مادران همیشه منتظر جامعه، آماده فعالیت بیشتر مجتمع آیه‌ها، میزبان همایش بزرگ «فاطمیون در مدار مقاومت» | دفاع از حرم، اثر تمدنی نهضت حسینی حضرت فاطمه (س)، الگویی برای هر عصر و نسل عاشقانه‌هایی از زندگی حضرت زهرا(س) و امیرالمومنین(ع) سفر رئیس مرکز تحقیقات اسلامی مجلس به مشهدالرضا (ع) | حوزه خراسان، پشتیبان علمی و فرهنگی فقه قانون‌گذاری حواسمان به لقمه‌هایی که برای خود می‌گیریم باشد مشهدالرضا (ع)، میزبان کنفرانس بین‌المللی فقه و قانون | رئیس مرکز تحقیقات اسلامی مجلس: ظرفیت ارزشمند حوزه خراسان، پشتیبانی از تصویب قوانین کارآمد است صحن و سراهای رضوی مهیای جشن مادر + ویدئو الگوی فاطمی، کاملترین الگوی خانواده اصلاح تصور ما درباره نماز حجت‌الاسلام‌والمسلمین نظافت یزدی: مادری معامله با خداست یازدهمین مرحله قرعه‌کشی طرح ملی «من قرآن را دوست دارم» برگزار می‌شود اعلام ویژه‌برنامه‌های سالروز میلاد حضرت زهرا(س) در حرم امام‌رضا(ع) حضور یلدایی تولیت آستان قدس رضوی در جمع کودکان بهزیستی «نور علی بن موسی الرضا (ع)» مشهد خانواده موفق؛ نسل سرنوشت‌ساز یلدا؛ فرصت ادای مستحبات اجتماعی همایش چهلمین سال تأسیس دانشگاه علوم اسلامی رضوی در مشهد برگزار شد (۲۹ آذر ۱۴۰۳) + فیلم تولیت آستان قدس رضوی: دانشگاه‌های علوم اسلامی، پیشتاز حل مشکلات کشور باشند | جامعه دانشگاهی، پای کار حل مشکلات بیاید
سرخط خبرها

دلتنگی سمیه

  • کد خبر: ۱۹۳۱۳۷
  • ۱۷ آبان ۱۴۰۲ - ۱۲:۱۳
دلتنگی سمیه
سمیه هوش و حواسش سر جایش نبود. سؤالات ریاضی را جواب نداده بود. دفترش سفید سفید بود. وقتی معلم اخم هایش را کرد تو و با تشر گفت چرا تکالیفت را انجام ندادی، یک دفعه سمیه گریه سرداد.

زنگ اول ریاضی داشتیم. سمیه کنار دست من می‌نشست. همان اول صبح وقتی هنوز درست و حسابی از خواب بیدار نشده بودم او سؤال‌های ریاضی را با مداد قرمز جواب داده بود. آن قدر خوش خط بود که گاهی با دقت به مدل مداد دست گرفتنش نگاه می‌کردم. جواب هایش هم همیشه درست بود. به خودم می‌گفتم خوش به حالش چقدر زرنگ است. پس من چرا اعشار توی سرم نمی‌رود. چرا وقتی خانم اعشار درس می‌دهد من تنها به عشایری فکر می‌کنم که گوسفند می‌دوشند و از شیر ماست درست می‌کنند و از ماست کره؟ اصلا چرا اعشار من را می‌برد سمت دیگری؟ چرا کلمات به نظرم شیرین می‌آید و اعداد می‌روند روی اعصابم؟

آن روز، اما سمیه هوش و حواسش سر جایش نبود. سؤالات ریاضی را جواب نداده بود. دفترش سفید سفید بود. وقتی معلم اخم هایش را کرد تو و با تشر گفت چرا تکالیفت را انجام ندادی، یک دفعه سمیه گریه سرداد. گریه کرد و گریه کرد. هیچ هم نمی‌گفت. فقط دماغش را می‌کشید بالا و نفس نفس می‌زد. معلم دستی به سرش کشید و گفت حالا عیبی ندارد آرام باش، اما سمیه انگار دست بردار نبود. گریه می‌کرد و گریه می‌کرد.

ساعت بعد را خوب به خاطر دار م. ورزش داشتیم. کلاس ما خوش به حالش بود. بچه‌های کلاس پنجمی یک طرف حیاط ورزش می‌کردند و بچه‌های کلاس اولی طرف دیگر عمو زنجیرباف بازی می‌کردند.

در حال بازی بودیم که صدای آهنگران با بلندگو از خیابان به گوش رسید. صدای همهمه مردم، صلوات‌های مکرر، بوی سپنج همه و همه را خوب در خاطر دارم. بدون اینکه فکر کنیم کارمان درست هست یا نه به بیرون حیاط مدرسه رفتیم.

رزمندگان زیادی از بابل داشتند به جبهه اعزام می‌شدند. بابای سمیه یکی از آن‌ها بود. مردی در بین جمعیت بود که تا سمیه را دید خندید. سمیه خودش را به پدرش رساند و محکم توی بغلش پرید.

همانجا فهمیدم چرا امروز سمیه تکالیفش را ننوشته بود. چرا این قدر دلش می‌خواست گریه کند و اشک هایش را تند تند با سر آستینش پاک کند.

فهمیدم سمیه هنوز پدرش نرفته دلتنگ است. این روز‌ها وقتی مرد‌های فلسطینی را در رسانه‌های مختلف نشان می‌دهد بی اختیار یاد سمیه هایشان می‌افتم. حتما دختر‌های آن‌ها هم تکالیفشان را از سر دلتنگی نمی‌نویسند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->