شهرآرانیوز؛ از کارگری روزمزد در پروژه بانک ملی بولوار شهید صادقی تا رسیدن به برترین شکوه معماری ایران، تا افتادن قرعه بخت به نام و گلچین شدن از میان صدها معمار حاذق برای زیور داخل ضریح و هم نفس شدن با سنگ تربت مضجع شریف سلطان خراسان، حتی در خواب و رؤیا هم به سراغ هیچ معماری نمیرود که در بیداری، به سراغ حسین آمد تا معمار ضریح دردانه ایران و خراسان شود. برای چند لحظه، آن گذشته تا این حال را تصور کنید؛ حتی با فکرش هم بدنتان مورمور میشود؛ تو باشی و ضریح آقا، تو باشی و چند روز خلوت ناب و توفیق اجباری زیارتی که در همه عمر آمده و رفته خیلی ها، برای چند لحظه اش هم فرصتی دست نمیدهد.
حسین آقا با موهای جوگندمی که بیشتر به سفیدی میزند، صورتی کشیده و لاغر با قدی متوسط و صدایی گرم و گیرا که گاه با ته لهجه صمیمی گنابادی اش صمیمیتر هم میشود، حرف آخر گفتگو را همان اول با جملهای خاص بر زبان میآورد: «همه این سعادت از دعای خیر مادر و نان به شدت حلال پدرم بود.»
رواق دارالولایه در یکی از روزهای داغ خردادی، خنک و دل پذیر، برای ورود زائران بارگاه رضوی آغوش گشوده است. با حسین آقای مرادی جنب دفتر هماهنگی منطقه ۲ حرم قرار گپ وگفت داریم؛ جایی که گوشه یکی از دیوارها با داربست و کیسههای آبی رنگ جدا شده است و حسین آقا مشغول نصب کتیبههای سنگی دست نویس روی دیوارهای دارالولایه است. از پشت داربست پوشیده شده که بیرون میآید، لبخندی کم رنگ روی لب دارد و حیایی که تا پایان گفتگو او را همراهی میکند. دوروبرش را نگاه میکند و کمی دستپاچه عذرخواهی میکند که وسیله پذیرایی مهیا نیست. بفرما میزند و کنار داربست و عقب نشینی دیوار، روی یکی از فرشهای لوله شده رواق لم میدهیم و حرف میزنیم.
صدایش با آنچه در ذهنم از چهره اش ساخته ام، هماهنگی زیادی دارد؛ سربه زیر و آرام با مکثهای گاه طولانی که احتمالا برای جفت وجورکردن روایتهایی است که میخواهد از گذشته بازگو کند. «مثل برق و باد، بیست سال گذشت...» چشمانش را گرد میکند و لب هایش را روی هم فشار میدهد و این جمله را میگوید.
روزی که قرار بود جوان بی ادعای شهرستانی، با همراهی مهندس الهامی نیا راهی حرم شود، هیچ آزمون و استخدامی در کار نبود؛ همه چیز بر پایه اعتماد به سابقه و شخصیت حسین شکل گرفت. تا آن روزها کارش با مهندس در پروژه آپارتمانهای بانک ملی ادامه داشت. مهندس زودتر راهی سازمان عمرانی و نگهداری حرم شده و مدتی بعد آمده بود سراغ حسین تا او را هم با خودش ببرد: «حسین آقا میآی حرم پیش ما کار کنی؟ نیرو لازم داریم.» و حسین که همیشه حرم امام رضا (ع) برایش پناه خوشی و ناخوشی بود، از خداخواسته راهی شد، به همین سادگی.
جملاتش برای این بخش خاطراتش که به پایان میرسد، چشمانش هنوز به سنگ فرش رواق خیره مانده است و لبخندش قدری پررنگتر شده است. خوب معلوم است که یادآوری آن حس، حالش را به خوشی رسانده است.
رسیدنش به حرم و کار در این صحن وسرا آرزوی بزرگش بود، اما اینکه روز اول کارش چگونه گذشت را این طور روایت میکند: «روز اول رفتم پیش مهندس شرفیان و از من پرسید چه کارهایی بلد هستی؟ من هم همه کارهای ساختمانی را از صفر تا صد بلد بودم و گفتم.» سادگی و صداقت در حرف هایش، در همه این سالها تغییری نکرده است و همین امر باعث شد این گونه جواب بگیرد: «از فردا بیا و مشغول شو.»
اولین کارش را با دیوارچینی در انتهای پارکینگ خدام آغاز کرد؛ ساعت ۷ صبح تا ۷ شب و این شد رویه خیلی سالهای کارش.
