دانلود قسمت شانزدهم سریال پایتخت ۷ + تماشای آنلاین اختتامیه مرحله استانی چهارمین جشنواره ملی «افتخار من» در مشهد برگزار شد احساس سوختن به تماشا نمی‌شود مستند فریم‌های فلسطینی روی آنتن شبکه یک + زمان پخش دکترای افتخاری برای اولگا توکارچوک، نویسنده برنده نوبل هنر انقلاب، به مسائل ناب انسانی می‌پردازد لزوم حفظ هویت محتوایی هنر انقلابی هنر انقلاب زبان گویای جامعه کاپیتان تیم ملی فوتسال مهمان «۱۰۰۱» می‌شود + زمان پخش احیای سینما به سمت درست تاریخ پرندگان خشمگین ۳ در راه سینما هنر انقلابی مطالبه گر و امید آفرین | گفت وگو با هنرمندان مشهدی به بهانه سالروز شهادت سید مرتضی آوینی و روز هنر انقلاب اسلامی رضایت ادبی و چند پاراگراف درباره‌ سبک نویسندگی همینگوی سیاست در خدمت فرهنگ | در عرضه و معرفی هنر انقلاب اسلامی، به چه راه‌هایی می‌شود رفت؟ انیمیشن‌های «گل‌های کاغذی» و «فصل پریدن» در جشنواره سینمای حقیقی مسکو «نگاهی نو» به هنر نوجوانان در نگارخانه فردوسی مشهد حضور سعید پورصمیمی در فیلم «سوگ» عباس رافعی
سرخط خبرها

حواس پرتی بزرگ و کوچک سرش نمی‌شود

  • کد خبر: ۱۷۳۷۲۱
  • ۲۴ تير ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۶
حواس پرتی بزرگ و کوچک سرش نمی‌شود
واگن قطار شلوغ بود، طوری که وسط راهرو هم تعداد زیادی مسافر ایستاده بودند.
حمید سبحانی
نویسنده حمید سبحانی

واگن قطار شلوغ بود، طوری که وسط راهرو هم تعداد زیادی مسافر ایستاده بودند. پیرمرد لاغراندام بسته‌ها و پاکت‌های خرید زیادی در دست داشت. همان جا کنار در واگن ایستاد و چشم چرخاند تا شاید یک صندلی خالی ببیند. پسربچه‌ای که کنار پدرش نشسته بود به اشاره پدرش از جایش بلند شد و از پیرمرد خواست که جای او بنشیند. پیرمرد که وزن و حجم بسته‌ها خسته اش کرده بود بلافاصله استقبال کرد و نشست.

چند لحظه بعد شروع کرد جیب هایش را گشتن، بعد سراسیمه داخل پاکت خرید‌ها را نگاه می‌کرد. بسته هایش را سپرد به مرد میان سال کنارش و سعی کرد خم شود تا زیر صندلی‌ها را ببیند. مرد بغل دستی پرسید: «چیه؟ چی شده آقا؟! چیزی گم کردین؟»

پیرمرد همان طور که زیر صندلی را وارسی می‌کرد، گفت: «آره، فکر کنم عینکم افتاده و متوجه نشدم! خدا کنه تو این شلوغی زیر پای کسی نرفته باشه.» پسری که روبه روی پیرمرد ایستاده بود بلند بلند خندید! پیرمرد باکلافگی گفت: «چی‌ش خنده داره پسرجان! خجالت بکش.»

پسر گفت: «آقا ببخشید، آخه، چون عینکتون اینجاست» و بعد خم شد و عینک ظریفی را از روی پیشانی پیرمرد برداشت و داد دست پیرمرد. پیرمرد با تعجب نگاهی به عینکش کرد و گفت: «هیییی...، چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو! پیر شدیم حواس نداریم دیگه.» مرد میان‌سال گفت آقا ربطی به پیری نداره که، بس که ذهن درگیره! خود من چند وقت پیش با چراغ قوه گوشی‌م توی تاریکی دنبال گوشی‌م می‌گشتم!»

پسرجوان گفت: «اینا که عادیه! مورد داشتیم طرف رفته آب آکواریوم رو عوض کنه، گوشی‌ش زنگ خورده. ماهی بیچاره رو اشتباهی برده دم گوشش شروع کرده به صحبت!» رفیق پسر جوان که کنارش ایستاده بود با آرنج زد به پهلویش و بعد با اخم اشاره کرد که ساکت! پسر گفت: «اصلا منظورم تو نیستی» و خندید. پیرمرد گفت: «به! آقا شما‌ها جوونید از الان بخواین این‌جور حواس پرت باشید تو سن بالاتر و متأهلی چه می‌خواین بکنین؟ کلاهتون پس معرکه است!»

مرد کنار پیرمرد گفت: «این‌جوریا نیست حاج آقا. مثلا یکی از همین دانشمندای معروف جهان، نمی‌دونم نیوتن یا انیشتین! وسط مطالعه و کار حواسش نبوده تو‌ی روغن داغ جای تخم مرغ ساعت جیبی  انداخته. هرکسی ممکنه گاهی یک دغدغه یا درگیری ذهنی داشته باشه که حواسش از اون کاری که در لحظه داره انجام می‌ده غافله. جوون و پیر هم نداره!» رفیق پسر جوان لبخندی از این گوش تا اون گوشش باز شد و بعد با اشاره انگشت رو به دوستش گفت: «فهمیدی آقا چی گفت! دیگه این قدر سوتی من رو این ور و اون ور جوک نکن؟!»
پیرمرد از جایش بلند شد و حین رفتن با خنده سری تکان داد و گفت: «امان از شما جوونا!»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->