اینکه عقل چیست، برای همه ما بهطور نسبی تعریف قابل اشتراک و همهفهمی دارد؛ امروز به اینکه در دینداری مسلمانان عقل چه نقشی دارد، میپردازیم. در قدم اول باید گفت در یک تقسیمبندی، عقل به دو دسته تقسیم میشود: عقل نظری و عقل عملی. کارکرد هریک جدای از دیگری و شأن هریک جدای از آن دیگری است؛ هرچند زیربنای عقل عملی، عقل نظری است. درحقیقت عقل عملی بر ستونهای عقل نظری استوار میشود؛ یعنی نخست عقل نظری است که آشکار و عیان میشود. سپس عقل عملی آن را مشخص و معین میکند. بهعبارت دیگر عقل نظری جنبه بیان آنچه باید تبیین شود و آنچه باید علت آن را بیان کند، دارد و عقل عملی جنبه معین کردن و تکمیل کردن آنچه از ناحیه عقل نظری میرسد.
عقل بهتنهایی نمیتواند دینسازی کند، بلکه عقل به مدد وحی (نقل)، تنها عهدهدار تفسیر و تبیین و تعیین حدود دین را که از ناحیه حق تعالی آورده شده است، مشخص میکند. با این وصف، نمیتوان مدعی شد که عقل بهطور مستقل حقایق دین را درمییابد. درواقع عقل در برابر حقیقت حقایق دین، خاضع است و احکام آن را واقعی میشمرد و بر آن گردن مینهد و دربرابر افکار و اوهام و خیالات باطل گرایشهای دروندینی و بروندینی حتی ادیان دیگر موضعگیری میکند، آنان را بیریشه میپندارد و از آنها تبری میجوید.
گویا عقل صاحبان گرایشهای دروندینی و بروندینی، بر باطل بودن روشهای خویش یقین دارد، بهطوریکه مظاهر دنیوی، مانع شده است برای ظاهر شدن این یقینشان؛ همانگونه که کریمه الهی میفرماید: «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ استَیقَنَتها أنفُسَهُم (النمل/۱۴).
حقیقت این کریمه الهی به این واقعیت اشاره میکند که آنان در باطن خویش به حقانیت حضرت موسی (ع) یقین داشتند و آن را تأیید میکردند، اما در مرحله عمل، آن را انکار میکردند. بهعبارت دیگر، نگاه عقل نظری حقانیت حضرت موسی (ع) را تصدیق میکند، اما شأن عقل عملی، آن را انکار میکرد و به آن جحود میورزید، پس میتوان مرز بین تصدیق و عمل را از یکدیگر جدا دانست، همانگونه که مولای متقیان علی (ع) در برابر پرسش از ایمان میفرماید: «الإیمانُ مَعرفَۀ بِالقَلبِ وَ إقرارٌ بِاللِسَانِ وَ عَمَلٌ بِالأرکَانِ (نهجالبلاغه/حکمت ۲۲۷)؛ که اگر هریک از این عناصر تشکیلدهنده ایمان مفقود باشد، زنجیره ایمان متصل نخواهد بود. بدین دلیل است که شأن عقل نظری که همان معرفت به قلب و اقرار زبانی است، با شأن عقل عملی که عملکرد ارکان و جوارح است و دارای ظهور خارجی، هر دو در این فرمایش مولای متقیان وجود دارد، اما مستقل از یکدیگر است.
از همینجا میتوان دریافت اسرار نهان در فرمایش رسول مکرم اسلام (ص) را که فرمودند: «إنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثِّقَلَینِ؛ کِتَابَ ا... وَ عِترَتِی أهلَبیتی...». در این کلام نورانی به دو استوانه مستقل از یکدیگر اشاره شده است که هریک در ضمن استقلالشان به وسیله دیگری تعین مییابد و معنا پیدا میکند. آندو، یکی قرآن است که علم نازل حقتعالی است و دیگری، اهلبیت و عترت پیامبر خدا (ص) که کلام ناطق و مفسر علم خدایتعالی هستند.
بر همین اساس، قرآن کریم از قول کسانی که به دوزخ درآمدهاند، میفرماید: «لَو کُنَّا نَسمَعُ أو نَعقِلُ مَا کُنَّا فِی أصحَابِ السَّعِیرِ» (الملک/۱۰). واژه «نسمع» به منقولات و آنچه از ناحیه حضرات ائمه معصومین (ع) صادر شده است، اشاره میکند و واژه «نعقل» به معقولات و آنچه به تعقل بازگشت دارد، بنابراین معنای کریمه الهی چنین میشود: «آنگاه که آنان درمیان دوزخیان قرار میگیرند، میگویند اگر ما هم به نقل و هم به عقل، توجه و به آنها دقت میکردیم، هماکنون در میان دوزخیان نبودیم».
با دقت به این فرمایش، میتوان نقل را معادل وحی و علم ازلی خدایتعالی که نازل بر پیامبر گرامی اسلام (ص) شده است، قرار داد و عقل را معادل پیامبر و اهلبیت طاهرینش که سرآمد همه عقلای عالم هستند، معین و مشخص کرد و مراعات هر دو درکنار یکدیگر، عمل به حدیث نبوی شریف میشود؛ چون وحی همان چیزی است که اکنون بهعنوان قرآن دردسترس ما قرار دارد و آن را معادل نقل خواهیم نهاد و عقل همان اهلبیت عصمت و طهارت (ع) است که مظهر کامل عقلند؛ زیرا هیچ گزارشی که دال بر نزول وحی به ائمه اطهار (ع) باشد، نرسیده و چنین چیزی جز بر پیامبر اسلام (ص) تحقق نداشته است، پس این فرض میتواند ثابت باشد که حکم ائمهاطهار (ع) درباره قرآن و سنت پیامبر مکرم اسلام (ص)، تبیین و تحدید حدود وحی الهی و حافظ سنت است، بنابراین فرمان تمسک به ثقل اکبر که قرآن کریم باشد و ثقل اصغر که اهلبیت رسول گرامی باشد، درواقع فرمان تمسک به نقل و عقل است و این میتواند مصداق اتم کلام الهی باشد.