اولین کاری که انجام داد دیوارچینی بود در انتهای پارکینگ خدام، با آجر معمولی. بعد هم که دیدند کارش خوب است، خیلی از سنگ کاریها را به او سپردند و او در این سالها آن قدر حاذق و زبده شد که حاصل همه این تجربهها در صحن وسرای حرم، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، آسایشگاههای خدام حرم، پارکینگ ها، پشت بام حرم، گیتهای ورودی بولوار طبرسی، نواب، سنگ کاریهای ورودی طبرسی، نواب و شیرازی و اجرای کتیبههای داخل روضه منوره و... باعث شد او از میان همه نخبگان معماری حرم، برای یک اتفاق بزرگ برگزیده شود.
حسین آقا همان طور که حرف میزند، ترجیح میدهد از کارش هم عقب نماند؛ دستانش را به زانوهایش میگیرد، یاعلی (ع) میگوید و میرود تا کارش را ادامه بدهد. با دقتی مثال زدنی کتیبهها را روی دیوارهای دارالولایه سوار میکند؛ کتیبههایی که اشعاری زیبا و خطوط شکسته روی آنها نقش بسته است. کتیبههای ساده و بی نقش ونگار یکی یکی جمع میشود و حسین آقا یکی یکی کتیبههای جدید و دست نویس را روی دیوار نصب میکند.
دوباره برمی گردیم به گذشته، به روزهایی که چشم نوازی کارهای او به چشم همه میآمد و مدیران حرم و زائران را به تحسین وامی داشت، به روزهای که قرار شد حسین آقا برود و معماری روضه منوره را انجام بدهد.
حساب وکتاب آن روزها به پنج سال قبل برمی گردد؛ به روزهایی که قرار بود دورواطراف ضریح بازسازی شود و این بازسازی شامل کتیبههای داخل روضه منوره هم میشد و البته قرار بود سنگهای داخل ضریح هم تعویض شود تا بازسازی کاملتر باشد.
روزی که حسین آقا را به پشتوانه همه تخصص، هنر و اخلاق نیکویش صدا کردند، روز خاصی بود. او را خواستند و گفتند که باید کارهای معماری اطراف ضریح را انجام بدهی. انگار قرار بود مرحله به مرحله بگویند که قرار است سنگهای داخل ضریح را هم او تعویض کند. طبق صحبت قرار بود کار در دو هفته جمع شود؛ یازده روز دورواطراف ضریح و سه روز هم داخل ضریح.
خودش میگوید: «خیلی خیلی خیلی خوش حال شدم.» و این خیلی خیلی خیلی را با غلظت و هیجان خاصی به زبان میآورد: «قرار بود من کار تعویض کتیبههای دور ضریح به ویژه سنگهای داخل ضریح را انجام بدهم که میدانم آرزوی خیلی از معماران است. اصلا حسی است که توصیف شدنی نیست و من با زبان و بیان خودم نمیتوانم اشتیاقش را شرح بدهم.»
به اینجای حرف هایش که میرسد، آشکارا صدا و دستش میلرزد. شاید برای خیلیها ملموس نباشد، اما خودش میداند و اهل فن که چه بختی به او رو آورده است. اما زبان حسین آقا برای شرح این بخت واقبال، خیلی ناتوانتر از تخصصی است که دارد: «روزهایی که دور روضه منوره بودم، حس خوب، توأم با آرامش و قرار داشتم، اما وقتی وارد ضریح شدم، انگار این حس صدها برابر شده بود.»
برای روزهایی که در این دو هفته قرار بود حسین آقا اطراف و سپس داخل ضریح باشد، توصیفش دل نشین است: «روز اول با خودم گفتم برخلاف زائر و مجاور، راننده تاکسی و کاسب و کارمند که از امام رضا (ع) کمک میخواهند، من این روزها پیش امام رضا (ع) خواهم بود، نزدیکتر از زائر و مجاور، بدون هیچ واسطه ای.»
وقتی فضا را برایش هموار و خلوت کردند، در همان خلوت دل نشین معنوی به این فکر میکرد که چرا او انتخاب شده است: «بدون تواضع و تعارف میگویم، خیلی از استادان معماری حرم، بسیار ماهر هستند و قطعا آنها هم میتوانستند جای من باشند. ذکر میگفتم، دعا میکردم و در این فکر بودم که چرا من باید انتخاب میشدم. همه روز اولی که کتیبهها را در اطراف ضریح نصب میکردم، فکروذکرم این بود و دست آخر به این نتیجه رسیدم که دعای مادر و نان به شدت حلال پدر، در این انتخاب بی تأثیر نبوده است.»
