بررسی مجدد مدارک ۳۵ داور قرآن | سطح‌بندی براساس عملکرد میدانی + زمان آزمون  واریز بیش از ۷میلیارد تومان زکات فطریه ۱۴۰۴ به حساب کمیته امداد خراسان رضوی تشریح خدمت‌رسانی حرم مطهر رضوی به زائران نوروزی | از توزیع ۲ میلیون افطاری تا میزبانی از ۱۰۰ هزار زائر خارجی تشکیل کارگروه ملی زیارت به ریاست معاون اول رییس جمهور در مشهد | عارف: پیگیر و پای کار مطالبات مردم در حوزه زیارت هستیم فرصتی برای پژوهشگران علوم انسانی و اسلامی در دانشگاه رضوی اصل تربیتی برخورد غیر‌مستقیم با جوان از تو حرکت، از خدا برکت | ۴ دلیل فضیلت تأمین معاش از منظر اهل‌بیت (ع) ۸۷ پایگاه ازدواج آسان در خراسان رضوی فعال است زیارت آسان و ارزان؛ مطالبه ملی | تشکیل کارگروه ملی زیارت با حضور معاون اول رئیس‌جمهور در مشهد (۱۸ فروردین ۱۴۰۴) پاسخ حجت‌الاسلام ماندگاری به فرد معترض در مسجد جمکران چه بود؟ + فیلم تشرف معاون اول رئیس‌جمهور به زیارت بارگاه نورانی امام رضا (ع) بازدید ۵۷ هزار و ۴۰۰ نفر از گنجینه‌های حرم مطهر رضوی در نوروز ۱۴۰۴ پذیرش طلاب نخبه در مدرسه عالی فقه و اصول امام حسین(ع) + شرایط پذیرش پذیرش رشته فرهنگ و ارتباطات در دانشگاه باقرالعلوم(ع) ادامه پویش «همه هست آرزویم» و نیت ختم صلوات برای فرج امام زمان (ع) تا پایان سال ۱۴۰۴ نمازی با ارزش بی‌شمار | مروری بر آثار و برکات نماز جماعت برگزاری رویداد ملی «سفینةالنجاة۳» با حضور بیش از هزار هنرمند در مشهد استفاده از ظرفیت مساجد در مجازات‌های جایگزین
سرخط خبرها

اشتباه قشنگ

  • کد خبر: ۱۵۷۳۶۶
  • ۱۶ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۷:۳۹
اشتباه قشنگ
با  برادرم یک مغازه کوچک لپ تاپ  فروشی زده بودیم و با هم کار می‌کردیم، هم برادر بودیم هم شریک.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

برای اولین بار مهمانش شده بودم در مشهد. خیلی رو دربایستی داشتیم. نشسته بودیم به گپ و گفت که برادرم پیام داد: «صادق بار لپ تاپ‌ها رسیده و ۲۵ میلیون تومن سهمت را تا فردا برایم شبا کن. طرف ساعت ۱۰ صبح گفته چک را‌ می‌برم بانک.» با برادرم یک مغازه کوچک لپ تاپ فروشی زده بودیم و با هم کار می‌کردیم، هم برادر بودیم هم شریک. وسط گپ و گفت مهمانی و شب نشینی این پیام برادرم بدجوری من را به هم ریخت، ساعت یک شب بود و من برای جور کردن ۲۵ میلیون تومان آن هم در عرض هشت نه ساعت نمی‌دانستم چه خاکی باید به سرم می‌ریختم.

خون خونم را‌ می‌خورد و دیگر حرف‌های رفیق میزبانم در مشهد را‌ نمی‌شنیدم، یکی دوباری هم به رویم آورد و پرسید چیزی شده و گفتم نه کمی خسته ام. وسط گپ و گفت بودیم که یکهو ناغافل گفت: صادق برویم حرم؟ گفتم: الان ساعت یک؟ گفت: نمی‌دانم به دلم افتاده که بروم و اگر تو خسته‌ای نیا.

