زهرا شریعتی | شهرآرانیوز؛ تا وقتی زندگی و روابط زوجها خوب پیش میرود، همه چیز آرام است، اما به محض شروع اختلافات و مشاجره، هر یک سنگ خود را به سینه میزنند و از خودشان دفاع میکنند و اگر فرزندی هم در میان باشد، حیران و بی سنگر به حال خودش رها میشود. آشفتگی فرزند یا فرزندان از یک طرف و ادعای ماندن در زندگی یا تحمل همسر به خاطر بچهها از سوی دیگر، آسیبهای روحی روانی آنها را دوچندان میکند. این مهم معمولا از دید والدینی که درگیر بحث وجدلهای خودشان یا مراحل جدایی هستند، پنهان میماند و وقتی درک میشود که طلاق اتفاق افتاده یا زخمهای بزرگ و تبعات جبران ناپذیر ایجاد شده باشد.
باهم گوشهای از درددلهای چند مادر که یا طلاق گرفته اند یا در آستانه طلاق اند را میخوانیم.
اولین مادر از ارتباط خود و پسرش این گونه میگوید: «برای یک ثانیه دیدنش، حرف زدنهای قشنگش، برای آن صورت نازش، دلم لک زده است. بس که مژه هایش بلند شده بود، به او میگفتم آقای مژه. میگفت نگو. فکر میکرد حرف بدی است! میگفتم چقدر تو خوشگلی! از کجا آن قدر خوشگلی خریدی؟! میخندید و میگفت مامان دسر درست کن.
میگفتم پدرت شیر نمیخرد، شکر نداریم. قهر میکرد، دلم کباب میشد. با اینکه اوضاع مالی شوهرم خوب بود، خیلی خسیس بود و سنگدل و زندگی را زهرمار کرد برای من و بچه ام. حوصله گفتن جزئیات را ندارم، فقط میدانم تا الان که بچه ام سه سال ونیمش است، با عقد و عروسی، درکل ۱۰ سال از عمرم و جوانی ام رفت به پای این زندگی. تا چند ماه پیش فقط به خاطر بچه ام تحملش میکردم، اما بالاخره جدا شدم.»
مادر دیگری که دو هفته است دختر یک سال و نیمه اش را ندیده است روایت میکند: «شوهرم نمیگذارد ببینمش. درخواست طلاق دادم. دادگاه بچه ام را بالاخره به من میدهد، اما دارم دق میکنم از بس گریه کردم»، «زندگی خوبی داشتم. شوهرم عاشقانه دوستم داشت، ولی افتاد به راه روابط خارج از خانواده. چهاربار به من خیانت کرد. هر چهاربار به خاطر بچه ام بخشیدم، ولی قول داده بود که دفعه آخر است. این دفعه کوتاه نیامدم. ۱۰ ماه است جدا زندگی میکنم. خانه گرفتم برای خودم.
آخرین مادر گزارش ما که امروز صیغه طلاقش خوانده میشود میگوید: دیشب بچه ام آرمین آمد جلو ذهنم. به هم ریختم به خاطر بچه ام. دیگر همسرم را دوست ندارم، اصلا به او اعتماد ندارم، همه اش دروغ میگفت، ولی دلم برای بچه ام کباب است که سرنوشتش این طوری شد. میترسم از آینده اش... حالم خراب است.» مادر است دیگر، بیش از همه چیز نگران فرزندش است، اما سؤالی که مطرح میشود این است که چرا پیش از رسیدن به این مرحله، به فرزندشان فکر نکرده بودند یا اگر توجه داشته و با پذیرفتن آسیبهای طلاق برای فرزندشان، تصمیم به جدایی گرفته اند، چرا حالا نگران هستند؟
دکتر سجاد بهرامی روان شناس خانواده است. او با اشاره به اینکه طبق آمارها بیشترین تعداد طلاق در پنج سال ابتدای زندگی اتفاق میافتد و آمار جدایی زوجهایی که به شدت عاشق و معشوق بودند، نسبت به ازدواجهای سنتی به مراتب بیشتر است، میگوید: فرزندان باتوجه به سنی که دارند، از ماهها و شاید سالها قبل متوجه جدایی عاطفی والدین میشوند.
حال اگر پدر و مادر تصمیم به جدایی رسمی گرفتند، لازم است بر اساس سن فرزند او را در جریان مسئله و اتفاقات پیش رو قرار دهند؛ چراکه پیش بینی پذیربودن اوضاع، فرزند را برای روبه روشدن با اتفاق آماده میکند و در بسیاری مواقع، بچههایی که بدون دانستن موضوع با جدایی والدین روبه رو شده اند، تا سالها خودشان را مقصر اصلی این اتفاق میدانند و آسیب جدی میخورند.
