محمدجواد ابوعطا | شهرآرانیوز؛ ساعت ۱۱:۵۰ صبح دیروز زنگ دبستان ۱۳ آبان در حاشیه بولوار امامیه مانند ناقوس مرگ به صدا درآمد و دانشآموزان خوشحال از تعطیلی مدرسه، بیمحابا به خیابان ریختند تا به خانههایشان بروند. دقایق زیادی نگذشته بود و دانشآموزان شیفت بعدی در حال ورود به مدرسه بودند که صدای دهشتناک یک تصادف گوشها را پر کرد و بهدنبال آن صدای خودروهای امدادی به گوش رسید.
هنوز صدای خودروهای امدادگر و پلیس در منطقه پیچیده بود که خبری دهانبهدهان در میان معلمان و مدیران مدرسه چرخید و چشمها را به اشک نشاند. با حضور مدیر دبستان در خیابان، مشخص شد که سهیل و سپهر کُرابی که دو برادر و دانشآموز همان مدرسه بودند، هنگام عبور از عرض بولوار تصادف کردهاند و برادر کوچکتر در دم جان باخته و سپهر هم به بیمارستان منتقل شده است و پزشکان مرگ مغزی او را تأیید کردهاند.
حادثه دلخراش برای دو فرزند یک خانواده چنان تلخ و گزنده است که دیگر نمیتوان پشت میز نشست و تلفنی مصاحبه گرفت. همین شد که صبح دیروز به محل حادثه رفتم. قالپاق افتاده لابهلای شمشادهای عریان و درخت کجشده در فضای سبز وسط بولوار کنار گذرگاه عبور عابرپیاده، نشان از وقوع حادثه در همین نقطه دارد؛ موضوعی که یک دانشآموز کنجکاو در همان حوالی نیز آن را تأیید میکند و نگهبان شرکت آب، هرچند هنگام حادثه شیفتش نبوده است، اما با دست محل وقوع حادثه را نشان میدهد که درست مقابل این شرکت بوده است.
حادثه حدود صد متر دورتر از مدرسه و پانصد متر دورتر از کلانتری قاسمآباد و در پنجاهقدمی منزل این کودکان و درست روی خط عابرپیاده رخ داده است و حتی مادرشان صدای ترمز خودرو سمند و آژیر خودروهای امدادی را میشنود، ولی با سارا، دختر چهارماههاش، نمیتواند به خیابان بیاید و فقط یک جمله میگوید: «انشاءا... برای کسی اتفاق بدی نیفتاده باشد.»
مادر روی مبل کرمی نهچندان جدید نشسته است. خانهشان چندپله از کف حیاط پایینتر است. خانمی کنارش نشسته بود و شانههایش را ماساژ میداد. به گمانم مادربزرگ بچهها بوده باشد، اما این زن جاافتاده خودش را همسایه معرفی میکند. واقعا یک همسایه خوب از صد فامیل دور بهتر است. او با شنیدن صدای ترمز بلافاصله خودش را به خیابان میرساند و همهچیز را تا انتها میبیند و درباره سپهر میگوید: «آنقدر بچه خوبی بود که هروقت میدیدمش، ماشاءا... از زبانم نمیافتاد، ولی آخر هم چشم خورد.»
مادر درباره ظهر حادثه میگوید: «وقتی سپهر از مدرسه آمد، گفت امروز چندتا از بچهها در مدرسه با هم شوخی میکردند و یکی از بچهها را هول دادند، خورد زمین و سرش خونی شد. رفتم به معلمش گفتم. مامان، آنقدر ترسیدم که صحنهاش از جلو چشمم کنار نمیرود. بعد رو به داداشش کرد و گفت: «وقتی به مدرسه میروی، مراقب باشی. با دوستانت دعوا نکنی. اگر بلایی سرت بیاید، من میمیرم.» بعد هم یکدیگر را بغل کردند. آنها هیچوقت از بغل هم جدا نمیشدند و انگار نه انگار که چهارسال با هم فاصله سنی داشتند.»
گریه امانش نمیدهد. خانم همسایه کمی آرامش میکند. او درباره وضعیت سپهر که با مرگ دستوپنجه نرم میکند، ادامه میدهد: «پسرم آقا بود. پانزده سال بیشتر از سنش میفهمید. حالش خوب نیست و فقط قلبش میتپد. دکترها گفتهاند باید به خدا بسپاریدش. سطح هوشیاری اش یک است و باید به هفت برسد. از همان ظهری که از خانه رفتند، دیگر بچههایم را ندیدهام. پدرشان هم یک پایش بیمارستان ناظران است و پای دیگرش بیمارستان مهرگان. پارههای تنم در این بیمارستانها هستند.»
