ما نسل بعدی بودیم، نسل بعد از جنگ، بعد از خمپاره، بعد از آتشبسها و بعد از دربهدریها. هرچند روزگارمان این روزها چنگی به دل نمیزند، هنوز دلمان به نفسهای این جماعت گرم است. به نفسهای به شماره افتاده کسانی که در گوشهای از این شهر روی یک تخت افتادهاند تا شاید کسی از در بیاید و دقایقی با آنها بنشیند و از روزگار بگویند. آری، ما به همه این قوم بدهکاریم... بدهکاریم و به روی خودمان نمیآوریم که آنها چه ازخودگذشتگیها و چه بزرگمردیها کردند. راستش را بخواهید، باید خیلی رک و پوستکنده از خودمان بپرسیم که ما دقیقا کجای تاریخ ایستادهایم؟ دقیقا کجای این عبرتها از مردانی که بیادعا جان و مالشان را فدا کردند تا ما باز بایستیم و به خاکمان ببالیم، ایستادهایم؟ مایی که هم خودمان را و هم تاریخمان را فراموش کردهایم، آن ۲۳ نفر را فراموش کردهایم، آن دستبستههایی را که در دل خاک آرمیدهاند، فراموش کردهایم.
ما در پلاک به دنبال همین رازهای نگفته و سِرهای درون رفتهایم. از دیماه سال قبل که شروع کردیم، تا امروزش سند افتخاری است برای همه کسانی که باعث و بانیاش بودند، از مدیرمسئول گرفته تا همه روزنامهنگارانش.
ما «میراثدارِ» شهیدان و سربازان وطن هستیم و به این میراثداری میبالیم. چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه اصولگرا باشیم و چه اصلاحطلب، باید ادای دین کنیم به آنها که دلشان گنجینه اسرار است و قلبشان لبریز از عشق. در این یکسال هم همین را گفتهایم، یعنی ما به این راه سرخ که صراط مستقیم آزادگی میدانیم، ایمان داریم. به خونینقباهایی که سرخ ایستادند تا وطن به سرسبزی شکوفا بماند، احساس دین میکنیم. ما خود را بدهکار مردان شرف و حماسه میدانیم.
پلاک هم میخواهد همین حرفها را بزند، میخواهد نشانهای باشد که از شکم کوسه بیرون آمده و برای داییغفورها و رفقایش میخواهد سنگصبور باشد. ما همچنان در این روزهای دلگیر و خسته به دنبال بوی پیراهن یوسف میگردیم!