تنوع و خلاقیت در تولید انیمیشن‌های آموزشی برای کودکان در مرکز انیمیشن سوره نقاشی دزدیده شده «اگون شیله» در حراجی کریستیز لندن فروخته می‌شود مرگ کیم سه‌رون، زنگ خطری برای فشار بی‌رحمانه بر سلبریتی‌های کره‌ای است ششمین پاتوق فیلم کوتاه انجمن سینمای جوانان مشهد| فیلم کوتاه نباید سکوی پرش برای ساخت فیلم بلند باشد برندگان بخش نسل جشنواره برلین ۲۰۲۵ اعلام شدند رسانه‌ها نقش کلیدی در حمایت از تولید ملی و رونق اقتصادی دارند موفقیت جهانی فیلم کوتاه «تنها کنار هم» | راهیابی به جشنواره‌های لهستان و ترکیه درخشش سینمای ایران در مالزی| جشنواره فیلم‌های ایرانی ۲۰۲۵ برگزار شد رسانه‌ها؛ پل ارتباطی میان صنعت و مردم رسانه‌ها دیده‌بان توسعه و افشاگر فساد هستند رسانه‌ها نباید در حوزه اقتصاد خط قرمز داشته باشند نگرانی هواداران از آینده «جیمز باند» پس از تصاحب آمازون پژمان بازغی تهیه‌کننده سریال می‌شود آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۴ اسفند ۱۴۰۳) جشنواره بین‌المللی سیمرغ بازتاب هویت ایرانی با دیدگاه حماسی است آمار فروش نمایش‌های روی صحنه تئاتر در مشهد طی هفته گذشته (۴ اسفند ۱۴۰۳) تأکید جشنواره بین‌المللی سیمرغ بر اهمیت جایگاه حماسی فردوسی جزئیات رفع مشکل هم‌پوشانی بیمه اصحاب فرهنگ و هنر اجرای نوروزی علی رهبری در روسیه
سرخط خبرها

کوچ بنفشه‌ها

  • کد خبر: ۱۵۳۹۰۰
  • ۱۶ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۶:۰۴
کوچ بنفشه‌ها
در جلو تاکسی را باز کردم که بنشینم. صدایی از پشت سرم گفت: دایی! اگه اشکال نداره من جلو بشینم!  برگشتم و پیرمردی لاغر اندام درحالی که یک سبد از گل‌های بنفشه توی دستش بود ایستاده بود.
حمید سبحانی
خبرنگار حمید سبحانی

در جلو تاکسی را باز کردم که بنشینم. صدایی از پشت سرم گفت: دایی! اگه اشکال نداره من جلو بشینم!  برگشتم و پیرمردی لاغر اندام درحالی که یک سبد از گل‌های بنفشه توی دستش بود ایستاده بود.

با چشمش اشاره‌ای به سبد گل‌ها کرد و گفت: به خاطر اینا می‌گم. رفتم کنار و گفتم: بفرمایید، خواهش‌ می‌کنم. در را برایش باز نگه داشتم و پیرمرد توی ماشین نشست و سبد بنفشه را گذاشت روی زانویش، در را بستم و گفت: ممنون دایی.

عقب تاکسی نشستم و بعد از چند دقیقه پیرزنی کنار من نشست. یک هدست آبی در آورد و گذاشت روی گوشش و هم زمان باصدایی که از گوشی می‌شنید آرام چیزی را زیر لب تکرار می‌کرد.

راننده تاکسی نشست پشت فرمان، کمربندش را که خواست ببندد چشمش افتاد به سبد بنفشه ها. بعد در حالی که کمربند را محکم می‌کرد گفت: در روز‌های آخر اسفند، کوچ بنفشه‌های مهاجر زیباست.

گفتم: آخی شما من رو با این شعر بردید به سال‌های دبیرستان، یک دبیر ادبیات داشتیم که آخر سال این شعر رو بار‌ها زمزمه می‌کرد برامون. راننده گفت: آقای شکوهی نبود اسمش؟

گفتم: چرا! شما از کجا می‌دونی؟! کدوم دبیرستان بودی؟ گفت: دبیرستان علوی. گفتم: نه من دبیرستان دیگه‌ای بودم، احتمالا هم زمان تو دبیرستان شما هم تدریس می‌کردند.

راننده گفت: خدا رحمتش کنه، از اون معلما بود که دیگه مثلش کم پیدا می‌شه؛ عاشق ادبیات بود. گفتم: آره حیف.

پیرزن کناری حواسش از اطراف و تاکسی دور شده بود، چشمانش را بسته بود و با صدای بلندتری با هدست روی گوشش همراهی می‌کرد؛ وِر آر یو گوئینگ؟ وِن آر یو گوئینگ تو ایران؟...  چند دقیقه بعد پیرزن چشمانش را باز کرد، گویا درس زبان تمام شده بود. پیرمرد جلو پوزخندی زد.  متوجه سکوت و توجه بقیه به او شد کمی خجالت کشید و لبش را گاز گرفت.

بعد انگار که وظیفه خود بداند برای جمع توضیح بدهد گفت: اینم آخر و عاقبت فاصله است. دخترم سال هاست اونوره، نوه ام هم اونجا به دنیا اومده. سه ساله که نشده بیان. نوه ام الان هشت سالشه، خیلی فارسی بلد نیست. سعی می‌کنم انگلیسی یاد بگیرم بلکه تو این تماسای تصویری بتونم چند جمله بیشتر باهاش صحبت کنم.

همگی همچنان در سکوت بودیم. راننده تاکسی گفت:‌ای کاش آدمی وطنش را، مثل بنفشه‌ها. در جعبه‌های خاک، یک روز می‌توانست، همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست...

* این روایت تقدیم می‌شود به مرحوم غلامرضا شکوهی، شاعر بزرگ خراسان و معلم روز‌های رفته.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->