در سالهای اخیر، داستان نویسان مشهدی توجه ویژهای به مشهد نشان داده اند. این توجه، هم در بحثهای ادبی میان آنها خود را نشان میدهد و هم در داستانهای ایشان. اما توجه به چه شکلی باید باشد؟ در وهله نخست، این گونه مینماید که هنر - در اینجا ادبیات - «باید» برنمی دارد! بااین حال، داشتن هویتی بومی میتواند امتیاز نوشته و نویسنده باشد اگر به درستی رخ بدهد.
به درستی هم این است که متن ما هویت مدنظر را بطلبد و همچنین شاخص شایستهای برای نویسنده باشد. برخی نویسندگان ما در این سالها اهمیت هویت بومی را نیک دریافتند و داستانهایی پر از نام مکانهای شهر خود آفریدند. برای نمونه، بخشی از داستان در میدان تقی آباد یا مثلا محله طلاب میگذشت. اما مسئله این است که هویتْ تنها با نام بردن از تعدادی کوچه و خیابان شکل نمیگیرد.
ذکر اماکن شهر هم برای ثبت در تاریخ ادبیات ایران خوب است و هم از آنجا که نویسنده با این اماکن آشناست، احتمالا به خلق تصاویر و فضاهایی دقیقتر – در مقایسه با جایی که او در آن نزیسته و نبالیده است – خواهد انجامید؛ بااین همه، هویت بومی بخشیدن به اثرْ چیزی بیش از اینها میطلبد. یک موردش بهره گیری از گویش مشهدی است – اگرچه متأسفانه در دهههای اخیر، روزبه روز اقبال شهروندان به آن کمتر شده است. چه اشکالی دارد که، به فرض، برخی آدمها در داستانهای کوتاه و بلند و رمانهای ما به گویش مشهدی سخن بگویند؟
مورد دیگر، ویژگیهای فرهنگی شهر است که میتواند در ادبیات بازتاب پیدا کند. ممکن است این ایراد را وارد کنند که مهاجرپذیری مشهد و تنوع فرهنگی ساکنان آن مانع از شکل گیری یک هویت مشخص در اینجا شده است، اما این مسئله مشکل چندانی هم ایجاد نمیکند. از سویی حتی اگر باور داشته باشیم بیشتر مشهدیها تباری دیگر دارند، باز غلبه فرهنگی و حتی لهجه این خطه به گونهای بوده و هست که مهاجران در آن استحاله پیدا میکنند.
شما مشهدیهای بسیاری در سطح شهر میبینید که اگر به گویش معیار هم صحبت کنند، ته لهجه مشهدی دارند. آنها حتی واژهها و اصطلاحات و افعال و تعابیر خاصی را به گمان خود با لهجه معیار به زبان میآورند که ویژه مشهد است («یاد دارم» به معنای «بلدم»، «برعکس» به معنای «اتفاقا» و...). از سوی دیگر، خود این چندفرهنگی بودن و تغییرات گویشی و فرهنگی میتواند در داستان نویسی ما بازتاب بیابد.
سازههای دیگری هم هستند که میتوانند به داستان نویسنده مشهدی هویتی مخصوص ببخشند. برای نمونه، «عکاسی حرم و بارگاه» از آن عناصری است که شهرتش با نام این شهر گره خورده است (شخصیتهای داستانی را تصور کنید که موقع ثبت عکس یادگاری با پس زمینه آهو یا گنبد و بارگاه نقاشی شده، درگیر ماجرایی میشوند). یا «هرکاره» ها، دیگهای سنگی سوغات شهر ما میتواند در داستان ظهور و بروز پیدا کند.
طبعا به کارگیری هر یک از مثالهای یادشده باید به گونهای رخ دهد که در داستان جا بیفتد و همان سان که صرفا نام بردن از دروازه قوچان اثر ادبی را مشهدی نمیکند، مشهدی حرف زدن و غذا خوردن در هرکاره هم اگر به اثر تحمیل شود، ارزشی به آن نمیافزاید. اینها باید در تار و پود داستان تنیده شود یعنی به گونهای در داستان و رمان بنشیند که نتوان آن را حذف کرد.
اگر «زوارکِشی» را از داستانی درباره آدمهای اطراف حرم مطهر حذف کنیم و آن داستان لطمه ببیند، به احتمال قوی نویسنده به درستی از این شغل در نوشته اش سود برده است.