صداوسیمای ایران هک نشده است (سه‌شنبه، ۲۷ خرداد ۱۴۰۴) + فیلم شهادت معصومه عظیمی، کارمند صداوسیما در حملۀ اسرائیل سحر امامی، مجری شیرزن صدا و سیما کیست؟ جبلی: خللی در اراده ما برای شکست رسانه‌ای جبهه کفر به وجود نیامده است سِرّ برجای ماندن ایران چیست؟ | یادداشت استاد شفیعی کدکنی درباره «مشی ایران» واکنش کاربران فضای مجازی به شجاعت و صلابت سحر امامی، مجری صداوسیما سحر امامی: چرا صدای مردم را خاموش می‌کنید؟ + فیلم و نظر کاربران جامعه رسانه‌ای کشور: در صف اول روایت حقیقت در کنار مردم ایستاده‌ایم چند بیت از شاعر روشندل مشهدی | سالی که حرف جنگ نباشد مبارک است خانه پدری لاله و ستاره اسکندری بر اثر بمباران تخریب شد هشدار یک کارشناس رسانه درباره بازنشر اخبار جنگی: در زمین دشمن بازی نکنید در پناه واژه‌ها | نگاهی به ادبیات جنگ و نگاهداشت حافظه جمعی سریال فلسطینی «خاک خونبار» روی آنتن تلویزیون + زمان پخش ژیلا صادقی: هنر می‌تواند در جنگ برای مردم امیدبخش و آرامش‌دهنده باشد سلام نظامی یک ملت | برنامه‌ هنرمندان مشهدی در واکنش به حملات رژیم صهیونیستی تابلوی عاشورایی که با شهادت، ناتمام ماند | درباره منصوره عالیخانی، اولین شهید هنرمند جنایت‌های رژیم صهیونیستی در ایران کارگردان سریال معمای شاه، اقدام جنگ‌طلبانه و منفور اخیر رژیم صهیونیستی را شدیداً محکوم کرد صنعتِ سرگرمی سوءاستفاده از تجهیزات نظامی است!
سرخط خبرها

شکوه، اندوه و باقی قضایا نگاهی به سازه لحن در داستان

  • کد خبر: ۱۴۳۰۰۵
  • ۱۲ دی ۱۴۰۱ - ۲۱:۲۳
شکوه، اندوه و باقی قضایا نگاهی به سازه لحن در داستان
نویسنده با توجه به برداشت و تلقی‌ای که از موضوع داستانش دارد، شکلی از بیان را برای روایت داستان برمی گزیند.

محمود به خواستگاری بنفشه می‌رود؛ اما با وجود علاقه دوطرفه از او جواب منفی می‌شنود. بخشی از این ماجرا را به روایت نویسنده «الف» بخوانید: «انگار قرار نبود چیزی درست شود. محمود احساس کرد دلش به هم فشرده شد. سرش را پایین انداخت و بی آنکه کلمه‌ای از میان لب‌های لرزانش خارج شود، به استکان چای زل زد. لابد حالا دیگر از دهن افتاده بود. نور ضعیف لامپ زرد هم خُلق محمود را تنگ کرده بود. دلش خواست برخیزد و با لبخند به مامان و بابا اشاره کند که برویم، این دختر به درد ما نمی‌خورد! اما رمقی برای نقش بازی کردن نداشت. اصلا رویش نمی‌شد توی صورت رنج دیده بابا و چشم‌های نگران مامان نگاه کند...»

بیان نویسنده در این قطعه، حالت خاصی دارد که اگر به آن دقت کنید، متوجه تفاوتش با دیگر حالت‌ها می‌شوید؛ برای نمونه در مقایسه با بریده‌ای از همین ماجرا به قلم نویسنده «ب»: «محمود شانه بالا انداخت و گفت: "مهم نیست، من که عمرا ناراحت... " حرفش با سکسکه‌ای ناتمام ماند و آن وقت جای کلمه، صدا‌هایی از دهنش خارج شد که بیشتر شبیه گاز دادن موتور سوزوکی اش بود! بابا فهمید همین حالا موقع همدردی با شازده پسر یکی یک دانه اش است.

