آزمون سراسری پذیرش فلوشیپ ۱۴۰۴ لغو شد امتحانات دانشگاه فردوسی مشهد به تعویق افتاد + جزئیات علت زیاد عرق کردن بدن چیست؟ نسخه‌ای کاربردی برای آرام ماندن در روز‌های پرتنش جنگ ضرورت دسترسی فوری بیماران خاص به سهمیه دارویی تیرماه ۱۴۰۴ شرایط اضطراری پذیرش مسافران، کنسلی و تمدید اقامت در هتل‌های ایران ممنوعیت فعالیت‌های دریایی در خزر (۲۵ خرداد ۱۴۰۴) زمان برگزاری آزمون‌های آیلتس به تعویق افتاد آخرین وضعیت مجروحان حمله اسرائیل در بیمارستان‌ها (۲۵ خرداد ۱۴۰۴) مصاحبه استخدامی سازمان تعزیرات حکومتی (۱۴۰۴)، موقتاً لغو شد تأثیر کتابخانه‌ها بر ارتقای سرمایه اجتماعی کدام دانشگاه‌ها زمان‌بندی امتحانات را تغییر دادند؟ پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (یکشنبه، ۲۵ خرداد ۱۴۰۴) | آسمان صاف تا کمی ابری ورود گردشگران به پارک‌های ملی استان تهران تا اطلاع ثانوی ممنوع شد (۲۵ خرداد ۱۴۰۴) پرداخت وام ۵۰ میلیون تومانی به حدود ۳۰ هزار بازنشسته کشوری در مرحله اول (۲۵ خرداد ۱۴۰۴) حمایت از گروه‌های آسیب‌پذیر در دستور کار هلال‌احمر کارت آزمون ورودی مدارس سمپاد و نمونه‌دولتی (۱۴۰۴) صادر شد علت تعطیلی خط متروی منتهی به فرودگاه مهرآباد + جزئیات افزایش ناگهانی درخواست مکمل‌های حاوی ید از داروخانه‌ها وضعیت «شیرخشک» پایدار است آیا برای لاغری، کربوهیدرات باید کاملاً از رژیم غذایی حذف شود؟ سامانه ۱۵۷۰ آماده ارائه خدمات مشاوره‌ای به دانش‌آموزان درخصوص وقایع اخیر رژیم صهیونیستی ممنوعیت مصرف و عرضه دخانیات در اماکن عمومی کودکان را درمعرض اخبار ناگوار قرار ندهید اهدای عضو یکی از اعضای شورای شهر نیشابور جان ۳ بیمار نیازمند عضو را نجات داد (۲۵ خرداد ۱۴۰۴) توقف پروازهای خطوط هوایی سوریه (۲۵ خرداد ۱۴۰۴) شرایط کاملاً عادی خراسان رضوی در حوزه‌های ارزاق عمومی، سوخت و حمل‌ونقل بهره‌برداری از دومین جایگاه CNG شهرستان سرخس با افزایش سه‌برابری ظرفیت سوخت‌گیری گاز فشرده دستمزد اعلامی کارفرمایان به بیمه، ۳۰ درصد کمتر از دستمزد واقعی است
سرخط خبرها

کویر ابری نسرین

  • کد خبر: ۱۵۰۹۰۷
  • ۳۰ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۵۵
کویر ابری نسرین
نسرین داشت یکی یکی دردهایش را از سینه اش بیرون می‌کشید و من گوش می‌دادم. قصه زندگی او روشن بود.

گاهی امید، همان چند لکه ابری است که روی کویر پهناور تفت خورده پیدایش می‌شود. حتی اگر نبارد، دست و پای ناامیدی را جمع می‌کند تا مبادا رگ و ریشه تک درخت کویر را بخشکاند.

گل‌های صورتی رنگ آستین‌های نسرین به من می‌گفت در زندگی پردرد او هنوز رگه‎هایی از امید هست؛ گرچه خودش این اعتقاد را ندارد.

ما تکیه زده بودیم به نیمکت باغ ملی و داشتیم حرف می‌زدیم. یعنی نسرین داشت یکی یکی دردهایش را از سینه اش بیرون می‌کشید و من گوش می‌دادم. قصه زندگی او روشن بود. همسرش همین دو سال پیش سکته کرد و تمام شد.

نسرین می‌گوید تمام شدن حسین، نقطه پایان زندگی او هم بوده. حالا نسرین مانده و سه بچه قد و نیم قد که مادرشان را بابا هم می‌بینند. وقتی داشت توی باغ ملی از روزگار سخت و سرد بی سرپناه بودنش می‌گفت، دستش را بالا و پایین می‌کرد. مانتو مشکی بلند و نسبتا براقی پوشیده بود که روی آستین هایش شکوفه‌های ظریف صورتی رنگی گلدوزی شده بود، شکوفه‌هایی که من می‌توانستم عطر ملایم و گرمشان را حس کنم. آن شکوفه‌ها در زمینه براق مشکی، خودنمایی می‌کرد و وسط زمستان، بهار را تداعی می‌کرد.

نسرین گفت برای بیوه شدنش هنوز خیلی زود بود و بعد بغض کرد. حسین برای او، خانه‌ای کوچک به جا گذاشته و آب باریکه‌ای که اداره بیمه آخر هر ماه به حسابش می‌ریزد. همه این‌ها شکر خدا دارد، اما نسرین بی کس و کارتر از این شده که این نعمت‌ها را ببیند. او تنهایی عذاب آورش را‌ می‌بیند و مادرشوهری را که پیر و فرسوده و زمین گیر شده و وبال گردن عروسش. نسرین دربه در دنبال کاری است که بتواند برایش درآمد اضافه‌ای داشته باشد. از آن طرف، پسرش توی خانه بند نمی‌شود، دنبال رفیق بازی است و بعضی مواقع تا نیمه شب برنمی گردد.
گفت: خیلی کم آورده ام. بابا که بالا سر بچه نباشد، سخت می‌شود.

آستینش را با آن شکوفه‌های صورتی بالا آورد و اشکش را پاک کرد. دست گذاشتم روی بازویش و دلداری اش دادم. آن گل‌ها زیر انگشتان دست من پنهان مانده بود، اما عطرشان را توی شامه ام حس می‌کردم؛ بویی سرخوش.

گفت: دیروز رفتم همان چهار تکه طلایم را بفروشم که این پسر، گوشی سامسونگ بخرد. ازبس بهانه می‌گیرد که به او توجه نمی‌کنم. گاهی دلم می‌خواهد خودم را از یک بلندی پرت کنم و خلاص شوم.

بعد دوباره دستش را بالا آورد و اشکش را پاک کرد و آن شکوفه‌ها به تکان افتاد. از روی نیمکت به پشت سرمان اشاره کرد و گفت: همین مغازه‌های پشت، طلا‌ها را فروختم. پول را ریختم به کارتش.
بعد گفت: سرراه رفتم جنت، از غصه دلم این مانتو را خریدم. قشنگه؟

لبخند زد و حس کردم چشمانش برقی می‌زند. گفتم: شکوفه هایش محشرن.

خنده اش عمیق‌تر شد و گفت: تا دیدمش گفتم باید بخرم. حیفم می‌آید تنم کنم. نگهش می‌دارم برای عروسی خواهرزاده ام.

گفتم: همیشه به شادی.

وقت خداحافظی که سوار اتوبوس می‌شد، روی پله برایم دست تکان داد و همه آن شکوفه‌ها پخش شد توی خیابان. من نگرانش نبودم. ابر‌هایی روی کویر زندگی اش در حرکت بودند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->