به گزارش شهرآرانیوز؛ مردگان در دمای بدن و سکوت مشترکاند. آخرین مرحله سلطه تام، سکوت مطلق است. سکوت گورستان نمادی است از سلطه تما م عیار مرگ. اگر سکوت انتخابی حکیمانه و آگاهانه نباشد برازنده آدم زنده نیست. جز مورخان ورزشی باسابقه کسی نام طلا بردهها و رکوردزدههای المپیک ۱۹۶۸ مکزیکوسیتی را به یاد ندارد. از آن سال تا همین المپیک ۲۰۲۰ توکیو بسیار گردن که برای گرفتن طلا خم و بسیار رکورد که شکسته شده است.
کثرت از ارزش میکاهد، همچنین از توان حافظه در به یاد سپردن. اما از آن المپیک، خیلیها یک عکس تاریخی را به یاد دارند. عکسی هنوز الهام بخش. عکسی لایق قاب گرفته شدن. تامی اسمیت و جان کارلوس آمریکایی مدال آوران دوی دویست متر المپیک آن سال، وقتی روی سکو رفتند تا مدال طلا و برنزشان را بگیرند، لب باز نکردند. آنها داشتند با سکوتشان به ظلم و تبعیض علیه سیاه پوستان آمریکا اعتراض میکردند.
سکوت در حضور دیگری و واکنش نشان ندادن به کنش او -حرف زدنش- نادیده گرفتن و به رسمیت نشناختن اوست در عریانترین شکلش و آدمیزاد -این جانور اجتماعی- تاب نادیده گرفته شدن را ندارد. چون نادیده گرفته شدن به عبارتی تنهایی مطلق هم هست و به اعتقاد ارسطو، برای تنها زیستن یا حیوان باید بود یا خدا [یا از انسان نازلتر بود، یا والاتر]. داستایفسکی که تاروپود فلسفه اش را با رنج تنیده بود، در رمان «یادداشتهای زیرزمینی» سراغ رنج نادیده گرفته شدن هم رفته است. مرد زیرزمینی از کنار رستورانی میگذرد، از پنجره داخل را نگاه میکند و میبیند دور میز بیلیارد غوغایی برپاست و چند نفر به جان هم افتاده اند.
یکی را از پنجره بیرون میاندازند. مرد زیرزمینی که تنهاست و نادیده گرفته شده، میگوید: «در آن لحظه به خصوص احساسی به من دست داد که به حال آن کسی که از پنجره به بیرون پرتابش کردند غبطه خوردم؛ یعنی میخواستم جای او باشم. چنان به او رشک بردم که وارد رستوران شدم و یک راست به اتاق بیلیارد رفتم و با خود میگفتم که شاید کتکم بزنند و از پنجره بیرونم بیندازند. [..]مردی تنها و خسته را آرزوها، یا تمایل به معاشرت میتواند به چنین دیوانگیهایی مبتلا کند. اما هیچ اتفاقی رخ نداد. ثابت شد که من حتی شایستگی از پنجره بیرون انداخته شدن را نیز ندارم.» افسری رد میشود و او را طوری کنار میزند که انگار وجود ندارد.
«طوری رفتار کرد که گویی اصلا وجود مرا حس نکرده است. من حاضر بودم کتک او را تحمل کنم و ببخشم، ولی هیچ وقت نمیتوانستم چنین رفتار اهانت باری را ندیده بگیرم. هیچ این را نمیتوانستم بر خود هموار کنم که به کلی ندیده ام گرفت و وجودم را هیچ شمرد. خدا میداند که آن شب آماده بودم هر چه داشتم بدهم که با او درگیر مجادلهای حسابی شوم. [..]طوری با من رفتار کرده بودند که گویی من مگس بودم!»
در ادامه ماجرا مرد زیرزمینی تقلای زیاد میکند تا نشان بدهد که هست، وجود دارد. تلاش او تمنای دیده شدن است. وقتی جز همراهی با گفتمان فاتحان و تأیید آن راهی نمانده باشد، وقتی هر سخنی اگر همراهی با دروغ نباشد، موجبات اتهام است، سکوت به مثابه ایستادگی هم هست. وِرکور نامی در رمانی بسیار کوتاه با سه شخصیت، که ماجراهای آن تقریبا در یک لوکیشن میگذرد، سکوت را به مثابه اعتراض و بی اعتنایی و به رسمیت نشناختن و ایستادگی و مقاومت نشان داده است. «سکوت دریا» اثری است که به گفته ژان پی یرمِلویل، «کتاب مقدس» مقاومت فرانسه در دوران اشغال این کشور به دست نازیها بود.
