دیوار ندبه چیست و پیامبر اسلام(ص) چه ارتباطی با این دیوار دارد؟ برپایی نمایشگاه عکس «شکوه قم در قاب تاریخ» در قم نقش خانواده در پرورش نسل آینده از دیدگاه امام رضا(ع) خاطره‌ای که ده سال حاجی‌زاده را در لیست شهدا نگاه داشت برپایی دوره‌های آموزش عمومی قرآن کریم در مساجد سراسر کشور آموزش سواد رسانه‌‌ای در مساجد مشهد بیست‌و‌دومین جشنواره فرهنگی‌هنری امام‌رضا(ع) با ۳۱ جشنواره برگزار می‌شود اجرای طرح مساجد جامعه‌پرداز در مشهد ماجرای یک بانوی تونسی و قرآنی که به مشهد رسید | وقتی شفای یک بیمار به هنر پیوند خورد دیدار تولیت آستان قدس رضوی با خانواده آتش نشان فداکار مشهدی به من مشورت بدهید! کلید طلایی برای ساختن سرنوشتی روشن | مروری بر فواید مشورت در زندگی وقف، از سنت دیروز تا موتور توسعه امروز آیت‌الله علم‌الهدی: مجتمع‌های آموزشی ویژه بانوان درمناطق حاشیه‌ای برای جذب نسل جوان ایجاد شود آزادی ۱۵۰۰ زندانی خراسان رضوی به مناسبت سالروز میلاد پیامبراسلام(ص) | آغاز پویش «به عشق پیامبر(ص) می‌بخشم» + فیلم نماز باران در حرم مطهر امام‌رضا(ع) اقامه شد هجرت تاریخی حضرت معصومه(س) به قم و پیام‌های ماندگار آن برای جهان اسلام خراسان رضوی، پیشگام در بهره‌برداری از انرژی خورشیدی و طرح‌های نوین آبیاری با سرمایه وقف رشد فکری و ایجاد نشاط اجتماعی به سبک پیامبر مهربانی | بررسی جلوه‌ها و آثار مشورت در سیره پیامبر ختمی‌مرتبت(ص) تجلیل از واقفان و خیران خراسان رضوی در همایش استانی «یاوران وقف» | وقف ۱۳۰ میلیارد تومانی توسط بانوی مشهدی
سرخط خبرها

دلتنگی سمیه

  • کد خبر: ۱۹۳۱۳۷
  • ۱۷ آبان ۱۴۰۲ - ۱۲:۱۳
دلتنگی سمیه
سمیه هوش و حواسش سر جایش نبود. سؤالات ریاضی را جواب نداده بود. دفترش سفید سفید بود. وقتی معلم اخم هایش را کرد تو و با تشر گفت چرا تکالیفت را انجام ندادی، یک دفعه سمیه گریه سرداد.

زنگ اول ریاضی داشتیم. سمیه کنار دست من می‌نشست. همان اول صبح وقتی هنوز درست و حسابی از خواب بیدار نشده بودم او سؤال‌های ریاضی را با مداد قرمز جواب داده بود. آن قدر خوش خط بود که گاهی با دقت به مدل مداد دست گرفتنش نگاه می‌کردم. جواب هایش هم همیشه درست بود. به خودم می‌گفتم خوش به حالش چقدر زرنگ است. پس من چرا اعشار توی سرم نمی‌رود. چرا وقتی خانم اعشار درس می‌دهد من تنها به عشایری فکر می‌کنم که گوسفند می‌دوشند و از شیر ماست درست می‌کنند و از ماست کره؟ اصلا چرا اعشار من را می‌برد سمت دیگری؟ چرا کلمات به نظرم شیرین می‌آید و اعداد می‌روند روی اعصابم؟

آن روز، اما سمیه هوش و حواسش سر جایش نبود. سؤالات ریاضی را جواب نداده بود. دفترش سفید سفید بود. وقتی معلم اخم هایش را کرد تو و با تشر گفت چرا تکالیفت را انجام ندادی، یک دفعه سمیه گریه سرداد. گریه کرد و گریه کرد. هیچ هم نمی‌گفت. فقط دماغش را می‌کشید بالا و نفس نفس می‌زد. معلم دستی به سرش کشید و گفت حالا عیبی ندارد آرام باش، اما سمیه انگار دست بردار نبود. گریه می‌کرد و گریه می‌کرد.

ساعت بعد را خوب به خاطر دار م. ورزش داشتیم. کلاس ما خوش به حالش بود. بچه‌های کلاس پنجمی یک طرف حیاط ورزش می‌کردند و بچه‌های کلاس اولی طرف دیگر عمو زنجیرباف بازی می‌کردند.

در حال بازی بودیم که صدای آهنگران با بلندگو از خیابان به گوش رسید. صدای همهمه مردم، صلوات‌های مکرر، بوی سپنج همه و همه را خوب در خاطر دارم. بدون اینکه فکر کنیم کارمان درست هست یا نه به بیرون حیاط مدرسه رفتیم.

رزمندگان زیادی از بابل داشتند به جبهه اعزام می‌شدند. بابای سمیه یکی از آن‌ها بود. مردی در بین جمعیت بود که تا سمیه را دید خندید. سمیه خودش را به پدرش رساند و محکم توی بغلش پرید.

همانجا فهمیدم چرا امروز سمیه تکالیفش را ننوشته بود. چرا این قدر دلش می‌خواست گریه کند و اشک هایش را تند تند با سر آستینش پاک کند.

فهمیدم سمیه هنوز پدرش نرفته دلتنگ است. این روز‌ها وقتی مرد‌های فلسطینی را در رسانه‌های مختلف نشان می‌دهد بی اختیار یاد سمیه هایشان می‌افتم. حتما دختر‌های آن‌ها هم تکالیفشان را از سر دلتنگی نمی‌نویسند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->