خرداد، ماه دل شوره و بیدارخوابی نسل ما دهه شصتیها بود که برای آمادگی امتحانات مدرسه و دانشگاه خون دل میخوردیم و لحظه شماری میکردیم شروع تعطیلات تابستانمان را پس از آخرین امتحان جشن بگیریم.
اینکه میگویم تعطیلات، منظورم صرفا چند صباحی فراغت از تحصیل و مدرسه است. من و رفقایم آن روزها با شروع تابستان در مغازههای بازار رضا (ع) و اطراف حرم دنبال کار میگشتیم.
بعضیها هم که هنری بلد بودند، میرفتند در کارگاهی کار میکردند. بعضی دیگر فالی و شانسی میفروختند.
البته بعضی هاهم بودند که با آمدن تابستان، در جست وجوی کلاس زبان، کلاس شنا، مدرسه فوتبال و از این طور چیزها بودند.
اما من وقتی به خودم نگاه میکنم، اگر فالی نفروخته بودم، یا کنار بازار حکیم که آن روزها در پوشش بازار روسها رونق عجیبی داشت و امروز چیزی از آن شکوه نمانده است، باتری قلمی (چهارتا ۱۵۰ تومان) نمیفروختم یا در بازار رضا (ع) شاگردی مغازه اسباب بازی فروشی را نکرده بودم، امروز قطعا یک جای کارم میلنگید.
آن روزهای گرم تابستان قطعا سختیهای خودش را داشت، اما خوبی بزرگش این بود که به من فرصت تجربه کردن و آموختن داد. فرصت داد تا با آدمهایی که از شهرهای گوناگون ایران برای زیارت میآمدند، معاشرت کنم، چم وخم کاسبی را بیاموزم و بتوانم از نوجوانی به استقلال مالی برسم. چیزی که شاید بچههای امروز فرصت تجربه کردنش را ندارند.
عکس: محمدرضا هاشمی