انفجار مهیب در رشت با دست‌کم ۱۳ مصدوم + فیلم و جزئیات (۲۹ تیر ۱۴۰۴) قتل وکیل دادگستری با تصادف عمدی در خیابان زعفرانیه تهران قاتل بازار میوه تره‌بار تهران قبل از فرار به ترکیه در دام قانون افتاد ابتلای ۱.۴ میلیون ایرانی به بیماری صرع | میگرن شایع‌ترین نوع سردرد هشدار جدی سازمان غذا و دارو درباره ظروف تفلون بازسازی شده هشدار یک مهندس درباره حوادث ناشی از تغییرات غیرمجاز توسط مالکان ساختمان در مشهد همدستی زن خیانتکار با دو جوان برای قتل شوهر تزریق داروی بیهوشی به دختر بیمار برای سرقت گوشواره وقوع آتش سوزی در پارک ملی تندوره خراسان رضوی (۲۹ تیر ۱۴۰۴) راهکارهایی برای صرفه‌جویی در مصرف کولرهای گازی در روزهای داغ تابستان | سرما در گرما وزیر آموزش و پرورش: راه شهیدان باید در زندگی ما متجلی شود ورود بیش از ۴ هزار و ۴۰۰ معلم تازه‌نفس به مدارس خراسان رضوی در سال تحصیلی ۰۵-۱۴۰۴ خودرو‌های عازم اربعین با ۸۰ درصد تخفیف بیمه می‌شوند احیای تالاب بندعلیخان در دستورکار سازمان حفاظت محیط زیست هر ۷دقیقه یک ایرانی مبتلا به آلزایمر می‌شود تدوین طرح جامع و ملی مدیریت قاچاق حیات وحش در کشور (۲۹ تیر ۱۴۰۴) نجات ایران با آب وارداتی؟ | سناریوی رفع بحران تا ۱۴۰۹ چه اشتباهاتی در تابستان به پوست آسیب می‌زند؟ آموزش و پرورش خراسان رضوی برای پیگیری حقوق داوطلبان سمپاد اعلام آمادگی کرد | صدای مردم، لبیک مسئولان پرونده شهید هدایت‌الله دیده‌بان برای دستگیری ضارب سوم همچنان باز است زنگ خطر تابستانی برای دستگاه گوارش زندان، پایان بازی سارقان خشن گیم نت‌ها کشف ۱۶ میلیون لیتر سوخت قاچاق از کارت‌های مهاجر (۲۹ تیر ۱۴۰۴) نحوه صحیح برخورد با کودکان و نوجوانان در دوران پساجنگ | آیا آگاهی‌بخشی سیاسی به کودک ضرورت دارد؟ واریز حقوق تیرماه بازنشستگان تأمین‌اجتماعی و مستمری‌بگیران آغاز شد (۲۹ تیر ۱۴۰۴) | بازنشستگان حساب خود را چک کنند بیمارستان ام‌البنین(س)، قطب سلامت مادران و نوزادان در شرق کشور، ICU ندارد! بازنشستگان برای هزینه‌های روزمره خود به دنبال وام و تسهیلات بانکی هستند تأمین‌اجتماعی برای ایفای تعهدات خود به بازنشستگان و کارگران، باید منابع حق‌بیمه را به‌موقع دریافت کند آیا ارتقای درجه شغلی بر حقوق و مستمری بازنشستگی کارگران تأمین‌اجتماعی تاثیر دارد؟
سرخط خبرها

کویر ابری نسرین

  • کد خبر: ۱۵۰۹۰۷
  • ۳۰ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۵۵
کویر ابری نسرین
نسرین داشت یکی یکی دردهایش را از سینه اش بیرون می‌کشید و من گوش می‌دادم. قصه زندگی او روشن بود.

گاهی امید، همان چند لکه ابری است که روی کویر پهناور تفت خورده پیدایش می‌شود. حتی اگر نبارد، دست و پای ناامیدی را جمع می‌کند تا مبادا رگ و ریشه تک درخت کویر را بخشکاند.

