محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛ با نگاهی به گذشته، همان وقتی که لابه لای خاطرههای کودکی چرخ میزنیم و یادگارهای ته نشین شده قدیمی را بالاوپایین میکنیم، به خوبی میفهمیم که قصهها آن زمان حجم بیشتری از زندگی مان را نسبت به امروز اشغال میکردند. انگار مهمتر بودند و خواهان بیشتری داشتند و شنوندهها و گویندههای فراوان؛ برخلاف امروز که جمعیت گوینده و شنونده آن کم شده است و آنهایی هم که به دنبال قصه گوش کردن هستند، میروند سراغ تلفنهای همراه و دانلود یکی از آنها که در صفحات وب جا خوش کرده است.
اصلا همین اکنون از خودتان بپرسید آیا در اطرافتان کسی را پیدا میکنید که آخر هفته ای، آخر ماهی، تعطیلاتی، بچهها را گرد خودش جمع کند و برایشان قصهای بگوید؟ بچهها چطور؟ اشتیاق دارند که یک جا آرام بگیرند تا گوش بسپارند به آوای جادویی قصه ها؟ جادویی که میتواند به چشم برهم زدنی مسخشان کند و پرتشان کند به دنیایی دیگر. اقتضائات دنیای مدرن را که بپذیریم، باز هم نمیتوانیم کتمان کنیم که این هنر جذاب به دست فراموشی سپرده شده است و دیگر چندان اثری از آن به چشم نمیخورد.
در میان این گم گشتگی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان همچنان کورسوی امیدی را روشن نگاه داشته است و با برگزاری هرساله جشنواره قصه گویی، اهمیت این داستان را گوشزد میکند؛ جشنوارهای که بیست وچهارمین دوره آن در آبان برگزار شد و خراسان رضوی هم سهم درخورتوجهی در برگزیدگان و راه یافتگان آن به مرحله بعد داشت. مرحله استانی و منطقهای این جشنواره در آبان برگزار شد و قرار است مرحله کشوری آن نیز در اواخر همین ماه برگزار شود؛ اتفاقی که باعث شد به سراغ دو تن از برگزیدگان این جشنواره برویم و از علاقه آنها به هنر قصه گویی بپرسیم و از اوضاع واحوال این جشنواره.
طاها رئیسیان نژاد برگزیده دیگر این جشنواره است. سی وپنج ساله است و دکترای تجارت و اقتصاد دارد. در مدارس مشهد در مقطع ابتدایی و دبیرستان تدریس میکند و تولید آثار تصویری و محتوای فرهنگی و قصه گویی بخش دیگری از فعالیتهایی است که او انجام میدهد. اثری که او در سطح منطقه اجرا کرد و به مرحله کشوری راه یافت، مربوط میشود به پرده خوانی وقایع زندگی امام رضا (ع) که از نامه مأمون شروع میشود تا دعوت اجباری به مرو خراسان و بعد هم نیشابور، دعا و نماز باران، محاجه و مناظره با اقوام و ادیان گوناگون که با نقالی و آوازخوانی همراه میشود.
لحن مطمئن و صدای بااعتماد به نفسش گواه خوبی برای مهارت او در قصه گویی است. برقراری پیوند عمیق با دنیای قصه ها، به کودکی او برمی گردد؛ وقتی که کتاب خواندن برای او یک سرگرمی ویژه بود و خانواده نیز با تهیه کتابهای گوناگون و توجه نشان دادن به قصههایی که طاها برایشان تعریف میکرد، او را در این مسیر همراهی میکردند.
اما اینکه او چطور و چگونه وارد دنیای قصه گویی شد، با ورود به حسینیههای کودک شکل گرفت. میگوید: «شاید نقطه عطف من در حوزه قصه گویی با ورودم به حسینیههای کودک شکل گرفت؛ جایی که دیدم میتوانم برای بچهها قصه بگویم و موفق هستم و به دلیل اینکه روحیات خودم نیز کمی آغشته به خیال پردازی است و آن نگاه کودکانه در من هنوز زنده است، میتوانم خیلی راحت با بچهها ارتباط بگیرم. بازخوردهایی که از آنها گرفتم نیز به من قوت و غنا داد.»
