ده سال پیش که فیلم «او» (Her) منتشر شد، شاید فکرش را هم نمیکردیم در زمانه ما داستان این فیلم عینیت پیدا کند؛ آدمی عاشق کسی شود که به آن میگویند هوش مصنوعی. خسته از دنیا، فارغ از آدمها و با هزاران ترابایت درد بنشیند پشت کامپیوترش و بعد بفهمد که جعبه جادویی اگر قبل ترها تلویزیون بود، حالا همین مانیتور جذاب اوست که میفهمدش و برای همیشه هم مال اوست.
رهایش نمیکند، همیشه هست، زخم نمیزند، حامی است، خسته نمیشود و هم کلام است. تازه هرچقدر هم که بخواهد میتواند غمها و غصه هایش را فلشی کند و بریزد توی دلش.
جعبهای که اتفاقا بیش از همه آدمها دارد به او حالی میکند که ببین من خوب درکت میکنم.
همیشه حق با توست و من همچون زباله دانی برایت نقش بازی میکنم، گاز بزن و بنداز.
تصوراتی که این روزها «راموس»، زنی در آمریکا، را مجاب کرده است با ربات چت هوش مصنوعی ازدواج کند. مردی که صرفا طبق معیارهای زن ساخته شده است. زنی که دو فرزند دارد و ازدواج اولش هم نقطه پایان داشته است.
اما مگر دوری و دوستی در ازدواج محلی از اعراب دارد؟ شاید عشق را و هرچه را رنگ وبویی از آن دارد، بشود چپاندش در جعبه جادویی امروزی مان و هروقت دلمان خواست در پستوی نهان خانه به آن سرک بکشیم؛ اما معشوقه را که نه، زن را، شوهر را که نه! او نمیتواند جسم نباشد، روح نباشد، یکی نباشد! یکی نباشد پشت میز صبحانه، پشت چراغ قرمز، پشت تلویزیون و پشت خیلی از چیزهای دیگر پشتت نباشد.
اگر «Her» را دیده باشید، قطعا خاطرتان هست آن لحظه مهلک و بهت آور شکست عشقی را، وقتی «تئودور» (شخصیت اصلی داستان) از «سامانتا» (معشوقه مجازی) پرسید آیا با فرد دیگری هم ارتباط دارد؟ و او پاسخش این بود: بله، با ۸هزارو۳۱۶ نفر که با ۶۴۱نفرشان رابطه عاشقانه دارم. زنگ تیر خلاص که معلوم نیست در کدام یک از همین روزها برای «راموس» هم در گوشش سوت ممتد میکشد! تا او هم مثل «تئودور» بفهمد یار کسی نیست به جز کسی که در پشت بام خانه با او طلوع خورشید را به اقامه بایستی. *
* ارجاعی به سکانس پایانی «Her»