یک سال بیشتر نمانده بود که دیپلم دبیرستانش را بگیرد، اما دست آخر اشتیاق به عالم بازیگری باعث شد اندک پولی را که بابت کلاسهای ورزش به مدرسه داده بود، پس بگیرد و در آژانس هنرپیشگان ثبت نام کند. درس و مدرسه را هم به شوق هنر ترک کرد. به سال نکشیده دریافت، تئاتر و بازیگری آن هنری نبود که به شوق آن، بی قرار شده باشد، اما در همان سال از طریق یک آگهی در روزنامه، گمشده اش را در مؤسسه دوبلاژی یافت که یک مرد و پنج زن را از طــریق تســــت برای دوبله به ایتالیا میبرد. نـــام منوچهر اسماعیلی در میــان هزار متقـــاضــی به عنوان استعداد برتر بیرون کشیده شد و هرچند بنا به دلایلی هرگز به آن سفر نرفت، اما از این نقطه به بعد میدانست میخواهد باقی عمر را صرف چه هنری کند.
پس با خاطری آسوده به موازات هنر دوبله، یک سال باقی مانده از دبیرستان را نیز ادامه داد و در سال ۱۳۴۰ دیپلم گرفت. اولین بار با دو جمله از یک عکاس که هرگز در فیلـــم دیده نمــــی شد، دوبلـــه واقعی را در حضور ایرج دوستدار تجربه کرد. پس از آن تا دوسال با نقشهای کوتاه فرعی یا دوم و سوم، به تمرین و کسب مهارت، ممارست ورزید تا آنجا که بالاخره با فیلم «دروازههای پاریس» به مدیریت دوبلاژ علی کسمایی، در نقش اول ظاهر شد. بازخورد خوب این اثر از سوی منتقدان، نقطه عطفی در کارنامه هنری منوچهر اسماعیلی بود.
صدای او در فیلمهای «معجزه سیب»، «بن هور» و «پاپیون» او را به شهرت رساند و با صداپیشگی نقش حمزه در فیلم «محمدرسول ا...» به جای آنتونی کویین، به اوج محبوبیت رسید. منوچهر اسماعیلی در سال ۱۳۴۲ بعد از طی مدارج رشد و پیشرفت، در مقام مدیریت دوبلاژ بسیاری از فیلمهای مطرح جهان ظاهر شد و در ادامه با تربیت شاگردان بسیاری، دانستهها و تجربیات خود را در اختیار استعدادهای نوظهور قرار داد.
هرچند خود را تا ابد ممنون علی کسمایی میدانست. مهارت او در صداپیشگیِ تیپهای گوناگون و شخصیتهای متفاوت در یک اثر، زبانزد اهل فن بود. به طور مثال در فیلم «هزاردستان»، به جای محمدعلی کشاورز، جمشید مشایخی، عزت ا... انتظامی و جمشید لایق حرف زده بود و گاهی برای یافتن و خلق صدایی متناسب با نقش ها، بارها به دل کوچه و خیابان و محلات میرفت و در تعامل با اقشار گوناگون اعم از شاطر و بقال تا راننده و غسال و تلفیق ویژگیهای هر نقش با محیط، به صدایی مطلوب دست مییافت.
منوچهر اسماعیلی که سالهای پس از انقلاب را با همکاری صداپیشگان عرب زبان به دوبله عربی روی آورده بود، تا پایان عمر در بیش از دویست اثر سینمایی و تلویزیونی در مقام دوبلور یا مدیر دوبلاژ حاضر شد و با نقش هایی، چون «مالک اشتر» در سریال امام علی (ع)، «جوکر» در سریال شوالیه تاریکی، «جان کافی» در فیلم مسیر سبز، «کمال الملک» در فیلم کمال الملک و... در یادها ماندگار شد. او سرانجام در ۳۱ مرداد سال ۱۴۰۱ بر اثر عوارض ناشی از بیماری کرونا درگذشت و در بهشت سکینه (س) کرج آرام گرفت.
«مادر»، آخرین همکاری من با مرحوم حاتمی است. در این فیلم هم جای سه شخصیت اصلی صحبت کردم، پسر بزرگ خانواده که نقش آن را محمد علی کشاورز بازی میکرد و آقای حاتمی گفت: همان شعبان استخوانی را مقداری ارتقا بده. پسر عقب افتاده خانواده با بازی اکبر عبدی که آن هم شبیه که نه؛ ولی از جنس «سوته دلان» بود و برادر ناتنی که جمشید هاشم پور آن را بازی میکرد و به زبان عربی صحبت میکرد. با علی حاتمی از «حسن کچل» که شروع کارش بود، رفیق بودم. او معتقد بود که من فیلمم را در زمان دوبله هرس میکنم و به بار میآورم و معتقد بود که لحن کارهایشان در دوبله در میآید.
«هزاردستان» را در سال ۱۳۶۶ کار کردیم که من به جای آقای انتظامی، کشاورز، مشایخی و جمشید لایق که فکر میکنم در مجموع پنج نفر بودند صحبت کردم. گویندههای توانایی مثل ناصر طهماسب و مرحوم نوذری هم در این کار حضور داشتند. برای سلامت کار تا جایی که میشد صحنههایی که من نقششان را میگفتم و روبه روی هم بودند را، جدا جدا میگرفتیم. یکی از نقشهایی که من میگفتم «شعبان استخوانی» بود که همه خصوصیات این نقش از سوی علی حاتمی مشخص شده بود و نظر خاصی روی گویش او داشت. مرحوم حاتمی در تمام لحظههای دوبله کار حضور داشت و توضیحات کامل را به همه میداد.
من عاشق «ناخدا خورشید» هستم. این فیلم زمانی کار شد که صدابرداری هم زمان کم کم داشت متداول میشد. من در این فیلم به جای داریوش ارجمند به لهجه جنوبی صحبت میکردم.
البته من با این لهجه آشنا هستم و از قبل هم که با آقای تقوایی کار میکردم خودش میدانست که خانواده همسرم بوشهری هستند و پدرخانم من پسر رئیسعلی دلواری بوده است. به خصوص که در آبادان و اهواز و خرمشهر بزرگ شده ام. درست است که متولد کرمانشاه هستم، ولی بیشتر عمر را آن طرفها گذرانده ام و گویشهای جنوب را میشناسم.