۸ زندانی جرائم غیرعمد به همت خادمان بارگاه منور رضوی آزاد شدند تولیت آستان قدس رضوی: روحیه مقاومت در برابر مستکبران هیچ‌گاه از بین نخواهد رفت گلی که گونه‌اش از ارغوان لطیف‌تر است مادران همیشه منتظر جامعه، آماده فعالیت بیشتر مجتمع آیه‌ها، میزبان همایش بزرگ «فاطمیون در مدار مقاومت» | دفاع از حرم، اثر تمدنی نهضت حسینی حضرت فاطمه (س)، الگویی برای هر عصر و نسل عاشقانه‌هایی از زندگی حضرت زهرا(س) و امیرالمومنین(ع) سفر رئیس مرکز تحقیقات اسلامی مجلس به مشهدالرضا (ع) | حوزه خراسان، پشتیبان علمی و فرهنگی فقه قانون‌گذاری حواسمان به لقمه‌هایی که برای خود می‌گیریم باشد مشهدالرضا (ع)، میزبان کنفرانس بین‌المللی فقه و قانون | رئیس مرکز تحقیقات اسلامی مجلس: ظرفیت ارزشمند حوزه خراسان، پشتیبانی از تصویب قوانین کارآمد است صحن و سراهای رضوی مهیای جشن مادر + ویدئو الگوی فاطمی، کاملترین الگوی خانواده اصلاح تصور ما درباره نماز حجت‌الاسلام‌والمسلمین نظافت یزدی: مادری معامله با خداست یازدهمین مرحله قرعه‌کشی طرح ملی «من قرآن را دوست دارم» برگزار می‌شود اعلام ویژه‌برنامه‌های سالروز میلاد حضرت زهرا(س) در حرم امام‌رضا(ع) حضور یلدایی تولیت آستان قدس رضوی در جمع کودکان بهزیستی «نور علی بن موسی الرضا (ع)» مشهد خانواده موفق؛ نسل سرنوشت‌ساز
سرخط خبرها

شرم کودک زائری که تبدیل به شادی شد

  • کد خبر: ۱۳۲۵۶۷
  • ۱۱ آبان ۱۴۰۱ - ۱۷:۵۵
شرم کودک زائری که تبدیل به شادی شد
خادمان، دور پسرک حلقه زده بودند. یکی ظرف آب در دست داشت و دیگری پارچه‌ای برای تطهیر.

از دور شاهد ماجرا بود. صدایشان را‌ نمی‌توانست از میان همهمه جمعیت بشنود، اما از صورت سرخ و حرکات دست مادر، معلوم بود که بدجوری از دست فرزندش عصبانی است. پسرک لبانش را‌ می‌گزید و زیرچشمی به زائرانی می‌نگریست که از کنارش عبور می‌کردند و سرشان را تکان می‌دادند.

خادمان، دور پسرک حلقه زده بودند. یکی ظرف آب در دست داشت و دیگری پارچه‌ای برای تطهیر.

نزدیک‌تر شد تا یاری شان کند. حالا پسرک را خوب می‌دید؛ با چشمانی خجالت زده و قطره اشکی درمیان. یکی از خدام، پلاستیکی بزرگ آورد تا پسرک، پاهایش را داخل آن بگذارد و به گوشه‌ای خلوت منتقل شود و بتواند لباسش را عوض کند، اما او لبریز از ترس شده بود و آن پلاستیک سیاه بزرگ، ماجرا را در ذهن کودکانه اش، پیچیده‌تر از قبل هم کرده بود.

درنگ نکرد. نزدیک شد. لبخندش را ملیح کرد و یکی از آن شکلات‌های جادویی خادمان را از جیب پالتوی مشکی اش درآورد و تعارف کرد. درون بی قرار کودک، ناگهان آرام شد و اتصال چشم‌ها برقرار. نسیم محبت وزیدن گرفت؛ از چشمان خادم آقا به چشمان میهمان آقا.

پلاستیک بزرگ را از همکارش گرفت. تا کرد و در جیب گذاشت. پالتوی خدمت را درآورد و پیچید دور بدن پسرک. بغلش کرد و توی گوشش در مسیر، قصه‌ای را آغاز کرد که قهرمانش، کبوتر‌ها و آهو‌هایی بودند آشنا با طعم مهربانی‌های صاحب این صحن وسرا. مادر آرام شد. کودک خندید. همهمه‌ها در صدای اذان محو شد و  او برای مرتبه‌ای در بی نهایت، خدایش را شکر گفت؛ برای توفیق خدمتی بی منت به زائران این قطعه از بهشت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->