شریف شیرزاد| شهرآرانیوز، شخصا، هادی مقدمدوست را دوست دارم، بیشتر مقدمدوست نویسنده را، اما فیلمهایش را، از «سربهمهر» تا همین «عطرآلود»، نمیدانم کجای دلم بگذارم! فینفسه، بد نیست که یکی پیدا شده است که میخواهد فیلم «مفهومی» یا «باطنی» یا «معناگرا» بسازد (فارغ از اینکه این اصطلاحات گویا هستند یا نه، یا اینکه ما چنین فیلمهایی را خوش میداریم یا نه)، اما آخر چنین فیلمسازی باید ظرفیت ایده و سوژه را هم در نظر بگیرد.
فرض کنیم «مُهر هفتم»، اثر اینگمار برگمان، چنین فیلمی است. داستان یک شوالیه قرونوسطایی از جامعهای دینمدار که در سالهای همهگیری طاعون سیاه سیروسفر آغاز کرده است بستر مناسبی برای پرداختن به مفهوم «مرگ» فراهم میآورد. یا «عطر: قصه یک آدمکش» از تام تیکوِر را در نظر بیاورید که داستان «عطرآلود» هم شباهتهایی به آن دارد.
در این فیلم، یک مرد تیزشامه عطرساز، جاهطلبانه، بی هیچ ملاحظهای، به جایی میرسد که همه استعدادش را بهکار میگیرد. اما آیا قصه فیلم مقدمدوست و عطرسازش هم زمینه بایسته و شایستهای برای پرورش ایده و سوژه او هست؟ پاسخ من منفی است. علی رزاقی (مصطفی زمانی) یک عطرساز غریزی بیاسمورسم است که میخواهد نظر حرفهایهای حوزه کاری خودش را جلب کند و به آنها بپیوندد.
او که وسط یک مجتمع تجاری در یک غرفه موقتی عطر میفروشد یک کتاب بهنام «همه آنچه با دماغ میبینیم» هم نوشته و با کاغذ عطری چاپ کرده است. علی، در هریک از صفحات این کتاب، بوهای عجیبوغریبی را معرفی کرده است که تقریبا همه آدمها چندتایی از آنها را در حافظه بویایی خودشان دارند، بوهایی مثل «بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذرنگی، بوی تند ماهیدودی وسط سفره نو، بوی یاس جانماز ترمه مادربزرگ ...، بوی اسکناس تانخورده لای کتاب».
اما این کتاب هم مانند مؤلفش اصلا محل التفات اهلفن، ازجمله خانم جمالیان (سودابه بیضایی)، طراح معروف عطر، قرار نگرفته است. در چنین وضعی، علی با دختری عاطفهنام (هدی زینالعابدین) آشنا میشود و ازدواج میکند که میخواهد شور و شوق را به او برگرداند. اما زندگی متأهلی و سرفههای علی که سالهاست متوقف نشده است (و ممکن است نتیجه کارش بوده باشد) او را در مسیر دیگری میاندازد که ظاهرا هیچ متناسب نیست. اگر آثار مقدمدوست در مقام کارگردان یا نویسنده را دیده باشید، احتمالا، میپذیرید که چنین داستانی راستِ کار اوست، داستانی کاراکترمحور و دروننگرانه بهقلم حسین حسنی که ظاهرا خود کارگردان هم در نگارش آن دستی داشته است.
اما پاسداشت «خاطرههای عزیز» با معرفی یک جوان شمالی برآمده از دل طبیعتِ بویا (بهقول قدما، «دِماغپرور») که هرچه دارد از گذشته و در گذشته است محقق نشده است. آمیختن واقعگرایی با فانتزی و خیالپردازی و توسل به شبهپاریدولیا یا معنیپنداری هم (فارغ از کیفیت این عمل) هیچ کمکی به این کار نکرده است.
این فیلم عطری ندارد که مشام را بنوازد، سائقی ندارد که هیجانی برانگیزد، کششی ندارد که بیننده را جذب کند، کاراکتری ندارد که مخاطب را به همدلی وادارد. چنین ایده و سوژهای را بیش از اینها بایست پرورد، وگرنه هیچ بار خوبی نمیدهد. (فیلم موقعیتمحور یا پرحادثه، اگرچه ضعیف، کمتر به این وضعیت دچار میشود.) فیلمی مثل «عطرآلود» نیازمند پرداخت دقیق کاراکترها و تصویرکردن ظریف فعلوانفعالات آنهاست، اما ساخته مقدمدوست از این ریزهکاریها بهرهای ندارد و درنهایت یک نمونه بدیعنماست.