او علت آسیب دیدن فرزندان از فروپاشی کانون خانواده را این گونه توضیح میدهد: وقتی با کسی که دوستش داریم کشمکش میکنیم، احساس خوبی به ما دست نمیدهد و زمانی که دیگران با ما در نزاع هستند و خودشان را از ما جدا میکنند نیز احساس به مراتب بدتری به ما دست میدهد؛ بنابراین وقتی زن و مرد با یکدیگر جنگ و دعوا دارند، علاوه بر هردو آن ها، فرزندانی که در کنار آنها هستند نیز از این آسیب در امان نخواهند بود. در این اوضاع شاید فرزند از صحبت کردن خودداری یا با لحنی کوبنده از پدر و مادرش انتقاد کند، اما در عمق وجودش، او هم آسیب دیده است.
این روان شناس با تأکید بر اینکه فرزند طلاق بودن، لزوما به معنای در انتظار آسیب نشستن نیست، اضافه میکند: در واقع شاید بگویید پژوهشهای زیادی نشان داده است که این افراد چقدر بیشتر در معرض آسیب هستند، اما این تصور به دلیل نگاه کردن از زاویه نادرست به موضوع است. آمارهای جدید نشان میدهد فرزندان خانوادههای آشفته که کارشان به جدایی نرسیده است، به مراتب بیشتر از فرزندان طلاق که مورد حمایت اجتماعی قرار گرفته اند، آسیب میبینند.
بنابراین، مشکل اساسا از جدایی والدین نیست، بلکه مسئله اصلی، آشفته بودن خانواده قبل از طلاق، هنگام طلاق و بعد از طلاق است و آشفتگی یعنی نداشتن هویت و ارزش، یعنی من همان طور که نمیدانم چرا ازدواج کردم، اکنون نمیدانم چرا میخواهم جدا شوم. در واقع به نوعی عروسک خیمه شب بازی فکرها و هیجانات خود شده ام که مانند ابر بهار متغیر هستند.
بهرامی درعین حال درباره آسیبهای طلاق معتقد است: در جامعهای که هنجار، حضور پدر و مادر در خانواده است، قاعدتا این خلأ در هر سنی آسیبهایی را به همراه دارد. در سنین دبستان زمانی که کودک وضعیتش را با دوستانش مقایسه میکند، خلأهای عاطفی زیادی برای فرزندان ایجاد میکند، اما بیشترین آسیب مربوط به جدایی والدین، در دوره نوجوانی است، یعنی دوازده تا بیست وسه سالگی که هویت فرد شکل نگرفته و به نوعی نوجوان درگیر بحران هویت است. این خلأ حتی اگر مدیریت شود، آسیب بیشتری نسبت به سنین کمتر از ۱۳سال و بیشتر از ۲۳سال ایجاد میکند (مانند اضطراب، وسواس، اعتیاد، پرخاشگری، رفتارهای ضداجتماعی و سوءظن).
به گفته این روان شناس، پژوهشها نشان میدهد در واکنش به مشکلات هیجانی، پسرها بیشتر از دخترها در معرض آسیب قرار میگیرند. البته پژوهشهایی هم برعکس این موضوع را نشان داده اند، اما اگر به صورت کلی در نظر بگیریم، آسیب پذیری شدید مردان از مشکلات روان شناختی به مراتب بیشتر است و این موضوع خودش را در قالب بیماریهای جسمی و روان شناختی نشان میدهد.
او در پاسخ اینکه آیا زندگی کردن با یکی از والدین برای فرزندان خطرآفرین است یا خیر، میگوید: زندگی فرزند با پدر یا مادر خطرآفرین نیست، اما در موقعیت طلاق، زندگی در خانوادههای تک والدی نسبت به خانوادههای سنتی، تأثیرات متفاوتی بر رشد و آینده فرزندان دارد. این اثرات از مسائل اقتصادی شروع میشود و به سایر مشکلات که میتواند از تأثیرات مشکلات اقتصادی یا روان شناختی ناشی از نابهنجاری رشدی اکتسابی باشد، ادامه پیدا میکند.
بهرامی درباره چالشهای زندگی فرزندان طلاق با یکی از اقوام مانند پدربزرگ و مادربزرگ، بر این باور است که این مسئله به مراتب میتواند در وضعیت رشدی کودک نگران کننده باشد: فرض کنید کودکی از حمایت پدر و مادرش محروم شده است و به ناچار همراه با پدربزرگ و مادربزرگ زندگی میکند. احتمال میرود که در سالهای نه چندان دور، یکی یا هر دوی این سرپرستها از دست بروند و در این وضع با انسانی روبه رو هستیم که چندبار طعم طردشدن و ازدست دادن را چشیده و اولین واکنشش به این موضوع، خشمی مثال زدنی نسبت به دنیا و در پس آن نسبت به مردم دنیاست. شخصیتهای ضداجتماعی، خشمگین، پرخاشگر و بدبین در پس این ضربهها پنهان هستند.