رئیسیان نژاد میگوید این کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود که مسیر را برای او جدیتر کرد: «من از دوران کودکی خیلی به کانون علاقهمند بودم، ولی موفق نشدم در آنجا فعالیت کنم و هنرجو یا دانش پذیرش باشم، اما اولین باری که با کانون به صورت جدی آشنا شدم، وقتی بود که در یک جشنواره شرکت کردم. آگهی اش را در بنرهای شهری دیدم و شرکت کردم. بار اول موفق نشدم و قصهای که گفتم، مقامی نیاورد، اما، چون علاقهمند بودم، سال بعد دوباره شرکت کردم و شایسته تقدیر شدم. این موفقیت در جشنواره غنچههای امید انگیزه زیادی به من داد.»
بن مایه همه این اتفاقها برمی گردد به علاقهای که در وجود او ریشه دوانده است. او درباره عشقش به این هنر و علاقهای که برای ادامه دادن مسیر پیش رو دارد، میگوید: «قصه گویی را دوست دارم، چون میتوانم در آن سفر کنم، نقشهای مختلف را بازی کنم، صداها و شخصیتهای گوناگون را خلق کنم و از آنجا که خیال پردازی قوی دارم، این سفرکردن را دوست دارم. علاوه بر همه این ها، بازخوردهای جدی و مثبتی که از بچهها در مدارس و هیئتها میبینم، اینکه میبینم راحت ارتباط برقرار میکنند و دوستم دارندچون میتوانم حرفهایی را بگویم که به آنها اعتقاد و باور دارم.»
او معتقد است قصهای که امروز به قصه شب و قصه صوتی معروف شده، فرار مادران و پدران ما از تربیت و وقت گذاری برای فرزندانشان است: «وقتی قصه را با تلفن همراه پخش میکنیم و میدهیم دست بچه تا گوش بدهد و بخوابد، یعنی نمیخواهیم خودمان برایش وقت بگذاریم و قصه بگوییم. این اصلا اتفاق خوبی نیست. چون یکی از دستاوردهای قصه گویی، ارتباط کلامی بین والدین و فرزندان است.
متأسفانه این موضوع کم رنگ شده است و شاید جشنواره قصه گویی بتواند این را کم کم به جامعه منتقل کند که قصه گویی مهم است. هنوز خانوادههای بسیاری نمیدانند که قصه گویی یک فن است و مهارت و توانایی. کودکانشان را میسپارند به قصههای صوتی یا کلاسهای مجازی داستان خوانی، اما لذت این دو اصلا با یکدیگر برابر نیست.»
او همچنین میگوید: «دربرابر رسانههای قدرتمندی مثل پویانمایی ها، تلفنهای همراه و تلویزیون و...، یکی از ابزارهای مهم خانواده که راحت و ارزان و دردسترس است و فقط باید مهارت آن را آموخت، قصه گویی است.» و یک پیشنهاد هم دارد: «کانون پرورش فکری با ایجاد انجمن قصه گویی میتواند متولی آن باشد. خیلی خوب است که مادران در مدارس و مؤسسات و نهادها آموزش ببینند و قصه گویی ابزاری برای تربیت و رسانهای برای بچهها باشد.»
طاها رئیسیان نژاد در بخش دیگری از صحبت هایش، درباره نقطه ضعف جشنواره قصه گویی میگوید: «یک نقطه ضعف بزرگ جشنواره این است که هیچ کدام از فیلمهای آن در رسانهها منتشر نمیشود و این جفاست. پوشش خوب این قصهها به وسیله رسانهها میتواند هم برای خانوادهها و هم برای قصه گوها و همچنین افرادی که اهل پژوهش در قصههای بومی و محلی و سنتی و آیینی اند، منبع خوبی باشد. این قصهها فقط هرسال آرشیو میشود و حتی روی سایتهای مرتبط با کانون نیز نیست. شاید بهتر بود کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یک صفحه اختصاصی برای بارگذاری و تجمیع این قصهها ایجاد میکرد.»
زهره جعفری نژاد یکی از برگزیدگان است. او متولد ۱۳۳۸ است و با مدرک کارشناسی سال هاست در حوزه ادبیات کودک و نوجوان فعالیت میکند. نویسنده و ترانه سراست و هفتاد اثر تولیدشده در قالب کتاب، فیلم نامه، پویانمایی، شعر و ترانه به سفارش سازمانهای گوناگون منطقهای و کشوری دارد. علاوه بر این، نزدیک دویست شعر کودک با موضوعهای گوناگون و چندین مجموعه کتاب و پویانمایی آماده چاپ و تولید دارد. او سی سال است که برای مخاطب ۴ تا ۹۴ سال قصه میگوید و از این کار بسیار لذت میبرد.
