آیت‌الله علم‌الهدی: فرهنگ بسیجی محور عمل کارگزاران نظام باشد | هیچ منطقی در گرانی‌های بازار نیست آیت‌الله علم‌الهدی: بسیجیان دانشجو و طلبه، نگهبان اعتقادی جریان بسیج هستند+ویدئو پیکر مطهر ۱۴ شهید گمنام دفاع مقدس در استان خراسان رضوی تشییع می‌شود رئیس کمیته امداد: خیرین بازوان انقلاب در خدمت‌رسانی به نیازمندان هستند جمع‌آوری ۴۰ میلیارد تومان کمک برای مردم غزه و لبنان توسط خیرین و هیئت‌های مذهبی کشور قصه آقای راستگو | یادی از حجت‌الاسلام محمدحسن راستگو، روحانی نام‌آشنای مشهدی مروری بر روایات ائمه اطهار (ع) درباره عقل | بهترین نعمت برای دنیا و آخرت نصرت الهی در پرتو صبر و پایداری دهک‌بندی ارائه خدمات به ایثارگران از بودجه حذف می‌شود خوش‌به‌حال گردو‌ها اعتکاف ماه مبارک رجب با حضور ۱۵۰۰ معتکف در حرم امام‌رضا(ع) برگزار می‌شود + فیلم (۳۰ آبان ۱۴۰۳) مروری بر زندگی و خدمات استاد «مهدی ولائی»، مأمور ثبت‌احوال نسخه‌های خطی حرم امام‌رضا(ع) زیارت، مدارِ معرفتیِ تربیت لبخند بزن تا سعادتمند شوی | مروری بر بیانات امام رضا (ع) درباره شادی و سرور خانه‌هایی که حکم بهشت را دارند «پدر»؛ مایه رحمت، مظهر قدرت | بررسی بایدهای نقش پدر خانواده براساس آموزه‌های دینی رونمایی از پایگاه تخصصی «مقاومت» در کتابخانه آستان قدس رضوی (۲۹ آبان ۱۴۰۳) برگزاری انتخابات مجمع عمومی اتحادیه مؤسسات و تشکل‌های قرآنی در مشهد کاهش مصرف برق در حرم مطهر امام رضا(ع) درراستای مصرف بهینه‌ انرژی
سرخط خبرها

دلتنگی سمیه

  • کد خبر: ۱۹۳۱۳۷
  • ۱۷ آبان ۱۴۰۲ - ۱۲:۱۳
دلتنگی سمیه
سمیه هوش و حواسش سر جایش نبود. سؤالات ریاضی را جواب نداده بود. دفترش سفید سفید بود. وقتی معلم اخم هایش را کرد تو و با تشر گفت چرا تکالیفت را انجام ندادی، یک دفعه سمیه گریه سرداد.

زنگ اول ریاضی داشتیم. سمیه کنار دست من می‌نشست. همان اول صبح وقتی هنوز درست و حسابی از خواب بیدار نشده بودم او سؤال‌های ریاضی را با مداد قرمز جواب داده بود. آن قدر خوش خط بود که گاهی با دقت به مدل مداد دست گرفتنش نگاه می‌کردم. جواب هایش هم همیشه درست بود. به خودم می‌گفتم خوش به حالش چقدر زرنگ است. پس من چرا اعشار توی سرم نمی‌رود. چرا وقتی خانم اعشار درس می‌دهد من تنها به عشایری فکر می‌کنم که گوسفند می‌دوشند و از شیر ماست درست می‌کنند و از ماست کره؟ اصلا چرا اعشار من را می‌برد سمت دیگری؟ چرا کلمات به نظرم شیرین می‌آید و اعداد می‌روند روی اعصابم؟

آن روز، اما سمیه هوش و حواسش سر جایش نبود. سؤالات ریاضی را جواب نداده بود. دفترش سفید سفید بود. وقتی معلم اخم هایش را کرد تو و با تشر گفت چرا تکالیفت را انجام ندادی، یک دفعه سمیه گریه سرداد. گریه کرد و گریه کرد. هیچ هم نمی‌گفت. فقط دماغش را می‌کشید بالا و نفس نفس می‌زد. معلم دستی به سرش کشید و گفت حالا عیبی ندارد آرام باش، اما سمیه انگار دست بردار نبود. گریه می‌کرد و گریه می‌کرد.

ساعت بعد را خوب به خاطر دار م. ورزش داشتیم. کلاس ما خوش به حالش بود. بچه‌های کلاس پنجمی یک طرف حیاط ورزش می‌کردند و بچه‌های کلاس اولی طرف دیگر عمو زنجیرباف بازی می‌کردند.

در حال بازی بودیم که صدای آهنگران با بلندگو از خیابان به گوش رسید. صدای همهمه مردم، صلوات‌های مکرر، بوی سپنج همه و همه را خوب در خاطر دارم. بدون اینکه فکر کنیم کارمان درست هست یا نه به بیرون حیاط مدرسه رفتیم.

رزمندگان زیادی از بابل داشتند به جبهه اعزام می‌شدند. بابای سمیه یکی از آن‌ها بود. مردی در بین جمعیت بود که تا سمیه را دید خندید. سمیه خودش را به پدرش رساند و محکم توی بغلش پرید.

همانجا فهمیدم چرا امروز سمیه تکالیفش را ننوشته بود. چرا این قدر دلش می‌خواست گریه کند و اشک هایش را تند تند با سر آستینش پاک کند.

فهمیدم سمیه هنوز پدرش نرفته دلتنگ است. این روز‌ها وقتی مرد‌های فلسطینی را در رسانه‌های مختلف نشان می‌دهد بی اختیار یاد سمیه هایشان می‌افتم. حتما دختر‌های آن‌ها هم تکالیفشان را از سر دلتنگی نمی‌نویسند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->