«پشت کوهها شکفته اند همینها که نامشان را نمیدانم» -کونومی تسودا
چشم متعارف در نگاه اولیه به عکس محسن کابلی، از سادگی قاب پیش رویش متعجب خواهد شد. چشمی که ذهنیتش از عکاسی ترکیب بندیهای کلاسیک، فرمهای خیره کننده یا درام تغلیظ شده با حضور انسان است. اما عکاس با گذر از قواعد مألوف و جسارتی ستودنی به دنبال مخاطبی است که علاقه دارد چشمش جست وجوگر و ذهنش اهل کشف باشد. مکاشفهای ورای سادگی که موفق به خواندن متن نانوشته درون عکس خواهد شد.
عدم حضور انسان، ارائه جزئیات خاص مدنظر عکاس و ارائه حداقلی اطلاعات باعث شده است عکس در عین وجه اسنادی به فضای مینیمالیستی نزدیک شود. وجه آیرونیک و طنازانه عکس، اولین لایه رویارویی مخاطب با عکس است. جایی که با منظری زیبا از کوه و طبیعتی خوشرنگ همراه میشود، اما روی منظره اشیایی خودنمایی میکند و همین نکته باعث ایجاد شوک و شگفتی ذهن میشود.
درست از همین لحظه تقابل ذهنی، مخاطب باهوش به دنبال کشف روایت خارج از قاب میرود. یک تسبیح سبز و کلید وصل شده به آن، عکسی قدیمی و خانوادگی در یک مکان زیارتی، دو یادداشت روی کاغذهای رنگی برای یادآوری امور روزمره و چند شماره تماس که همگی آنها روی پوستری با منظره کوهستان نصب شده اند. پوستر مناظری که در دورهای زینت دیوار خانه بسیاری از ما بودند و هنوز هم در برخی از منازل و مکانها دیده میشوند.
این نکته ظریف نشان میدهد که این پوستر در روزگاری نه چندان دور بعد از خریداری در بهترین موقعیت دیداری صاحب این خانه یا مکان روی دیوار نصب شده است. نقطهای که معمولا همیشه قابل دیدن است، و همین قابلیت به مرور زمان تبدیل شده است به جایگاهی برای مقابله با فراموشی. آویزان کردن تسبیح حاوی کلید خانه برای اینکه جا گذاشته نشود. یادآوری خریدها، سفارشها و پیغامی که باید داده شود و در نهایت عکسی که جمع یک خانواده را کنار هم نشان میدهد که ممکن است امروز به دلیل گذشت زمان دیگر کنار هم نباشند، اما همیشه باید مقابل چشم باشد.
محسن کابلی؛ عکاس خوب گرگانی در واقع ما را به دیدن خلاصهای از یک زندگی دعوت میکند که پشت این کوه در جریان است. به قول گودمن در تعریف معروف «چشم عکاس» او به خوبی از پس اینکه صرفا مثل آینه عمل نکرده بلکه انتخاب کرده و ساخته و پرداخته است برآمده است.