نامه‌ افراد دارای معلولیت به رئیس سازمان برنامه و بودجه ۱۳ هزار نفر متقاضی حق پرستاری در خراسان رضوی علت و معلول استخدام نصفه ونیمه معلولان وعده پیگیری اعتراض توان یابان که در آزمون استخدامی اخیر رد شده اند | صدای معلولان شنیده می‌شود؟ ۲۱‌هزار نابینا و کم‌بینا زیر پوشش بهزیستی خراسان رضوی درباره برخی بالا‌وپایین‌های زندگی نابینایان مشهد به بهانه روز عصای سفید | چشم نیمه‌باز شهر به مشکلات روشن‌دلان مناسب‌سازی‌نشدن مدارس خراسان رضوی، مانعی پیش پای معلولان مراکز پیشخوان دولت در خراسان رضوی برای تردد معلولان مناسب‌سازی می‌شود بررسی مشکلات تحصیلی دانش آموزان استثنایی در مشهد؛ از هزینه‌های حمل‌ونقل تا کمبود نیروی انسانی راهیابی دانش‌آموزان آسیب‌دیده بینایی خراسان رضوی به مسابقات جهانی ۲۰۲۴ محاسبات سریع ذهنی راه‌اندازی سامانه اعزام مترجم، حلال مشکلات ناشنوایان | تسهیلات مناسب‌سازی منازل ناشنوایان خراسان رضوی به ۴۰ میلیون تومان رسید خبری از واریز مستمری ۱۳ هزار معلول تحت پوشش بهزیستی نیست حضور معلولان مقابل استانداری خراسان رضوی برای پیگیری اجرای قانون حمایت از حقوق معلولان | ناشنوایان: می‌خواهیم صدایمان را بشنوند گلایه توان یابان مشهدی از هزینه‌های سرسام آور خرید و تعمیر وسایل توان بخشی | ترکش گرانی بر تن توان یابان گردهمایی معلولان ضایعه نخاعی مشهد برگزار شد + فیلم فراخوان وزارت رفاه برای انتخاب رئیس سازمان بهزیستی کشور با جذب ۴ هزارو ۲۰۰ نفر معلول در کشور مسیر استخدام معلولان خراسان رضوی هموارتر می‌شود افزایش ۴۰ درصدی حق پرستاری معلولان کمک‌هزینه معیشتی ویژه اردیبهشت با تأخیر پرداخت شد (۲ مرداد ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

داستان آن تصادف لعنتی

  • کد خبر: ۱۸۳۲۳۶
  • ۱۸ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۶:۲۲
داستان آن تصادف لعنتی
رفته بودم آسایشگاه فیاض بخش تا از یک کارگاه فن بیان گزارش بگیرم. گفتند فرزانه‌ای داریم که حال روحی اش آن قدر خراب بوده که چندباری قصد خودکشی داشته است. حالا بهتر شده، توی کلاس‌ها شرکت می‌کند. کنجکاو شدم ببینمش.

همین چند روز پیش مقابلش نشستم. چشم‌های درشت و مشکی اش را با اکراه به من دوخت و گفت: چه بگویم خوب است؟ گفتم: فرزانه می‌گویند سالم بودی و در یک تصادف معلول شدی. درست است؟ با بی میلی سرش را تکان داد. اصلا حوصله حرف زدن نداشت.

رفته بودم آسایشگاه فیاض بخش تا از یک کارگاه فن بیان گزارش بگیرم. گفتند فرزانه‌ای داریم که حال روحی اش آن قدر خراب بوده که چندباری قصد خودکشی داشته است. حالا بهتر شده، توی کلاس‌ها شرکت می‌کند. کنجکاو شدم ببینمش. او را که از خوابگاه به کتابخانه آوردند دلم برایش ریش شد.

معلولیت یک طرف، درد هم یک طرف. مدام دسته ویلچر را فشار می‌داد. نفس‌های عمیق می‌کشید. یک تصادف زندگی فرزانه سی وپنج ساله را از این رو به آن رو کرده بود. طوری که حالا هفت سال است ویلچرنشین شده و بچه هایش با عمه هایشان زندگی می‌کنند.

با عشق ازدواج کرده بود. اهل سبزوار بود و بعد از ازدواج ساکن مشهد شده بودند. از روز تصادف می‌پرسم. می‌گوید: شوهرم راننده ماشین سنگین است. یک پراید هم داشتیم. نیشابور کار اداری داشت. من هم سجاد شش ساله و یلدای دو ساله را پیش مادرم گذاشتم و با همسرم همراه شدم که یک روزمان را دونفره سپری کرده باشیم. سگ کوچکی هم بازی بچه هایم بود. آن را هم با خودمان برداشتیم.

مادرم نمی‌توانست از سگ نگهداری کند. طرف‌های عصر بود. آن قدری از نیشابور دور نشده بودیم که سگ مان شروع کرد به ورجه وورجه. کمربندم را باز کردم که برایش شیر توی شیشه بریزم. هنوز کوچک بود و با شیشه شیر می‌خورد. سرم به شیر و شیشه گرم شده بود حیوان از پشت سرش دستش را انداخته بود روی دوش شوهرم. دیگر چیزی نفهمیدم.
فرزانه بعد از یک ماه از کما خارج شد. بعد فهمید سگ شان دست هایش را یک لحظه گذاشته روی چشم‌های همسرش، او هم از جاده منحرف شده و خودرویشان چپ کرده بود.

او هیچ وقت فکر نمی‌کرد یک لحظه کمربند باز کردن زندگی اش را نابود می‌کند: همسرم، چون کمربند داشت سالم ماند، اما من از ماشین به بیرون پرت شدم. نخاعم آسیب دید. قطع نشده که درد را نفهمم. مادرم دق کرد و مرد. همسرم نمی‌توانست بچه‌ها را نگه دارد. یکی از خواهرشوهرهایم که دوتا دختر داشت یلدا را با خود به خانه برد و پیش خودش نگه داشت. الان ۹ سال دارد. باورتان می‌شود نمی‌داند من مادرش هستم؟ او حتی نمی‌داند برادر دارد. سجاد را خواهرشوهر دیگرم که دوتا پسر دارد برده و بزرگ کرده. سجاد از وجود خواهرش باخبر است، اما به او گفته اند روحیه یلدا خراب می‌شود چیزی به او نگوید.

فرزانه آه تلخی می‌کشد: کاش مرده بودم. کاش مرده بودم. دلم خوش است بچه هایم در رفاه زندگی می‌کنند. شوهرم زن نگرفته، اما به حال من چه فرقی می‌کند. برود بگیرد.
خسته شده، می‌رود قرص‌های مسکنش را بخورد. او شب‌ها با یازده قرص به خواب می‌رود و کل روز را گیج است و مدام چرت می‌زند. زندگی فرزانه به همین سادگی به باد رفت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->