گفت: «عر نزن باباجان، چیزی که زیاده دختره!» بعد دماغش را بالا کشید و ادامه داد: «همه می‌تونن زن بگیرن، حتی تو پسرم!» مامان دستپاچه گفت: «مگه بچه م چشه؟! خوشگل نیست که هست! تحصیلات...» مامان نگاهی به محمود انداخت که توی مبل فرو رفته بود و ضجه می‌زد! زانوهایش با نوک دماغش مماس شده بود.» حتما تفاوت لحن را در دو قطعه یادشده دریافته اید. بیان نویسنده «ب» حالتی طنزآمیز دارد؛ در حالی که لحن نویسنده «الف» تا اندازه‌ای اندوه بار است. در اینجا با مفهوم «لحن در داستان» روبه روییم که همان حالت بیان نویسنده است.

نویسنده با توجه به برداشت و تلقی‌ای که از موضوع داستانش دارد، شکلی از بیان را برای روایت داستان برمی گزیند. او اگر شکست عاطفی را مسئله‌ای غم انگیز بداند، جواب منفی شنیدن محمود از بنفشه را با لحنی اندوه بار روایت می‌کند و اگر چنین موضوعی را مسخره یا طنزآمیز یا شایسته شوخی کردن تشخیص دهد، لحنی مطابق با این برداشت خود را برای ارائه اثر انتخاب می‌کند. به همین ترتیب، بسته به موضوع و نگاه نویسنده به موضوع، می‌توان لحن دلسوزانه، تحقیرآمیز، فروتنانه، داورانه، باوقار، باشکوه، بی تفاوت و... اختیار کرد.

لحن، یکی از سازه‌های بسیار مهم داستان است که نویسندگان ایرانی باید آن را بیشتر جدی بگیرند. منظور این نیست که مستقیم بنویسیم: «محمود با لحنی غم انگیز گفت...» بلکه باید با آشنایی درخور با بار عاطفی واژه‌ها و کارکردشان، کلمات و عبارات و جملات مناسب را انتخاب کنیم و از طریق آن تلقی مان را از موضوع اثر نمایش دهیم. لحن یک داستان با لحن شخصیت‌های آن و همچنین با درون مایه و فضای مسلط بر اثر هماهنگ است؛ یعنی نمی‌توان با لحنی اندوه بار داستانی طنزآمیز نوشت.

برای آشنایی بیشتر با بحث امروز، نمونه‌ای از یک لحن حماسی را هم بخوانید: «چکاچاک تیغ‌های آهیخته به آسمان می‌رفت و پهلوانان هر مغولی را که از سر راه برمی داشتند، نعره پیروزمندانه می‌زدند. یوسف اسب تنومندش را نهیب زد. اسب شیهه کشید و به سوی میدان نبرد تاخت. سوارش زره و برگستوان نپوشیده بود؛ اما هیبتش با آن سینه ستبر و شانه‌های پهن و بازوان پُرگره بس بود تا قوم یأجوج و مأجوج خوف کند. سه مغولی که فرخ را محاصره کرده بودند، واپس رفتند و بعد گریختند...»

در پایان بد نیست اضافه کنیم که لحنی که برای داستانتان مناسب دانسته اید، باید بر سرتاسر اثر جاری باشد؛ یعنی نمی‌توان نیمی از داستان را با لحنی بی تفاوت روایت کرد و نیم دیگر آن را با لحنی دلسوزانه! *برای نگارش این مطلب، از منابعی، چون «مبانی داستان کوتاه، مصطفی مستور، نشر مرکز. چاپ اول، ۱۳۷۹» و «کتاب ارواح شهرزاد. شهریار مندنی پور. انتشارات ققنوس» بهره گرفته شده است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->