دعا کن.» اینجا هم زبان هر دو به کار دعا برای دیگری، به معجزه اجابت رسید. بله؛ این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آید نداها را صدا.