این مادر داغدار سه فرزند داشته که حالا فقط سارا، دختر چهارماهه، مقابلش است و از بغل خانمهای فامیل به بغل دیگری میرود و از گریههایش مشخص است که او هم آرام نیست. زن درباره تولد دخترش میگوید: «سپهر اسمش را سارا گذاشت. مهر پارسال در جشن تولدش، پیش از اینکه شمع را فوت کند، گفتم سپهر، یک آرزو بکن. او هم از خدا خواست یک خواهر داشته باشد و اسمش را بگذارد سارا. مهر امسال به خواستهاش رسید و خواهرش را دید.»
او درباره اینکه چه زمانی از حادثه آگاه شده است، بیان میکند: «معلمش زنگ زد و گفت از سپهر خبر داری؟ گفتم داداشش را برده مدرسه و هنوز برنگشته است. گوشی را قطع کرد. نگران شده بودم و چندبار زنگ زدم، اما جواب نمیداد، تا اینکه خانمی جواب داد و گفت سپهر تصادف کرده، ولی چیزی نشده و حالش خوب است.»
دبستان ۱۳ آبان صدمتر دورتر از محل حادثه و سر نبش یک کوچه پررفتوآمد است؛ مدرسهای که سپهر قصد داشت آخرین مأموریت زندگیاش را با رساندن سهیل انجام دهد، اما دست اجل آنها را روی خط عابرپیاده غافلگیر کرد.
ساعت ۱۲ به مدرسه میرسم. خانوادههای زیادی مقابل مدرسه ایستادهاند و هرکدام تکهای از پازل حادثه ظهر شنبه را برای دیگران تعریف میکنند. نگرانی و ترس در چهره همهشان دیده میشود. خانمی میانسال که خودش را مادربزرگ محمدمهدی هدشی، دانشآموز کلاس سوم دبستان ۱۳ آبان، معرفی میکند و یکی از شاهدان حادثه بوده است، در اینباره میگوید: «فاصله خانه ما تا مدرسه با پای پیاده پنج دقیقه است، ولی از آنجا که بولوار امامیه مقابل مدرسه پیچ دارد و رانندگان با سرعت زیادی رانندگی میکنند، خودم هر روز نوهام را به مدرسه میآورم. چون مقابل مدرسه پل عابرپیاده ندارد و بچهها باید از عرض بولوار شلوغ عبور کنند که خیلی خطرناک است. من خودم صحنه تصادف را دیدم، اما، چون ناراحتی اعصاب دارم، جلوتر نرفتم.»
بعد با هدایت معلمها به اتاق مدیر مدرسه میروم. ملیحه محمدبیگی که سه سال سکاندار مدیریت این مدرسه است، دل پری از حوادث پیرامون مدرسهاش دارد و همان اول صحبت میگوید: «همین یکماه پیش هم یک دانشآموز جلو مدرسه پایش زیر ماشین رفت، اما خوشبختانه فقط ضرب دیده بود و مشکل خاصی نداشت. همیشه این نگرانی وجود دارد که نکند برای بچهها بیرون مدرسه اتفاقی بیفتد. تاکنون حادثهای به این تلخی نداشتهایم که موجب جانباختن دانشآموزان شود.»
خانم مدیر میگوید وضعیت تحصیلی سهیل و سپهر خوب بود و ادامه میدهد: «از اول سال تاکنون چند تصادف داشتهایم و مشکل آنجاست که وقتی زنگ آخر را میزنیم، دانشآموزان دبستانی بدون تأمل به خیابان میروند و ممکن است جلو مدرسه تصادف کنند. ما یک در دیگر نیز رو به پارک داریم که پلمب شده است. اگر این در را باز کنیم، جلو حوادث زیادی گرفته میشود. چون دانشآموز مستقیم به کف خیابان نمیرود و فضایی هست تا سرویس یا خودرو پدرش را پیدا کند.»
محمدبیگی درباره کمبودهای دیگر در اطراف مدرسه نیز بیان میکند: «تاکنون چندبار نامه زدهایم و درخواست نصب سرعتگیر در اطراف مدرسه را دادهام، اما اتفاقی نیفتاده است. در اطراف مدرسه اصلا سرعتگیر نداریم. یکی دیگر از نیازهای فوری، پل هوایی است تا دانشآموزان برای عبور از خیابان از روی پل بگذرند و به سطح بولوار خطرناک نروند. همچنین میشود اطراف پیادهروها را نردهکشی کرد تا دانشآموزان حتما از جایگاه ویژه عبور عابرپیاده رد شوند.»