«جوجه نصفه نیمه» او را برگزیده مرحله پیشین جشنواره قصه گویی در بخش مادربزرگها و پدربزرگها کرد. صدای مهربان و لحن آرامی که دارد، مهارتش را در قصه گویی به رخ میکشد. او که اکنون خودش برای کودک و بزرگ قصه میگوید، زمانی خودش مخاطب قصه بزرگ ترهایش بوده و علاقه اش به قصه گویی از کودکی و با شنیدن قصههای مادرش شکل گرفته است.
او میگوید: «بیشترین تفریح و سرگرمی ام در دوران کودکی گوش دادن به قصههای شیرین مادرم بود. هربار که رفتارم خوب و پسندیده بود یا نمرات درسی خوبی میگرفتم، بی بی جان برایم یک کتاب قصه میخرید. یک دفتر بزرگ صدبرگ با جلد زیبا هم برایم خرید و از من خواست قصههایی را که میشنوم و دوست دارم، در دفترم بنویسم تا بتوانم برای دوستان و بچههای فامیل بخوانم. به همین دلیل در همه محافل دوستانه و فامیلی بچهها اطرافم را میگرفتند تا برایشان قصه بگویم. بی بی جان سواد نداشت، اما شوق کتاب خوانی و قصه گویی را در همان دوره ابتدایی زندگی در من بیدار کرد.»
علاقه اش به هنر قصه گویی را میتوان از لحن صدایش هم فهمید؛ صدایی که میتواند ما بزرگ ترها را پرت کند به دنیای خاطرهها که با شنیدن صدای پر از مهربانی و لحن دل نشین مادربزرگ دوست داشتنی میشد. او سال هاست در این فضا کار میکند و از علاقه اش کم نشده است. میگوید: «هنر قصه گویی را دوست دارم. چون بچهها را خیلی دوست دارم. ارتباط صمیمانه با بچهها به من شوق زندگی میدهد. هیچ هنری به اندازه قصه گویی نمیتواند این ارتباط صمیمانه را به وجود بیاورد. موضوعی که در زندگی امروز خانوادهها کمتر مشاهده میکنیم، همین صمیمیت است. در محافل مجازی همه درگیر هستند، حتی در محافل خانوادگی.»
او از اینکه در دوره و زمانه کنونی فضای مجازی جای هنر قصه گویی را گرفته است، گلایه میکند و میگوید: «متأسفانه با نفوذ وسایل ارتباط جمعی و مجازی، به تدریج این هنر دیرینه ملی به فراموشی سپرده میشود و در این میان، وظیفه مادران و مربیان است که این مهارت را که بر توانایی رشد شناختی و اجتماعی کودک تأثیر مثبت دارد، بارور کنند.» او یک پیشنهاد هم دارد: «بچهها را در فضای مجازی رها نکنید. آنها را در آغوش بگیرید.
مقابلشان بنشینید، چشم در چشمشان بدوزید و با عشق بگویید: یکی بود، یکی نبود... والدین امروزی گله دارند که بچههای امروز حرف شنوی ندارند، اما این انتظار بی جایی است. ما مهارت شنیدن را به آنها نیاموخته ایم، اما از آنها انتظارحرف شنوی داریم! میتوانیم با قصه گویی این مهارت را در بچهها پرورش بدهیم و صمیمیتی در خانواده ایجاد کنیم که در جامعه امروزی آسان به دست نمیآید.»
او درباره شکل گیری رابطه اش با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میگوید: «من در چندین خیریه و خانه فرزندان بهزیستی عضو بودم و برای بچهها قصه میگفتم. بیشتر شیفت شب را انتخاب میکردم که بچهها نیاز به دل جویی مادرانه داشتند. در این میان با خانم سارا امیدوار آشنا شدم که مربی کانون بود. رابطه من با کانون در این دوران شکل گرفت و او اکنون کارشناس فرهنگی کانون است و مسئول انجمن قصه گویی کانون که بنده هم افتخار دارم عضو این انجمن باشم.» البته او یک گله هم از جشنواره دارد: «متأسفانه آثار موجود در بخش پدربزرگها و مادربزرگها به مرحله کشوری و بین الملل راه پیدا نمیکند.»