عادت داشت لب پنجره خانه اش برای کبوترها نان ریز کند. کبوترها هم که انگار اهلی این پنجره از میان پنجرههای آن خیابان بودند، حوالی ظهر که میشد سر و کله شا ن پیدا میشد و با سر و صدایی که به پا میکردند تا خودشان را لب پنجره جا بدهند و سهمشان را از خرده نانها بردارند منظرهای تماشایی را رقم میزدند.
پرندهها را که میدید میگفت: خدا را شکر. امروز هم روزی دادن به این پرندهها سهم من شد. به اندازه توانش در چهارچوب یک پنجره واسطه رزق و روزی پرندههای همان حوالی شده بود. شبیه خیلی از آدمهای دور و برمان که بی سر و صدا واسطه روزی رسانی به خلق خدا هستند. یک نفر دست کسی را میگیرد و برایش شغلی مهیا میکند. یک نفر سهم ناهار یک روزش را با نیازمندی سهیم میشود.
یک نفر با قرض دادن به دیگری گره از مشکلاتش باز میکند. یک نفر بی آنکه هیاهویی راه بیندازد و عالم و آدم را خبر کند به اندازه توانش به نیازمندان یک محله در حاشیه شهر کمک میکند... خدا واسطههای روزی رسانی اش را از میان خود ما که در شلوغی روزمرگیها درگیریم انتخاب میکند و گاهی امتحانمان میکند! خدایی که هوای پرندههای آسمان را دارد و به سمت پنجره خانه کوچکی هدایتشان میکند محال است روزی بندگانش را به وقت و اندازه برایشان نفرستد. «وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا، و هیچ جنبنده اى در زمین نیست مگر [اینکه]روزی اش بر عهده خداست.»
(فرازی از آیه ۶ سوره هود)