دیگر خواسته مدیر دبستان ۱۳ آبان حضور پلیس هنگام ورود و خروج دانشآموزان است و در اینباره میگوید: «از ساعت ۱۱:۴۵ تا ۱۲:۱۵ که ساعت تغییر شیفت مدرسه است، ترافیک سنگینی اطراف آموزشگاه ایجاد میشود، بهطوریکه گاهی والدین امکان نزدیکشدن به مدرسه را ندارند. این درحالی است که اگر پلیس در همین ساعت اینجا باشد، جلو حوادث و ترافیک گرفته میشود. اگر کوچه مدرسه نیز یکطرفه شود، احتمالا از حجم ورودیهای کوچه کاسته میشود.»
پس از تعطیلی مدرسه، سپهر فوری به خانهشان میرود و دست سهیل را میگیرد تا به مدرسه ببرد. آنها بااحتیاط از روی خط عابرپیاده عبور میکنند و وسط بولوار میرسند. ناگهان یک خودرو سمند سفید که هیچ سرعتکاهی از میدان امامیه به سمت حسابی پیش رویش نمیبیند، با سرعت رانندگی میکند و براساس اظهارات اولیه متهمان، یک پراید حاشیه بولوار روی ترمز میزند و همین موجب میشود تا فرمان از دست راننده ناشی سمند خارج شود و او به سمت دو دانشآموز در وسط خیابان برود و پس از برخورد، یکیشان توی جوی آب افتاده و دیگری به وسط درختان پرت شده است.
خودرو پس از برخورد با درخت نیز دوباره به خیابان برگشته و بعد از برخورد با یک خودرو پارکشده در حاشیه خیابان، خاموش و متوقف شده است. در این لحظه درهای خودرو باز شده و هر پنج سرنشین خودرو پیاده و از محل متواری شدهاند. فقط یکی از سرنشینان که به گفته شاهدان برای برداشتن مدارک خودرو به محل برگشته، اسیر حلقه خشمگین شاهدان شده و کتبسته تحویل کلانتری قاسمآباد شده است.
فرمانده انتظامی مشهد درباره دیگرجزئیات این پرونده نیز میگوید: «با اعلام حادثه، بلافاصله نیروهای انتظامی و شخص سرهنگ احمد زمانی، رئیس پلیس کلانتری قاسمآباد، در محل حاضر شدند. بررسیهای اولیه نشان داد که پسر پانزدهسالهای خودرو پدرش را در بولوار فلاحی برداشته و با چهار دوستش که راننده پسری بیستویکساله بوده است، راهی خیابان شدهاند. رانندگیشان ادامه داشته است تا به میدان امامیه رسیدهاند و حادثه رخ داده است.»
سرهنگ احمد نگهبان بیان میکند: «بلافاصله پس از حادثه شنبهشب هویت مالک خودرو شناسایی شد و اقدامات لازم انجام گرفت، اما تماس با مالک نشان داد که راننده متواری دوست پسرش بوده است و در ادامه والدین او نیز شناسایی شدند.»
وی با بیان اینکه راننده شب به خانهشان نرفته است، تصریح میکند: «با راهنماییهایی که والدین متهم داشتهاند، در تماس تلفنی او را قانع کردند که خودش را معرفی کند و صبح دیروز این فرد همراه سه سرنشین دیگر خودرو دستگیر شدند.»
سرهنگ نگهبان با اعلام اینکه علت حادثه بیتجربگی راننده بوده که گواهینامه نداشته است، از ادامه تحقیقات با دستور مقام قضایی خبر میدهد.
مسئول واحد فراهمآوری اعضای پیوندی دانشگاه علومپزشکی مشهد نیز درباره آخرین وضعیت پسر مصدوم در این حادثه میگوید: «با نظر پزشک معالج در بیمارستان ناظران مشهد، مرگ مغزی این نوجوان دوازدهساله هنوز تأیید نهایی نشده است.»
دکترابراهیم خالقی درباره شرایط اهدای عضو نیز بیان میکند: «پیش از هر اقدامی لازم است تا خانواده با اهدای عضو موافقت کنند که تا این لحظه (عصر یکشنبه) هنوز خانواده کرابی موافقتشان را اعلام نکردهاند. یکی از دلایل آن درگیری خانواده بوده است که در حال انجام مراسم پسر کوچکشان هستند.»
وی ادامه داد: «در صورت رضایت خانواده نیز کمیتهای ویژه تشکیل میشود و تا ۲۴ ساعت بعد اقدامات لازم بررسی میشود که آیا بیمار مرگ مغزی میتواند عضو اهدا کند یا خیر. پس از تأیید، اقدامات لازم انجام میشود و پیکر بیمار به بیمارستان منتصریه انتقال مییابد.»