خانه دوستم خیلی فاصله‌ای با حرم نداشت، گفتم می‌آیم. شال و کلاه کردیم و راه افتادیم. توی مسیر خیلی فکر کردم که چطور این مشکل به وجود آمده را حل کنم، وارد حرم شدیم و زل زدم به گنبد، همین طور که قدم قدم به گوهرشاد و ضریح نزدیک‌تر می‌شدیم گفتم: آقاجان الان ساعت یک و نیم است، من ۲۵ میلیون تومان بدهی دارم، شما هم سلطان و صاحب اختیار دنیا و مافی‌ها هستید، من هم از شما طلبی ندارم، ولی خواستم بگویم این بنده خدایی که میزبان من است در مشهد و من این چند روزه مزاحمش شدم وضعش توپ است، لب‌تر کنم ۲۵۰ میلیون تومان را هم مثل آب خوردن به کارتم می‌زند، ولی من برای شما زشت می‌دانم که سلطانی مثل شما باشد و من به رعیتی مثل او رو بزنم، فلذا بابت این ۲۵ میلیون تومان تا ساعت دو و نیم صبر می‌کنم، یک کد و خط و نشانی بفرستید و حلش کنید، وگرنه مجبورم به این بنده خدا رو بیندازم. این جملات از ذهنم گذشت و رفتیم نزدیک ضریح. حوالی ضریح بعضی جاهایش موبایل آنتن نمی‌دهد. حرم خلوت بود و‌ می‌شد سر بر ضریح چسباند و دلی سبک کرد. مفصل گریه کردم و علاوه بر ۲۵ میلیون تومان چیز‌های دیگر هم خواستم، زیارتم تمام شد و برگشتم.

از ضریح که فاصله گرفتم آنتن گوشی ام که آمد ساعت دو و سی و هشت دقیقه بود. گوشی ام دلینگی کرد. حیرت آور بود، ۲۵ میلیون تومان نشسته بود به کارتم. رفتم توی نرم افزار بانکم که ببینم کی بوده که ریخته، اسم را نشناختم. تا صبح خوابم نبرد، از طرفی خوشحال بودم که وجه چکم تکمیل شده و از یک طرف مانده بودم این بنده خدا کیست، دم اذان صبح زنگ زدم به برادرم که تو فلانی را‌ می‌شناسی و حساب کتابی داری؟ گفت نه ... گفتم طلب ۲۵ میلیون تومانی از مشتری داریم گفت نه.

با همین فکر و خیالات بودم که پلک هایم سنگین شد و خوابم برد، حوالی هشت صبح تلفنم زنگ خورد، یک شماره بود با کد مشهد، با لحن شیرین خراسانی گفت: «دِداش جان! هَمی حسابدارِ ما یَک اشتباهی کرده، یَک رِقَم شماره حساب رِه جابه جا زِدِه، حساب کتابمان خراب رِفته، دِداش‌ای ۲۵ تِمَن از حساب ما به حسابتا نشسته، شماره تانهِ از بانک گیریفتوم که بُگُم اَگِر مرحمت کنی همی پوله برگِردُنی.»

یک خرده من و من کردم و گفتم عزیز جان یک نکته‌ای عرض کنم خدمتتان؟ گفت: «خُب بِفَرمِیِن». قصه چک و بدهی و توسلم را گفتم و اینکه اگر اشکالی ندارد این پول دو روز دست من باشد. من یک آدرس می‌دهم، تشریف بیاورید یک برگ چک تقدیمتان می‌کنم و پس فردا پولتان را روی چشمم تقدیمتان می‌کنم.

آن مرد که نامش مهدی بود، گفت: «نِه بِرار لازم به چک نیست، مو شماره شِبام رِه بِرَت مِفرِستُم شُمایَم هر وَخت تِنِستی‌ای پولِ ما را برگِردون ...»
من مشهد بودم که عصرش صادق زنگ زد و گفت یک شرکت آمده و همه بار لپ تاپی را که تازه آوردیم برای کارکنانش خریده و سود خوبی هم نصیبمان شده، گفتم پولی که سلطان علی ابن موسی الرضا (ع) برساند را توقعی جز این نیست ... از تاریخ آن چک ده سالی هست می‌گذرد و من از آن سال تا حالا با آقا مهدی رفاقت دارم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->