مروری بر وضعیت اجرا‌های تئاتر مشهد در یک‌ماه‌ونیم گذشته (۷ تیر ۱۴۰۴) اضافه‌شدن جایزه ویژه «سحر امامی» به جشنواره رسانه‌ای «صبح» رئیس سازمان سینمایی: باید سبد کالای سینما را متنوع کنیم وزیر فرهنگ: تشییع ‌پیکر شهدای اقتدار ایران در تهران، شکوه دیگر از همبستگی ایرانیان بود درگذشت «لالو شیفرین» آهنگساز فیلم «ماموریت غیرممکن» آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۷ تیر ۱۴۰۴) حضرتی: راه فرماندهان و دانشمندان شهید ادامه دارد کارگردان ایرانی نامزد جشنواره نالیوود کانادا و برنده جوایز سن‌دیگو شد هزار و ۲۰۰ ساعت برنامه رادیویی، ویژه محرم ۱۴۰۴ برنامه ریزی برای ساخت انیمیشن راتاتویی ۲ جدیدترین آمار فروش سینما‌های کشور (۷ تیر ۱۴۰۴) | فروش حدود هفت میلیارد تومان بلیت در ۳ روز استوری جدید حامد بهداد | تسلیت به مردم داغدار + عکس انتشار کتاب «مداح شو» برای کودکان و نوجوانان نگاهی به ضعف‌های سریال «ناریا»؛ از روایت آشفته تا قصه مبهم!
سرخط خبرها

نقطه عطف زندگی سکینه

  • کد خبر: ۱۷۵۸۸۵
  • ۰۳ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۳:۳۴
نقطه عطف زندگی سکینه
توی منطقه بازفت هیچ اسبی هیچ چهارپایی به قشنگی میرنا؛ مادیان کدخدا نبود. سفید و براق و ستبر.

شب نهم محرم سال ۱۴۰۱ نقطه عطف تاریخ دهه ششم زندگی سکینه، زن مرحوم کربلایی رضا بود. بعد از مرگ کربلایی او تقریبا تنها شد. دو دختر و سه پسرش هرکدام ساکن زاویه دوری از محل زندگی مادرشان در بازفت چهارمحال شدند. نزدیک ترینشان دخترش طلا ست که ساکن مسجد سلیمان است و آن خودش به قدر کافی دور است. بگذارید روایت را از مسیر دیگری برسانم به شب مهم زندگی سکینه!

توی منطقه بازفت هیچ اسبی هیچ چهارپایی به قشنگی میرنا؛ مادیان کدخدا نبود. سفید و براق و ستبر. با یال‌های بلند طلایی. گردن بلند و چشمان درشت. صبح عاشورا که وارد مراسم عزا می‌شد تو گویی کسی نمی‌توانست تصور کند که آن روز عاشورا در سال ۶۱ هجری ذوالجناح حسین بن علی (ع) جور دیگری بوده است. همین که پا به میدان می‌گذاشت زن‌های بسیاری اشکشان جاری می‌شد. اما آن شب نهم محرم سال ۴۰۱ سکینه داشت آماده خواب می‌شد که در خانه اش به صدا در آمد. وقتی جلو در چراغ گردسوز را بالا آورد توی نور صورت کدخدا بود و مهیار که همیشه مقدمات مراسم عزای محرم را به پا می‌کرد.

کدخدا به سکینه گفت «میرنا آبستنه، و همین روزا هر لحظه ممکنه بزاد. قرار بود رفیق مهیار یه اسب سفید از شهر بیاره برا مراسم روز عاشورا. اما امروز کوه ریزش کرده و جاده بسته است. تا بعد عاشورا هم وا نمیشه. مراسم عاشورا هم که بی اسب نمیشه. مهیار گفت خاله سکینه قاطرش رو خیلی دوست داره. شاید قبول نکنه. من، اما گفتم...»

سکینه نگذاشت حرف کدخدا تمام بشود و گفت «صبح عاشورا خودم مهیا می‌کنم و میارمش. شما دلتون آروم باشه و برید به امان خدا» کدخدا سرش را تکان داد و رفت. سکینه که خواب از سرش پریده بود رفت سمت طویله. چراغ را بالا گرفت. قاطر کف اصطبل خودش را جمع کرده بود سرش را آورد بالا. سکینه رفت کنارش و روی یک بسته یونجه خشک نشست.

قاطر نگاهش می‌کرد. سکینه گفت «نمی دونم باید ممنون میرنا باشم که این وقت سال آبستن شد یا برم از کوه تشکر کنم که ریزش کرد و جاده رو بست! وای خدایا توبه! چی دارم می‌گم. این قدر ذوق زده ام که هذیان می‌گم. تو که می‌فهمی حال منو؟ بالاخره نوبت من و تو هم شد. تمام روز‌های عاشورا‌ی گذشته می‌گفتم کاش کبلایی به جای تو یک چارپای سفید برای من گذاشته بود.  تو حتما منو می‌بخشی!  قاطر سرش را آورد نزدیک صورت سکینه. سکینه دست کشید روی پیشانی اش و گفت «حالا من و تو طلبیده شدیم»

عکس: احمد تاجی - چهارمحال بختیاری

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->