ارسال ۵۰۰اثر به جشنواره ادبی داستان کوتاه «هشت» در مشهد علیرضا خمسه به «استخر» سروش صحت پیوست برگزاری نخستین نشست فعالان سینمای خراسان رضوی در مشهد تمام مهربانی‌های یار مهربان تصویرگر آواز‌های آبی شهر | یادی از استاد علی‌اکبر زرین‌مهر نقاش فقید مشهدی هم‌زمان با سالروز درگذشتش ماجرای تخلص استاد شهریار در مسابقه تلویزیونی «دونقطه» + فیلم گنجینه ای از هنر ناب ایرانی در حرم رضوی | گذری به موزه تخصصی فرش آستان قدس رضوی روایتی طنزآمیز از روابط انسانی | گزارشی از اکران مردمی فیلم «ناجورها» در مشهد پرتره «سیدحسن حسینی»، شاعر برجسته، روی آنتن تلویزیون + زمان پخش زوربا، یک مرد رها | معرفی کتاب «زوربای یونانی» به بهانه انتشار کتاب صوتی‌اش مدیرعامل مؤسسه فرهنگی شهرآرا: حمایت شهرآرا از سینما برای گرم‌ترشدن بازار هنر مشهد است + فیلم «جیمی کیمل» مجری مشهور تلویزیون اخراج شد سواد رسانه‌ای؛ سپر دفاعی در جنگ نوین حماسه در غزل | فردوسی چه تأثیراتی بر شهریار گذاشته است؟ رائد فریدزاده: حمایت از پروژه‌های سینمایی استانی باید هدفمند و بلندمدت باشد + فیلم لغو اجرا‌های محسن یگانه در گرگان + علت مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی: ظرفیت هنری استان نیازمند ایجاد زیرساخت‌های لازم است پایان بخش اجرایی جشنواره هجدهم موسیقی جوان رمان «جایی برای دفن مردگان نیست» در کتابفروشی‌ها
سرخط خبرها

شمرخوان

  • کد خبر: ۱۷۶۴۷۱
  • ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۵
شمرخوان
میرجابر چهل سال بود که تغزیه خوان بود و از این چهل سال ۲۵ سالش را شمرخوان بود.

باد از توی کوچه‌ها و دیوار گلی می‌گذشت، برگ‌های بادبزنی چنار پیر را به هم می‌کوباند و بعد از روی آخرین شاخه خودش را پخش می‌کرد و پهن می‌کرد توی میدان. توی میدان فقط صدای زمزمه باد بود. چند هزار جفت چشم بی آنکه صاحبانش جُم بخورند دوخته شده بودند به وسط میدان.

جایی که یک جفت چشم خیس کوچک از زیر کلاه خود قرمز دوپر خیره بود به تن مردی که توی عبایی سبز دراز کشیده بود روی زمین. شمر خنجرش را بالا آورد. دستش می‌لرزید. نعره‌ای کشید و گام برداشت به سمت امام حسین (ع)! همین که نشست کنار پیکر سبز پوش. سنگی از گوشه میدان سفیرکشان خودش را کوباند به پهلوی شمر. مرد خنجر را انداخت و پهلویش را گرفت.

هنوز میدان به خود نیامده بود که پیرزنی با چماقی در دست سمت مرد شمرخوان آمد و خواست که بکوبد به کلاه خودش که چند مرد جلویش را گرفتند. میرجابر چهل سال بود که تغزیه خوان بود و از این چهل سال ۲۵ سالش را شمرخوان بود. بچه که بود نقش طفلان مسلم و عبدا... را می‌خواند. بلوغ که سراغش آمد گفتند صدایت آن قدر خوب نیست که علی اکبر یا عباس بخوانی. بعدتر با آن استخوان بندی درشت و صورت و صدای خش دار کلا از اولیا خوانی در تعزیه ناامید شد.

اما اشقیا را می‌خواند چه خواندنی. پهلوی میرجابر هنوز می‌سوخت. بلند شد و راهی را از میان جمعیت باز کرد و رفت. چندتایی خواستند جلویش را بگیرند که نرود، اما بی پاسخ به راهش ادامه داد. از جمعیت دور شد. خورشید میان سرخی غروب ایستاده بود روبه رویش. به خورشید نگاه کرد، چشمانش فوران کردند. یک عمر خیلی‌ها به شوخی و جدی خطابش کرده بودند «جابر شمر» و این لقب آن قدر برایش مانده بود که یک بار پسرش با هم کلاسی هایش دعوا کرده بود و بعد آمده بود خانه و گریسته بود.

از این دست خاطره‌ها کم نداشت. چندین بار توی مجلس تعزیه عصر عاشورا از تماشاچیان و مردم کناره میدان کتک خورده بود. هربار تصمیم کنار گذاشتن شمرخوانی و هربار اصرار معین البکا و دوباره هر محرم توی همان لباس سرخ بود. این بار هم معین البکا گفته بود «هر که در این بزم مقرب ترست، جام بلا بیشترش می‌دهند. دیگه خود دانی» ایستاد و هی جمله را دوباره تکرار کرد.

برگشت سمت میدان تعزیه. صدای صلوات جمعیت بلند شد.

عکس: عرفان سامان‌فر

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->