گاهی آدمها در گیرودار زندگی روزمره رنجهایی میکشند که عیان نیست، اما چینوچروک تازهای بر پیشانیشان میشود یا تار موی سفیدی در میان موهایشان. سکوتی طولانی میشود که آرامآرام در آن غرق میشوند؛ تنهایی مطلقی که گریزگاهی برای آن نمییابند. آدمهایی که ذرهذره با رنجهایشان در سکوت پیر میشوند.
این رنجها نیاز مادی نیست که با کمک مالی دیگری تأمین شود. بیشتر دغدغهها و گرفتاریهای آدمیزاد در این دنیا رنگوبوی معیشت دارند، اما دل آدمیزاد نیز در این دنیا گرفتار رنجهایی میشود که ممکن است زندگی روزمرهاش را هم به چالشهای جدی بکشد. گاهی آدمها نیاز به گفتگو دارند؛ نیاز به گوش شنوایی که دقایقی بتوانند رنجها و ناراحتیهایشان را بدون اینکه قضاوت شوند، با کسی در میان بگذارند.
نیاز دارند یک نفر با توجه و مهربانی پای درددلهایشان بنشیند تا مرهمی بر زخمهای پنهانشان بگذارد که گاهی هیچکسی از آن باخبر نیست. وقتی صحبت از کمککردن و یاریرساندن به دیگران میشود، بیشتر ما ذهنمان به دنبال همین میرود که باید مشکل مادی کسی را حل کنیم یا دغدغه معیشتیاش را برطرف کنیم، اما گاهی در همین ارتباطات روزمره و ساده میتوانیم آدم امنِ زندگی کسی باشیم؛ گوش شنوای دردها و رنجها و اندوه کسی که فقط با دقایقی حرفزدن میتوانیم بار سنگینی را از خاطرش برداریم تا بتواند سبکبارتر به زندگی بازگردد.
آدمها گاهی نیاز به شنیدهشدن دارند و ممکن است گرفتار چنان خلأ ارتباطی در ازدحام آدمهای دور و برشان باشند که هیچ آدم امنی را برای گفتگو نداشته باشند. گاهی میشود گرههای اندوه و غصه و رنجهای آدمی را با محبت و توجه گشود و بر زخمهای نهانش مرهم گذاشت، بیآنکه حسابوکتابی در میان باشد. امامرضا (ع) در اینباره میفرمایند: «مَـنْ فَـرَّجَ عـَنْ مُـؤمِنٍ فَرَّجَ الله عَنْ قَلْبِهِ یَومَ الْقِیامَةِ»؛ «کسى که گره از کار مؤمنى بگشاید و شادش کند، خداوند هم در روز قیامت کارِ بسته او را مىگشاید.»
(اصول کافی: ج ۲، ص ۲۰۰)