عبور ۱۵۲ هزار زائر عتبات از مرز مهران تا صبح عاشورا مصرف سالانه ۶ کیلو نمک توسط هر ایرانی‌ ادامه آتش سوزی در جنگل اولنگ| ۵ هکتار دیگر سوخت دستگاه قضایی علیه ناشران شایعه انفجار در حرم شاهچراغ (ع) اعلام جرم کرد (۲۶ تیر ۱۴۰۳) زمان انتشار کلید اولیه سوالات نوبت دوم کنکور سراسری ۱۴۰۳ مشخص شد وزش باد پدیده غالب جوی در خراسان رضوی برخورد پراید وانت با گاردریل کنار بزرگراه مشهد-قوچان حادثه آفرید (۲۶ تیر ۱۴۰۳) حریق منزل مسکونی در خیابان سیدی مشهد+تصاویر وضعیت جاده‌های کشور در روز عاشورا (۲۶ تیر ۱۴۰۳) ۱۵ نکته مهم برای مصرف ویتامین‌های مختلف آیا تخم مرغ‌های قهوه‌ای ارزش غذایی بالاتری دارند؟ مشعل گردانی تجلی گر میراث مشترک و ناملموس ایران و عراق هشدار یک متخصص: درمان سنتی جایگزین درمان‌های پزشکی سرطان نیست شکسته شدن حکم متهم پرونده آزار بانوان در پارک مهرگان تکذیب شد هشدارهای ایمنی استفاده از وسایل سرمایشی زندگی محیط‌بانان فیلم سینمایی می‌شود ایجاد خانه‌های همیار طبیعت برای مشارکت مردم در نگهداری محیط زیست حجم بالای استفاده از ظروف پلاستیکی یکبار مصرف در محرم| این ظرف‌ها تا ۵۰۰ سال تجزیه نمی‌شوند فعالیت ۱۰ پایگاه انتقال خون خراسان رضوی در تاسوعا و عاشورای حسینی آیا همه باید مولتی ویتامین مصرف کنند؟
سرخط خبرها

روزی مقدر شده و توصیه‌ای که باورش ندارم

  • کد خبر: ۱۸۸۷۵۲
  • ۲۳ مهر ۱۴۰۲ - ۱۲:۲۷
روزی مقدر شده و توصیه‌ای که باورش ندارم
پیرزنی خودش را لابه لای صندلی‌های پشتی پنهان می‌کند. کمی که خیره می‌شوم، دوباره خواسته اش را تکرار می‌کند: میشه بهم کمک کنی؟

از اضطراری که دارد، متوجه خواسته اش می‌شوم. قدم هایم را تندتر می‌کنم و نگاهم را به عابری کمی آن طرف‌تر می‌دوزم تا شاید از این گذر راحت‌تر عبور کنم.

این بلاتکلیفی تعیین تکلیف شده از مصاحبه‌ای شروع شد که چندی پیش، کارشناس مذهبی با قاطعیت گفت: کمک کردن به رهگذر‌های خیابانی که نمی‌شناسید، هیچ الزامی ندارد.

خودم را آماده کرده ام، ولی نمی‌دانم چرا چندقدم مانده به سوژه، صدای نجواگونه اش، دوباره نگاهم را می‌دزدد. در پاسخ به خواسته‌ای که دارد، بدون آنکه بخواهم جوابی بدهم، جمله‌ای از قهقرای ذهنم بیرون می‌آید: «پول خرد ندارم!» و خوشحالم از اینکه پول خرد ندارم.

چند قدمی که فاصله می‌گیرم، یاد دو، سه اسکناس هزار و دوهزار تومانی می‌افتم که گوشه کیفم دارم. برای مبادایی به اسم «کرایه راه». از دروغ ناخواسته‌ای که گفته ام، عذاب وجدان می‌گیرم. احساس می‌کنم از کسی پس گردنی خورده ام. دردی که می‌گوید هنوز به گفته کارشناسم اطمینان قلبی پیدا نکرده ام.

خودم را به اتوبوس می‌رسانم و روی یکی از صندلی‌های خالی پهن می‌شوم. هنوز ذهنم در شوک حادثه چند دقیقه پیش گیر است که صدای زیری توجهم را جلب می‌کند. به پشت سرم که برمی گردم؛ پیرزنی خودش را لابه لای صندلی‌های پشتی پنهان می‌کند. کمی که خیره می‌شوم، دوباره خواسته اش را تکرار می‌کند: میشه بهم کمک کنی؟

باز یاد گفته کارشناس می‌افتم. سعی می‌کنم عذری سرهم کنم که تصویر ۱۰ هزار تومانی‌های قدیمی، مثل برقی درون ذهنم نقش می‌بندد؛ عجب تصویر روشنی! از آن عادت‌های قدیمی است؛ همیشه چند اسکناس تانخورده از عیدی‌های نوروز و غدیر را در زیپ پشتی کیفم پنهان می‌کنم.

بدون آنکه چیزی بگویم، زیپ کیفم را می‌کشم و به آرامی دستم را در شلوغی‌های کیفم می‌خزانم.

اولین اسکناسی را که لمس می‌کنم با دو انگشت بیرون می‌آورم، مانند فالی که از جعبه کاغذ‌های رنگی دخترک فال فروش بیرون آمده باشد. فالش اسکناسی صدهزار تومانی است. خودم هم تعجب می‌کنم از روزی‌ای که این پیرزن دارد.

همه مسیر برگشت به اتفـاقی که افتاده است، فکر می‌کنم و متحیرم که بازی کرده ام یا کسی بازی ام داده است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->