گل‌های صورتی رنگ آستین‌های نسرین به من می‌گفت در زندگی پردرد او هنوز رگه‎هایی از امید هست؛ گرچه خودش این اعتقاد را ندارد.

ما تکیه زده بودیم به نیمکت باغ ملی و داشتیم حرف می‌زدیم. یعنی نسرین داشت یکی یکی دردهایش را از سینه اش بیرون می‌کشید و من گوش می‌دادم. قصه زندگی او روشن بود. همسرش همین دو سال پیش سکته کرد و تمام شد.

نسرین می‌گوید تمام شدن حسین، نقطه پایان زندگی او هم بوده. حالا نسرین مانده و سه بچه قد و نیم قد که مادرشان را بابا هم می‌بینند. وقتی داشت توی باغ ملی از روزگار سخت و سرد بی سرپناه بودنش می‌گفت، دستش را بالا و پایین می‌کرد. مانتو مشکی بلند و نسبتا براقی پوشیده بود که روی آستین هایش شکوفه‌های ظریف صورتی رنگی گلدوزی شده بود، شکوفه‌هایی که من می‌توانستم عطر ملایم و گرمشان را حس کنم. آن شکوفه‌ها در زمینه براق مشکی، خودنمایی می‌کرد و وسط زمستان، بهار را تداعی می‌کرد.

نسرین گفت برای بیوه شدنش هنوز خیلی زود بود و بعد بغض کرد. حسین برای او، خانه‌ای کوچک به جا گذاشته و آب باریکه‌ای که اداره بیمه آخر هر ماه به حسابش می‌ریزد. همه این‌ها شکر خدا دارد، اما نسرین بی کس و کارتر از این شده که این نعمت‌ها را ببیند. او تنهایی عذاب آورش را‌ می‌بیند و مادرشوهری را که پیر و فرسوده و زمین گیر شده و وبال گردن عروسش. نسرین دربه در دنبال کاری است که بتواند برایش درآمد اضافه‌ای داشته باشد. از آن طرف، پسرش توی خانه بند نمی‌شود، دنبال رفیق بازی است و بعضی مواقع تا نیمه شب برنمی گردد.
گفت: خیلی کم آورده ام. بابا که بالا سر بچه نباشد، سخت می‌شود.

آستینش را با آن شکوفه‌های صورتی بالا آورد و اشکش را پاک کرد. دست گذاشتم روی بازویش و دلداری اش دادم. آن گل‌ها زیر انگشتان دست من پنهان مانده بود، اما عطرشان را توی شامه ام حس می‌کردم؛ بویی سرخوش.

گفت: دیروز رفتم همان چهار تکه طلایم را بفروشم که این پسر، گوشی سامسونگ بخرد. ازبس بهانه می‌گیرد که به او توجه نمی‌کنم. گاهی دلم می‌خواهد خودم را از یک بلندی پرت کنم و خلاص شوم.

بعد دوباره دستش را بالا آورد و اشکش را پاک کرد و آن شکوفه‌ها به تکان افتاد. از روی نیمکت به پشت سرمان اشاره کرد و گفت: همین مغازه‌های پشت، طلا‌ها را فروختم. پول را ریختم به کارتش.
بعد گفت: سرراه رفتم جنت، از غصه دلم این مانتو را خریدم. قشنگه؟

لبخند زد و حس کردم چشمانش برقی می‌زند. گفتم: شکوفه هایش محشرن.

خنده اش عمیق‌تر شد و گفت: تا دیدمش گفتم باید بخرم. حیفم می‌آید تنم کنم. نگهش می‌دارم برای عروسی خواهرزاده ام.

گفتم: همیشه به شادی.

وقت خداحافظی که سوار اتوبوس می‌شد، روی پله برایم دست تکان داد و همه آن شکوفه‌ها پخش شد توی خیابان. من نگرانش نبودم. ابر‌هایی روی کویر زندگی اش در حرکت بودند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->