بعضی هایمان به بیماری مرموزی دچاریم. یک بیماری که خودمان هم ممکن است از آن با خبر نباشیم. بیماری که آرام آرام در وجودمان ریشه میگیرد و اگر بهموقع به آن پی نبریم، ممکن است آنقدر قوام پیدا کند که رهایی از آن سخت شود و سلامت روابط اجتماعی ما را به خطر بیندازد. بعضیهایمان عادت داریم به محض رویارویی با هر کسی توی ذهنمان سبک و سنگینش کنیم و از نگاه بالا به پایین مزیتهای خودمان را بشماریم و دیگری را سراپا تقصیر و با نواقص بسیار ببینیم.
حسی که موجب میشود بیشتر اوقات در یک بیماری مزمن خودبرتربینی چنان گرفتار شویم که هیچ کسی را با هیچ مزیتی از خودمان بهتر نبینیم. در چنیننگاهی همه افرادی که با آنها معاشرت میکنیم دارای عیب و ایرادهای بسیارند و درمقابل، این ما هستیم که به دور از هرگونه خطاییم. این بیماری مزمن، چونان آفتی است که به جانمان میافتد و فرصت رشد و تعالی را از ما سلب میکند.
رشد، زمانی اتفاق میافتد که انسان کمالی را در بیرون مییابد و برای رسیدن به آن، تلاش میکند. اما وقتی اسیر خودبرتربینی میشود، چیزی در بیرونش وجود ندارد که بهتر باشد و به چشمش بیاید! آدمهایی که با آنها معاشرت میکند با عینک او پر از عیبهای ریز و درشت اند، اشتباههای بسیار، ضعفهای بی شمار و بدتر از همه اگر از احوالات آنها با خبر شود زندگی شان سرشار از خطاهای زیاد است، در چنین نگاهی همه آدمها در چند سطح پایینتر از ما قرار میگیرند. گاهی نیز همین امانتهای یکی دو روزه دنیا که گاه در پیراهن ثروت است و گاه در صندلی قدرت، اسباب خودبرتربینی میشود.
همه آن چیزهایی که دراین دنیا مرز میان آدمها را خط کشی میکند! مرز میان فقیر و ثروتمند، مرز میان فرودست و بالادست و... که اگر به این بیماری مزمن گرفتار شویم، سرنوشتی رو به تباهی داریم. در مقابل، اما یکی از مصداقهای ادبِ معاشرت، این است که نگاه از بالا به پایین را در روابط اجتماعی مان فراموش کنیم. امامحسین (ع) در این باره میفرمایند: «ادب آن است که از خانه که بیرون میروی، هیچ کس را دیدار نکنی، مگر اینکه او را برتر از خودت پنداری.» (موسوعه کلمات الامام الاحسین (ع)، ص ۷۵۰)
*باری گرت به گور عزیزان گذر بود/ از سر بنه غرور کیایی و سروری (سعدی)