ساده انگارانهترین برخورد با عکاسی این است که عکاسی را صرفا ابزار و واسطهای برای ثبت اتفاقات و وقایع بدانیم. به همین دلیل باید بدانیم عکاسی از جایی برای عکاس آغاز میشود که دوربین با اندیشه و جهان بینی او آمیخته شود. دوربین درواقع ابزاری میشود برای نشان دادن جهانی که عکاس کشف کرده است. درست همین نقطه، فردیت عکاس را میسازد. چنین عکسی به ما از چگونگی رابطه عکاس و دنیا میگوید و دنیایی را به بیننده نشان میدهد که شبیه آن را در کمتر موقعیت و مجالی تجربه کرده است.
حمیدرضا امیری متین، عکاس جوان و مستعد همدانی، از آن دسته عکاسانی است که جهانی منحصربه فرد را در قاب هایش به تماشا میگذارد. او رابطهای شهودی با طبیعت برقرار کرده است و دوربینش آینهای است برابر دیگران برای نمایش آنچه طبیعت نشانش میدهد. من این بار نمیخواهم به متن عکس و خوانش آن بپردازم، بلکه میخواهم به کشف رابطه یک عکاس و جهان اطرافش بپردازم.
هم نشینی رنگها در تقسیم قاب به دو رنگ زرد و سبز و چیدمان خاکستری تنه درختان که باعث ایجاد عمق در این عکس شده است، به اندازه کافی خودش را جلوه میدهد. عکس هیچ چیز پیچیدهای ندارد و کارستان امیری دیدن و ثبت چنین سادگی عمیقی است، به طوری که گویی با یکی از شعرهای سهراب سپهری روبه رو هستیم. عکاس دل باخته فرم، هندسه و لحظههای پنهان طبیعت است. همین رفاقت و پرسه زنی در دل طبیعت باعث شده است هربار، طبیعت یکی از میلیونها زیبایی اش را که از دیگران پنهان مانده است، برای او آشکار کند و هدیه دهد.
استیون فاولر، نویسنده و منتقد هنری، میگوید: شعر و عکاسی به عنوان دو شکل بیان هنری، میتوانند یک داستان یا روایت را بدون قطعیت یا بدون توصیف بی روح انتقال دهند. بااین حال، هر دو فعالیت شعر یا عکاسی هنوز هم به عنوان کارهای فردگرایانه درک میشوند که در جدایی از سایر فعالیتهای خلاقانه رخ میدهند. مفاهیم ترکیب، زبان، نور، صدا، فضا و روایت خود را به عنوان عناصر اساسی در هر دو هنر نشان میدهند. ازاین رو، دوربین برای امیری نقش قلم را دارد که شعرهایش را به تصویر میکشد. هرکدام از قابهای او میتواند مابه ازای شعری از سهراب باشد. اندیشه او در افسون طبیعت شناور است، به سان این شعر سهراب:
کار ما نیست شناسایی «راز» گل سرخ...