جزئیات برگزاری «مهمونی ۱۰ کیلومتری غدیر ۱۴۰۴» در تهران + محل برگزاری هفتمین نمایشگاه پوشاک ایرانی‌اسلامی برگزار می‌شود علت گم‌شدن حرز امام‌جواد(ع) | توصیه آیت‌الله بهجت برای یافتن آن بیش از ۲هزار بقعه متبرکه در کشور میزبان برگزاری ویژه برنامه‌های دهه ولایت ۱۴۰۴ هنوز هیچ اثر سینمایی در شأن شهید آیت‌الله بهشتی تولید نشده است رایزنی با فرودگاه نجف برای کاهش هزینه سفر عتبات عالیات حضور حجاج در منا امروز پایان می‌پذیرد (۱۸ خرداد ۱۴۰۴) میزبانی بیش از ۵۰۰ شهر کشور در برپایی مهمانی کیلومتری غدیر کتاب «علوم قرآنی» به عنوان یکی از منابع درسی حوزه‌های علمیه کشور معرفی شد همایش «زن، زندگی، آیه ها» با محوریت حجاب و عفاف برگزار می‌شود اختتامیه چهارمین جشنواره رسانه‌ای امام رضا (ع) برگزار می‌شود اول رضای خدا | درس‌هایی از نهج البلاغه صحتی که بدون گزند است | نگاهی به نعمت سلامتی و عافیت در دعاهای امام سجاد(ع) تحول در زیارت با نگاه تسهیل‌گرایانه دولت | دولت به‌دنبال آموزش، ترویج و تسهیل زیارت در ابعاد ملی است شهرداری مشهد میزبان نمایش میدانی «میاندار» در دهه ولایت ۱۴۰۴ | روایت هنری از خط مقدم خاموشان دفاع مقدس برنامه‌ریزی مرحله بازگشت زائران حج ۱۴۰۴ از سه فرودگاه عربستان آغاز شد حجاج بیت الله الحرام رمی جمرات سه‌گانه را آغاز کردند (۱۷ خرداد ۱۴۰۴) تسهیل زیارت با نگاه کارشناسی و بهره‌گیری از ظرفیت‌های بین‌المللی مشهد، آیینه تمام‌نمای محبت علوی در دهه ولایت ۱۴۰۴ | اکران گسترده علوی در این ایام
سرخط خبرها

پاسوختگی

  • کد خبر: ۱۷۱۹۹۵
  • ۱۰ تير ۱۴۰۲ - ۱۴:۵۱
پاسوختگی
از در جلو اتوبوس سوار شدم و بی هوا از بین صندلی‌ها گذشتم و تا انتها رفتم. بنا به آن چیزی که در سرم می‌گذشت و آن ترسی که از نشستن بر صندلی‌های جلو اتوبوس داشتم، ناخواسته تا آنجا رفتم. هوای به شدت شرجی فرودگاه جده هم کلافه ام کرده بود و دائم هوای خنک اتوبوس را عمیق نفس می‌کشیدم...
هادی دقیق
خبرنگار هادی دقیق

... دوسه  تا دکمه بالایی پیراهنم را که از هرم گرما باز کرده بودم، بستم. بالاخره نشستم؛ روی آخرین صندلی ردیف عقب، سمت راننده و درست کنار پنجره. از بین کاروانیان کسی را نمی‌شناختم و تا آن لحظه با کسی دم خور نشده بودم. رئیس کاروان گفته بود تقریبا چهار ساعت تا مدینه راه است. سرم را رو به بیرون گرفتم تا شهر و جاده‌ای را ببینم که اولین بار بود از آن می‌گذشتم. به بیابان که رسیدیم، چنان در فضای بیرون فرورفته بودم که چیزی از گفت وگوی اطرافیان نمی‌فهمیدم.

تازه «خسی در میقات» آل احمد را تمام کرده بودم. رسم بود بیشتر دانشجویانی که به عمره می‌رفتند، «خسی در میقات» دست می‌گرفتند. داشتم به ماجرا‌های آل احمد در حین سفر فکر می‌کردم و آن جمله آخر کتاب که سیمین به جلال گفت: «بدجوری پاسوخته شده ای!»
پاسوخته یعنی چه؟! در پاسخش درمانده بودم. بغل دستی ام ناگهان به شانه ام زد و گفت: «نگفتی شما کدام اتاقی؟» گفتم شماره فلان. سه نفری که کنارم نشسته بودند، همه داشتند لبخند می‌زدند و مرا نگاه می‌کردند. احساس کردم چیزی می‌دانند که من نمی‌دانم. وسطی که بعد فهمیدم اسمش احمد است، گفت: «چه جالب که هر چهار نفرمان در یک اتاقیم. برادرها، بیایید این اتفاق را به فال نیک بگیریم!»

برادرها؟! هنوز داشتم «خسی در میقات» را در ذهنم بلغور می‌کردم. آل احمد جایی می‌گفت: «من در این سفر به جست وجوی برادرم بودم و همه برادران دیگر تا جست وجوی خدا که خدا برای آن که به او معتقد است، همه جا هست.»

مدتی از سفر گذشته بود و حالا شرجی جده جایش را به خشکی مدینه داده بود. آفتاب تابستان واقعا گرم است، به ویژه در نزدیکی استوا. یک بار که از مسجدالنبی (ص) خارج شدیم، احمد به خودش آمد و گفت کفش هایم نیست. هرچه گشتیم، نبود. قرار گذاشتیم برای درامان ماندن از داغی آسفالت و سنگ فرش، هر چندمتر یکی از ما کفش‌های من را بپوشد؛ چون رفت وبرگشت تا هتل برای یک جفت کفش میسر نبود. لی لی کنان تا هرکجا می‌توانستیم می‌رفتیم؛ گاهی با یک لنگه کفش و گاهی یکی پابرهنه و دیگری با کفش.

تا به خودم آمدم، دیدم از سوزش کف پا درحال دویدنم و احمد در خط سایه و آفتاب ایستاده و خم شده و دستش به زانوست و بنای خندیدن گرفته است.
نگاهم خیلی کش آمد تا خنده اش تمام شد. احمد گفت: «بدجوری پاسوخته شده‌ای برادرجان!» لبخندی تحویلش دادم. من برادرم را پیدا کرده بودم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->