فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

چیدن و برچیدن کتابخانه به روایت مانگل

  • کد خبر: ۱۶۸۶۹۴
  • ۲۱ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۴:۴۱
چیدن و برچیدن کتابخانه به روایت مانگل
سال‌ها پیش موقع آخرین اسباب کشی مان، مردی که داشت وسایل خانه را از طبقه سوم پایین می‌برد، یکهو طبقه اول ایستاد و از همکارش پرسید: مگه کتاب هم جزو وسایل خونه حساب می‌شه؟

سال‌ها پیش موقع آخرین اسباب کشی مان، مردی که داشت وسایل خانه را از طبقه سوم پایین می‌برد، یکهو طبقه اول ایستاد و از همکارش پرسید: مگه کتاب هم جزو وسایل خونه حساب می‌شه؟ قبلش که آمد و نگاهی انداخت به اسبابمان، سبک وسنگینی شان را نشانه گرفت تا برای هرکدام پولی بگیرد، نه ما حرفی زدیم، نه او چیزی گفت. اما وقتی فهمید این ده پانزده تا کارتن بزرگ داخلش کتاب است، کفری شد. نمی‌دانستم چه بگویم. کتاب‌ها جزئی از این خانه بودند، ولی آیا بخشی از وسایل خانه هم بودند؟

نمی‌دانم. یعنی باید قبلش خبر می‌دادیم و هزینه جابه جایی اش را جداگانه حساب می‌کردیم؟ وقتی آمد پایین، گفت این کارتن‌ها از آن یخچالی که دوسه نفره پایین برده اند، سنگین‌تر بود. بعد پرسید: صاحب خانه معلم است؟ گفتم نه. چه توفیری می‌کرد من کی باشم و چه کاره. مسئله اینجا بود که بعد از آن، رفتارش با کارتن‌ها کاملا تغییر کرد؛ روی زمین‌ می‌کشیدشان و حتی غلت می‌خوردند.

دست آخر یکی شان پاره شد و عطف «ژیل بلاس» را به فنا داد و جلد «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» هم با یک لیوان چایی از دهن افتاده کم رنگ خیس شد و صحافی اش تکان اساسی خورد. بدتر این بود که نمی‌توانستم چیزی بگویم. غر می‌زدند و کارتن‌ها را می‌بردند پایین. یک جور‌هایی انگار داشتند لطف می‌کردند به این بدبخت فلک زده که آخرِ کاری ولش نمی‌کردند به امان خدا.

***

این متن را از سر حسادت می‌نویسم، چون داشتم کتاب تازه منتشرشده آلبرتو مانگلِ بزرگ را می‌خواندم. همه حس وحالش به کتاب‌ها یک طرف، وسعت کتابخانه اش برای من بیشتر به چشم آمد. مردی که ناچار شد کتابخانه ۳۵هزار جلدی اش را از فرانسه به مونترال کانادا ببرد و حالا داشت با کتاب «برچیدن کتابخانه ام» مرثیه‌ می‌سرود و استادانه گریزی به تاریخ، ادبیات، فلسفه و اسطوره می‌زد. او در «گریز دومِ» اثرش بعد از اینکه کتاب هایش کفن شدند و لفافه پیچ و آماده رفتن، نوشته است: «در خواب می‌شنیدم کتاب‌ها صدایم می‌زنند.»، اما او این خواب را درحالی می‌بیند که همه کتاب هایش سرجای خودشان هستند.

مانگل می‌گوید چطور با چیدن و برچیدن کتابخانه‌ها در‌هایی را به روی خود باز می‌کنیم و در‌هایی را برای همیشه می‌بندیم. برای من مسئله طور دیگری بود. اما من مطمئن بودم همه آنچه دارم را نمی‌توانم در خانه تازه مان جا بدهم و متأسفانه همین طور هم شد. حالا مدت هاست دو کارتن کتاب زیر کولر در حیاط، وسط باد و باران و بوران و برف برای خودشان زندگی می‌کنند و من گاه برحسب تصادف یادم می‌آید چه کتابی احتمالا آنجاست و چطور به خاطرش می‌آورم. برای او به عنوان نویسنده، جستارنویس، مترجم و رئیس سابق کتابخانه ملی آرژانتین، هر کنشی از سمت کتاب خوان‌ها نسبت به کتابخانه درخور اعتناست و با اهمیت.

مثلا او به این جمله منسوب به ارسطو باور دارد که: «کتاب را نه امانت بده و نه امانت بگیر.» من وسط جمع وجورکردن متوجه نبودنِ چندتا از کتاب هایم شدم، ولی هرقدر تلاش کردم، یادم نیامد کجا و به چه کسی امانت داده ام. از آن طرف از یک کتاب سه نسخه داشتم و یادم آمد هربار همان کتاب را به کسی امانت می‌دادم و او به فاصله چندسال برش می‌گرداند، اما من تحمل نبودنش را نداشتم و جای خالی اش را با یک نسخه تازه پر می‌کردم.

به احتمال زیاد این امانت رفته بخت برگشته وسط قفسه روس‌ها بوده که نتوانسته است خودی نشان بدهد و نبودنش را به من گوشزد کند، اما حالا نمی‌دانم برمی گردد و جایی در کتابخانه ام پیدا می‌کند یا نه؛ البته اگر جایی وجود داشته باشد. چیدن و بدچیدن کتابخانه‌های امثال ما فقط جابه جاشدن نیست، بلکه از ریشه زدن و حذف بخشی از کتابخانه است، آن هم نه جایی برای کتاب تازه، بلکه برای اینکه کمتر به چشم بیایند و مزاحم دیگران نباشند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->