کتابچهای کوچک، لاغر، بی طراحی جلد و به غایت ساده، خون بود در رگهای جریان مقاومت فرانسه. یک انتشارات زیرزمینی به نام «نیمه شب» اولین کتابش را از نویسندهای منتشر کرد که نامش «وِرکور» بود، اما احدی او را نمیشناخت. اکتبر سال ۱۹۴۱ بود و باید چند سال میگذشت تا پرده برافتد و نویسنده این کتاب که از مشهورترین ناشناسهای فرانسه بود رخ بنماید.
«ژان بروله» نام واقعی همان ورکور بود، نویسنده «کتاب مقدس» مقاومت. آنچه زندگی بروله را -مانند میلیونها تن دیگر- از ریل خارج کرد؛ جنگ بود. او داشت به عنوان هنرمند هنرهای تجسمی، خیلی معمولی کارش را میکرد که یک نفر هوس کرد ایدئولوژی و قلمروش را پهنتر کند. بروله با شروع جنگ به ارتش پیوست، در عملیاتی پایش شکست، از خدمت معاف شد، از ایستادگی و مقاومت نه.
طی دوران نقاهت، روزی دو صفحه از کتابش را مینوشت. خودش بعدها گفت این کار را میکرده تا مغزش عاطل و باطل نماند. به نهضت مقاومت فرانسه پیوست و در سال ۱۹۴۱ با دو تن از دوستانش انتشاراتی زیرزمینی راه انداخت به نام «نیمه شب». در مرام نامه انتشاراتشان آمده بود که هدف، نشر آثاری است که موجبات بالا رفتن روحیه فرانسویان در روزهای سلطه تاریکی شود. «سکوت دریا» در سرتاسر فرانسه اشغالی پخش و این انتشارات بدل شد به مهمترین ناشر ادبیات مقاومت.
ژان بروله پس از «سکوت دریا» رمانها و کتابهای دیگری هم نوشت، اما نامیترین اثرش همان نخستین اثرش بود. این کتاب تا سال ۱۹۴۸ به هفده زبان ترجمه شد و در همین سال ژان پیر ملویل فیلمی از روی آن ساخت.
ملویل از روح خودش در رمان دمید و فیلم آفریده شد. او که از اعضای باسابقه نهضت مقاومت بود تعهدی قلبی به رمان داشت. بعدها در مصاحبهای گفته بود که «سکوت دریا»ی ورکور در طول جنگ عملکردی مانند کتاب مقدس داشت.
ملویل سی ساله را هنوز کسی به عنوان فیلم ساز به رسمیت نمیشناخت. «سکوت دریا» نخستین فیلمش بود و یکی از اولین فیلمهای سینمایی که مستقل از سیستم دولتی تولید شد. کارگردان محترم هیچ یک از مجوزهای لازم را نداشت، حتی حقوق اقتباس از رمان را. ولی چیزی مانع او نشد، فیلم را در خانه خود ژان بروله در خارج از پاریس ساخت و فیلم برداری آن ۲۷ روز طول کشید.
وقتی حسن شهید نورایی کتاب را به فارسی برمی گرداند هنوز نام اصلی نویسنده فاش نشده بود و او هم مانند همه فقط همان نام مستعار را میدانست. آخرین اوراق ترجمه شده در حال حروف چینی بود که خبری در مطبوعات فرانسه منتشر و نام اصلی نویسنده برملا شد. اما شهید نورایی گذاشت کتاب با همان رازش در ایران منتشر شود. ۲۹ آذر ۱۳۲۳ در چاپخانه شرکت سهامی چاپ، ۱۶۱۵ نسخه از داستانی با عنوان «خاموشی دریا» چاپ شد.
