برگزاری نخستین نشست فعالان سینمای خراسان رضوی در مشهد تمام مهربانی‌های یار مهربان تصویرگر آواز‌های آبی شهر | یادی از استاد علی‌اکبر زرین‌مهر نقاش فقید مشهدی هم‌زمان با سالروز درگذشتش ماجرای تخلص استاد شهریار در مسابقه تلویزیونی «دونقطه» + فیلم گنجینه ای از هنر ناب ایرانی در حرم رضوی | گذری به موزه تخصصی فرش آستان قدس رضوی روایتی طنزآمیز از روابط انسانی | گزارشی از اکران مردمی فیلم «ناجورها» در مشهد پرتره «سیدحسن حسینی»، شاعر برجسته، روی آنتن تلویزیون + زمان پخش زوربا، یک مرد رها | معرفی کتاب «زوربای یونانی» به بهانه انتشار کتاب صوتی‌اش مدیرعامل مؤسسه فرهنگی شهرآرا: حمایت شهرآرا از سینما برای گرم‌ترشدن بازار هنر مشهد است + فیلم «جیمی کیمل» مجری مشهور تلویزیون اخراج شد سواد رسانه‌ای؛ سپر دفاعی در جنگ نوین حماسه در غزل | فردوسی چه تأثیراتی بر شهریار گذاشته است؟ رائد فریدزاده: حمایت از پروژه‌های سینمایی استانی باید هدفمند و بلندمدت باشد + فیلم لغو اجرا‌های محسن یگانه در گرگان + علت مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی: ظرفیت هنری استان نیازمند ایجاد زیرساخت‌های لازم است پایان بخش اجرایی جشنواره هجدهم موسیقی جوان رمان «جایی برای دفن مردگان نیست» در کتابفروشی‌ها مروری بر کارنامه هنری «فرهاد آییش» به مناسبت تولد هفتاد و سه سالگی‌اش
سرخط خبرها

دمام

  • کد خبر: ۱۷۷۸۶۹
  • ۱۵ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۴:۵۱
دمام
برای سیدمحسن اگر نبود حرم امام رضا (ع) و نبود عصر‌های زیارت، زندگی تحملش سخت می‌شد. هروقت دلش می‌گرفت می‌رفت روی بام مجتمع و رو به حرم دمام می‌زد.

جنگ بالا گرفته بود، بعثی‌ها از خین تا نهریوسف را پیش آمده بودند و از نخلستان‌های طواله هم گذشته بودند. سیدمحسن، خانواده اش و چند تکه وسایل ضروری را پشت وانت تویوتای یدو اهوازی گذاشت و فرستادشان اهواز. عباس دوازده ساله بود و آخرین نفری بود که نشست پشت وانت. بین معدود وسایلی که با خودشان می‌بردند یک دمام هم بود.

سیدمحسن گفت: از امروز تا روزی که برگردوم پیش شما تو مرد این خانه ای. زن سیدمحسن گفت: تو می‌خوای اینجا بمونی که چه؟! کشته بشی مو تنها تو غربت با‌ای سه تا صغیر چه کُنُم؟ سیدمحسن گفت: اینجا خونمه! به همی راحتی رها کنم و بگذروم. اووَخ مو مَردُم؟!. ها؟! شما برید مو ببینُم اوضاع چطور میشه میام پیش شما، میام ایشالا برتون می‌گردونم. اسَد تو اهواز منتظر شماست.

۳۴ روز بعد خرمشهر سقوط کرد و سیدمحسن خودش را رساند پیش خانواده اش توی مشهد. سخت است مرد موج و قایق باشی، با مد دریا نخلستانت را آبیاری کنی، با صدای مرغان آشفته اروند به سراغ طلوع بروی. بهترین خارک و رطب و خرما را بار بیاوری و بعد ناگزیر باشی همه شان را بگذاری و بیایی. بیایی جایی که نه رودخانه هست نه دریا، نه صدای مرغ دریایی نه نخل همیشه سبز.

توی یک مجتمع سیمانی خاکستری ساکن شوی و چند قدم آن طرف‌تر از آن مجتمع به ندرت کسی پیدا شود که زبان تو را بفهمد. برای سیدمحسن اگر نبود حرم امام رضا (ع) و نبود عصر‌های زیارت، زندگی تحملش سخت می‌شد. هروقت دلش می‌گرفت می‌رفت روی بام مجتمع و رو به حرم دمام می‌زد.

دمام شده بود یار غار تنهایی و دلتنگی اش. با آن به جنوب سفر می‌کرد، روی شط می‌راند و می‌رسید به نخلستان.
سیدمحسن، اما شب عاشورا با این دمام حال دیگری داشت. دمام را می‌آورد وسط مجتمع، عبدو بوشهری بوق شاخی اش را می‌آورد. پسران حسن آبودانی سنج هایشان را می‌آوردند و تا سحر عاشورا می‌کوبیدند و زمزمه می‌کردند «مکن‌ای صبح طلوع» جنگ که تمام شد سیدمحسن راهی خرمشهر شد. عباس حالا بیست سالی، اما پاگیر خراسان شده و همین جا وصلت کرده بود. سیدمحسن مختصر وسایلش را گذاشت توی یک وانت.

عباس خواست که دمام را هم بگذارد توی وانت. سیدمحسن گفت: نه! اینو برای تو گذاشتُم. اینو برات گذاشتم که هر وقت دلت گرفت با این وصل شی به خرمشهر. اینو برات گذاشتم که شب‌های عاشورای اینجا بدون صدای دمام نمونه. از آن روز‌ها تا به امروز دمام عباس نه تنها در شب عاشورا که خیلی وقت‌های دیگر هم صدایش را به گوش این شهر می‌رساند و رساندنی گوش نواز.

*این روایت تقدیم می‌شود به بچه‌های خون گرم شهرک شهید بهشتی مشهد

عکس: حسین استوار

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->