تا به حال کودکی را دیدهای که برای بادکنک دستش از ذوق، به هوا میپرد و نخ بادکنک را سفت توی مشتش میگیرد که مبادا رها شود و از دستش بدهد، اما نسیمی ناغافل بادکنک را از دست کودک میرباید و میبرد.
بعد بغض میماند و دو چشم خیس و رد بادکنکی که توی هوا گم میشود. حکایت ما هم شبیه همین تجربه کودکانه است. فقط هر چه بزرگتر میشویم تعداد بادکنکهای زندگی مان بیشتر میشوند و نخ هر کدام را محکمتر توی دست هایمان نگه میداریم که مبادا از دست بروند.
نام، نان و قدرت و زرق و برقها که یکی دو تا نیستند. هر چه بزرگتر میشویم، ترس از دست دادنها بزرگتر میشوند. درست شبیه کودکیها به چیزی دل میبندیم که به نسیمی ممکن است از دستمان رها شود و از دست برود.
به همه چیزهایی که هرگز ضمانتی برای همیشگی بودن آن وجود ندارد. به همه دل بستگیهای بی ثباتی که ممکن است تقدیر از دستمان بگیرد و آه و حسرتش را بر دلمان بگذارد، اما اغلب به جای درک همان لحظههایی که در آن زیست میکنیم و لذت بردن از همان دقایقی که از نعمتی برخورداریم به جاودانگی و حفظ آنچه موقتی است میاندیشیم یا حسرت آنچه را که از دست داده ایم میخوریم.
حال آنکه قرار دنیا به جاودانگی نیست. قرار دنیا زیستن میان به دست آوردن و از دست دادن است.
آدمی در این میان حکایت مسافری را دارد که میتواند از مسیر لذت ببرد، اما خوب میداند که در هیچ ایستگاه این سفر توقفی همیشگی ندارد.
از این رو لحظاتی را به رنج، دقایقی را به خوشی، فرصتی را برای شهرت و تجربهای را در انزوای از دست دادنها ممکن است پشت سر بگذارد. فقط کافی است در اندوهها و در خوشیها یاد همان کودکی بیفتیم که نسیمی بادکنکی را از دستش میستاند و اندکی بعد حسرت از دست دادنش را با خوشی ساده دیگری از یاد میبرد.
خداوند متعال در فرازی از آیه ۲۳ سوره حدید میفرماید: «لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ، بر آنچه از دست شما رفته است اندوهگین نشوید و به [سبب]آنچه به شما داده شده است شادمانى نکنید.»