کمتر از دو ماه بعد، در دوازدهم بهمن، کار چاپ دوم کتاب در ۲ هزار نسخه در چاپخانه مجلس به اتمام رسید. این چاپ مقدمهای داشت که مترجم در آن نام اصلی نویسنده را لو داده بود.
شهید نورایی در همین مقدمه نوشت: «شاید بجا بود که در همان موقع [پس از مطلع شدن از نام نویسنده وقتی کتاب در حال حروف چینی بود]دیباچه کتاب نیز تغییر کند و اطلاعاتی که درباره مصنف به دست آمده بود در آن گنجانده شود. ولی من در آن تردید کردم. علت آن را هنوز نمیدانم. شاید بهتر دانستم گوشهای از این معما را نزد خود نگاه دارم.» او تردید کرده بود، چون نمیخواست به داستان مواجهه پیرمرد و برادرزاده اش با یک افسر نازی، به آن سکوت و آن مبارزه معنوی خدشهای وارد شود. شاید الهام بخشتر باشد که فکر کنیم این داستان واقعا نوشته همان پیرمرد است و آن مبارزه نمادین واقعا در دهکدهای در فرانسه اشغالی رخ داده است.
«زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست.» همه چیز معمولی است، هم خانه، هم پیرمرد، هم دختر جوان. تنها چیز نامعمول و تازه، سکوت است. در روستایی در فرانسه اشغالی، افسری نازی برای اقامت به خانه پیرمرد و دختر برادرش میآید. اشغالی در دل اشغال. البته بابت حضور و مزاحمتش و تصرف بخشی از خانه «پوزش» میخواهد. او غیر از تصویری است که از نازیها داریم؛ مردی است فرهیخته و فرهنگ دوست که رابطهای با خشونت ندارد. تا به حال به فرانسه نیامدهاست، اما این کشور را با آثار فرهنگی و تاریخش میشناسد و البته فرانسوی را هم روان صحبت میکند. نامش وِرنر فون اِبرناک است.
هر شب به اتاق پیرمرد و برادرزاده اش میآید، کنار شومینه میایستد و تک گویی طولانی اش را آغاز میکند؛ از خودش میگوید که موسیقی دان است و نوازنده، مدحها میگوید از فرانسه و فرهنگش و همچنین ایدههایی را مطرح میکند که جنگ به سرش انداختهاست. اما بدون شنیدن یک کلمه از میزبانان، شب خوبی برایشان آرزو و اتاق را ترک میکند تا شبی دیگر و تا شش ماه...
پیرمرد -که راوی داستان هم هست- و دختربرادرش به هیچ حرف افسر اشغالگر واکنش نشان نمیدهند. چرا سکوت محض؟ واضح است که شروط ابتدایی گفتگو نقض شده است، حضور افسر تحمیلی است، انتقاد بی اثر است یا خطر آزار، شکنجه یا حتی مرگ به همراه دارد. جامعه شناسان زبان را پایه و اساس زندگی اجتماعی میدانند. وقتی یک نفر خودخواسته یا به اجبار زبان در کام میگیرد زندگی و ارتباط اجتماعی شکل نمیگیرد. عقیم میشود.
از طرفی شکل گیری کنش متقابل به وسیله گفتگو یعنی اطلاعاتی درباره باورها و گذشته و نظرات و خودمان را به دیگری بدهیم، امتناع از گفتگو به معنی پرهیز از ارائه هر نوع اطلاعاتی است و در نتیجه به وجود نیامدن شناخت؛ و در غیاب شناخت از دیگری، نزدیکی و صمیمیت هم ممکن نمیشود. گفتگو همچنین میتواند تا حدودی به معنای پذیرش دیگری -در اینجا اشغالگر- باشد، چون گفتگو یک همکاری دوطرفه است و امتناع پیرمرد و برادرزاده اش از گفتگو، پرهیز از کوچکترین نوع همکاری.