بعد از یکی دو روز، همه اقوام و خویشان فهمیدند که حسین آقا این روزها قرار است کجای حرم باشد. سیل تلفنها و پیامکهای التماس دعا بود که به سراغ او و خانواده میآمد؛ از بیماران و بیمارداران تا آنها که هرکدام به نوعی گیر و گرفتار بودند.
برای کار حسین آقا، دور ضریح و پایین پای حضرت را بسته بودند و او در حین کار، میتوانست زائران و زیارتشان را هم به چشم ببیند: «شاهد هر روز دعا، التماس و تضرع و حال خوش زائران بودم. شده بودم زائری که هر روز زائران دیگر آقا را میبیند؛ با حال خوبشان خوب بودم و با گریه هایشان درگیر میشدم و بعد هم برای رفع حاجات زائرانی که آمده بودند، دعا میکردم.» کار ضریح که تمام شد، بی فوت وقت و معطلی، کار داخل ضریح و تعویض سنگ فرش هایش آغاز شد.
میرسیم به روزی که حسین آقا به اتفاق چند نفر از مسئولان آستان قدس وارد ضریح مطهر امام رضا (ع) شد: «اول یک دل سیر گریه کردم، جوری که چشمانم از اشک سرخ شده بود. گوشه گوشه ضریح را بوسیدم و نماز زیارت خواندم. آرامشی پیدا کرده بودم که در همه عمرم نداشتم. انگار خواب بودم، نمیدانم، هرچه بود، مطمئنم در همه عمرم دیگر تجربه اش نخواهم کرد.»
معلوم است که اگر ما هم جای حسین آقا بودیم، دوست داشتیم کار طول بکشد و طولانیتر شود، اما بالاخره وقت هم تنگ بود و کار باید باکیفیت و زود تمام میشد: «خیلی دوست داشتم اتفاق خوبی پیش بیاید و کار بیشتر طول بکشد، اما واقعا شدنی نبود و من هم به پایان کار در سه روز، متعهد شده بودم.»
برای لحظاتی صورتش را میان دو دستش میگیرد. از صدای هرم نفس هایش معلوم است که دلش لرزیده است، اما غرورش اجازه بلندگریه کردن نمیدهد.
کمی صبر میکنم. آرامتر که میشود، با گوشه دو انگشت اشاره، اشک چشمانش را میگیرد.
سر حرف را میکشانم به کارهایی که در حرم انجام میدهد، شاید قدری از غصه یادآوری روزهایی که دیگر برایش تکرار نمیشود، کم کرده باشم و ظاهرا موفق شده ام: «کتیبهها را که نصب میکنم، خیلی وقتها زائران میآیند و در حین نصب تماشا میکنند، اشعارش را میخوانند یا درباره شعر کتیبهها با هم صحبت میکنند، درباره نوشته کتیبهها نظر میدهند و درباره نوع سنگ کتیبهها سؤال میکنند. بعضی وقتها هم مثلا میگویند که این کتیبه را به نیت من نصب کنید. برخی هم التماس دعا دارند که بخشی از کار را به نام بیمار آنها انجام بدهیم، به امید شفاعت آقا.»
میگوید: «در این سالها سنگینترین پروژههایی که در آنها حضور داشتم، مربوط به همین کتیبهها بوده است که هنوز هم ادامه دارد و خیلی هم دل بسته شان هستم.»
حتما در همه این سالها خاطرات نابی در ذهن استاد حسین نقش بسته است که خیلی هم ارزش شنیدن دارد؛ مثل خاطره غبارروبی زائران که حسین آقا این طور درباره اش میگوید: «همین کتیبهها را که کار میکنم، بارها شاهد بوده ام که زائران غبارش را گرفته اند و برای تبرک از بارگاه امام رضا (ع) به شهرشان برده اند. خیلی مشتاق دیدار زائران زیارت اولی هستم؛ دنیایی دارند برای خودشان. وقتی میآیند، آن قدر عاشقانه گریه میکنند که دلت نمیآید تماشا نکنی، اصلا از نوع گریه کردن خیلیها متوجه میشوم زیارت اولی هستند.
از معماری حرم به جز روضه منوره، شیوه معماری رواق امام خمینی (ره) را خیلی دوست دارم. فکر میکنم زیباترین معماری در میان حرم ائمه اطهار، مربوط به حرم امام رضا (ع) است و بعد هم حرم حضرت علی (ع) و ایوان نجف. بیشتر کارهایی را که به تازگی در حرم امام حسین (ع) انجام شده است هم همکاران ما انجام داده اند و به غایت زیبا هستند.»