از دیدگاه این روان شناس، بهترین راهکاری که والدین برای کمترآسیب دیدن فرزندان در جریان طلاق میتوانند دنبال کنند، این است که در هر وضعی به خودشان رجوع کنند و به این پرسش پاسخ دهند که «می خواهند چگونه پدر یا مادری باشند؟ فارغ از همه اتفاقات و شرایط دوست دارند چگونه پدر یا مادری باشند؟» همه ما بارها با دیدن یک فیلم و آسیبهایی که یک فرد در نقش سینمایی اش دیده است، غمگین شده و اشک ریخته ایم، اما عجیب است که نمیتوانیم آسیب دیدن همسر و فرزندانمان از طلاق و جدایی را درک کنیم.
او میگوید: یکی از آسیبهای مهم، محرومیت از حمایت جامعه است که میتواند خانواده، مدرسه یا نظامی بزرگتر باشد، زیرا انسانها بدون اجتماع حتی ممکن است بیمار شوند و بمیرند. دلیلش هم این است که سیستم ایمنی بدن ضعیف و مقاومت در برابر بیماریهای داخلی و خارجی کم میشود. به همین دلیل، یکی از تنبیههای اساسی انسانهای خطاکار، تبعید و زندان، یعنی حذف شدن از اجتماع و حمایت آن هاست. جدایی یا طلاق یعنی حذف کردن مهمترین و اولین جامعهای که فرد در آن هویت مییابد و نبود شفقت و مهربانی در این جامعه (طلاق عاطفی) نیز تفاوتی با جدایی ندارد.
طلاق برای همه سنین سخت است؛ چه سی ودوساله باشید و چه دوساله، طول میکشد تا با آن کنار بیایید. اما بدترین سن طلاق برای کودکان چه سنی است؟ طلاق در هر سنی بر کودکان تأثیر میگذارد. احتمالا بدترین سن طلاق برای یک کودک زمانی است که در دوره ابتدایی مدرسه مشغول به تحصیل است.
روان شناسان کودک معتقدند احتمال آسیب طلاق در دوران نوزادی کمتر است، البته این مسئله تا حد زیادی به رشد تواناییهای شناختی کودک قبل از سه سالگی بستگی دارد، چون حتی کودکان دوساله حافظه دارند و به تغییرات احساسی (نه شناختی) آگاه هستند؛ اما آیا این به معنای این است که نوزادان و کودکان نوپا تحت تأثیر طلاق قرار نمیگیرند؟ متأسفانه نه؛ اما آسیبی که نوزادان میبینند، به مراتب کمتر از کودکان است.
در سنین سه تا پنج سالگی کودکان با دیدن و شنیدن دعوای والدین ممکن است احساس کنند که دنیایشان ترسناک شده است. این احساس باعث میشود با گریه، ترس و اصرار معصومانه به شما التماس کنند فقط از دعواکردن دست بکشید. کودکان پیش دبستانی ممکن است احساس کنند که همه چیز تقصیر آن هاست و این استرسها باعث ایجاد مشکلات خواب در آنها شود.
چطور کودکان را از تصمیم طلاق باخبر کنیم؟
کودکان از اختلافات والدین باخبرند، اما اعلام صریح این موضوع که والدین قصد دارند از یکدیگر جدا شوند، یکی از سختترین کارهایی است که قرار است انجام دهند. ممکن است کودکان از شنیدن این موضوع شوکه شوند و والدین باید دقت زیادی در این مرحله از کار داشته باشند و توجه کنند که کودکان در وضعیت دشواری مثل زمان تغییر مدرسه یا مهدکودک، بیماری، عید نوروز، امتحانات مدرسه یا زمانهایی از این قبیل نباشند.
در نتیجه باید زمانی را انتخاب کنند که هر دو نفر آنها حضور داشته باشند و کودکان هم فرصت کافی برای روبه روشدن با این خبر را داشته باشند. یک روز تعطیل که والدین و بقیه خانواده در خانه باشند، زمان مناسبی برای چنین کاری است. اگر والدین چند فرزند در خانه دارند، بهتر است این یک جلسه دسته جمعی باشد و همه فرزندان حضور داشته باشند. احتمالا کودکان پس از شنیدن این خبر مدتی سکوت خواهند کرد و پس از آن سؤالات زیادی از پدر و مادر خواهند داشت. والدین باید سعی کنند با آرامش به سؤالات آنها پاسخ دهند.
کودکان در هر سنی که باشند، حق دارند بدانند والدینشان به چه دلیل نمیخواهند با هم زندگی کنند. البته با کودکان با زبان خودشان صحبت کنید. ممکن است فرزندان یک باره و ناگهانی در جریان حرفهای والدین قرار نگیرند. به کودکان اطمینان دهید که هر وقت بخواهند میتوانند با هر نفر آنها صحبت و سؤالاتشان را مطرح کنند. مهمترین کاری که والدین میتوانند در این لحظات برای آنها بکنند، این است که بدانند هر دو نفر آنها فرزندشان را دوست دارند و برای برنامههای مربوط به آنها با هم همکاری خواهند کرد و فرزندشان هر وقت بخواهند، میتواند هر کدام از آنها را ببیند.