آنها با سکوتشان به افسر نازی بی اعتنایی میکنند. سکوتشان به معنی نادیده گرفتن جایگاه و نقش و منزلت افسر است. افسر نماینده کشور فاتح و اشغالگر است. خواهان مطیع بودن و سر تسلیم فرود آوردن مغلوب. سکوت آنها عملی شجاعانه هم هست، چون بی اعتنایی توهین است و در اینجا نه فقط توهین به یک افسر، بلکه با به رسمیت نشناختن او -که نماینده جبار است- هیتلر را که حزب او این جایگاه را به افسر داده نیز به رسمیت نمیشناسند. افسر دو منزلت دارد؛ یکی منزلت انتسابی که از حزب نازی میگیرد و آن لباس و درجههای روی شانه اش است و دیگری منزلتی اکتسابی که همان فرهنگ و هنری است که در طول زندگی کسب کرده است.
اما در اینجا منزلت اصلی او، همان منزلت انتسابی اش است و با همین منزلت است که توانسته حضور و وجودش را تحمیل کند؛ بنابراین پیرمرد و برادرزاده اش نمیتوانند به منزلت اکتسابی او توجه کنند و آن را نیز نادیده میگیرند. اعتراض با سکوت همچنین دلالت دارد بر اینکه حرفی برای گفتن نمانده است، همه چیز روشن و شفاف است و دلیلی برای فریاد زدن وجود ندارد. همین سکوت است که قصیده رثایی میشود برای مقاومت.
افسر نازی مرد فرهیختهای است با چنددرصد خامی. فکر میکند این جنگ قرار است بهترین ویژگیهای فرانسه و آلمان را به هم پیوند بزند و چیزی والاتر پدید آورد. این ایدهای است که در تک گویی هایش کنار شومینه مطرح میکند. اما سفری به پاریس و حضور در جمع افسران نازی که از قدرت و سلطه شان منگ هستند، زیر و رویش میکند. به خانه پیرمرد که برمی گردد میگوید: «هر چه در این شش ماه گفتم ... باید فراموش کنید [..]من فاتحان را دیدم.»
هم رزمانش او را به خاطر عقاید و ایدهها و دلبستگی اش به فرهنگ مسخره میکنند. میگویند قصد نابودی فرانسه و روحش را دارند و همه مدارایی که میکنند فریب است و ساختگی: «روحش را هم معدوم خواهیم کرد، مخصوصا روحش را. روحش بزرگترین خطر است. فعلا کار ما همین است: اشتباه نکنید، جانم! ما با لبخند و مدارا به انجام این کار خواهیم رسید.» مدارای اشغالگران با مردمان کشور تسخیرشده برای آن است که بتوانند به مرور و با کمترین مقاومت مسلط شوند. افسر میگوید آنها میخواهند برخی را به زور و برخی را با زبان بخوابانند: «برای فتح کردن زور کافی است، اما برای تسلط کافی نیست [..]ما باید دنیایی بسازیم که هزار سال دوام کند.»
در آن جمع، دوست قدیمی اش را میبیند که شاعری «حساس و عاشق پیشه بود؛ استحاله شده، دگرگون شده: «دیدم که چگونه او را هم عوض کرده اند [..]او از همه هارتر بود.» آن شاعر حساس حالا موجود دیگری است که جز به سلطه تمام عیار و کشتن روح و جان کشور اشغالی به چیزی فکر نمیکند: «نگاهی به او کردم. نگاهی به چشمان روشنش کردم. بله! راست میگفت و به گفته خود ایمان داشت. از همه بدتر همین است.»
افسر پس از بازگشت از پاریس چشمانش باز شده، مثل طفلی که ناخواسته شاهد سلاخی بوده باشد. میفهمد همه آن ایده هایش رؤیایی بیش نبوده و در واقع همکار جانیها بودهاست. درخواست میدهد او را با لشکری به جنگ بفرستند تا «به جهنم» برود. تقاضای او برای رفتن به جنگ در واقع مجازاتی است برای تطهیرش از هم دستی با شیطان.
منابع:
*برای نوشتن این متن از مقدمه حسن شهید نورایی بر «خاموشی دریا»، همچنین از مقدمه ژرژ پطرسی که حدود نیم قرن پس از شهید نورایی ترجمه دیگری از این اثر را با عنوان «سکوت دریا» (نشر ماهی) انجام داده، استفاده شده است. همچنین از تارنمای kviff.com.
**نقل قولهای افسر آلمانی از ترجمه شهید نورایی آورده شده است.