هماهنگی برای اعزام چهار هزار نفر از دانشگاهیان به عمره تولیت آستان قدس رضوی: بسیجیان باید امید را تقویت کنند | آگاهی و تحلیل عمیق، ابزار مقابله با جنگ نرم دشمن است مراسم بزرگداشت شهدای پاراچنار پاکستان در حرم امام‌رضا (ع) برگزار شد (۴ آذر ۱۴۰۳) راهیابی ۲۵ حافظ مشهدی به مرحله نهایی مسابقات کشوری قرآن کریم مشورت، صفت مؤمنان بررسی کارکردهای اجتماعی نماز | فریضه‌ای عدالت‌طلب و احیاگر حق چرا باید صبر کنیم؟ ایمان داشته باش تا هدایت شوی | درباره لزوم هدایت قرآنی در زندگی بشر آیت‌الله علم‌الهدی: فرهنگ بسیجی محور عمل کارگزاران نظام باشد | هیچ منطقی در گرانی‌های بازار نیست آیت‌الله علم‌الهدی: بسیجیان دانشجو و طلبه، نگهبان اعتقادی جریان بسیج هستند+ویدئو پیکر مطهر ۱۴ شهید گمنام دفاع مقدس در استان خراسان رضوی تشییع می‌شود رئیس کمیته امداد: خیرین بازوان انقلاب در خدمت‌رسانی به نیازمندان هستند جمع‌آوری ۴۰ میلیارد تومان کمک برای مردم غزه و لبنان توسط خیرین و هیئت‌های مذهبی کشور قصه آقای راستگو | یادی از حجت‌الاسلام محمدحسن راستگو، روحانی نام‌آشنای مشهدی مروری بر روایات ائمه اطهار (ع) درباره عقل | بهترین نعمت برای دنیا و آخرت نصرت الهی در پرتو صبر و پایداری دهک‌بندی ارائه خدمات به ایثارگران از بودجه حذف می‌شود خوش‌به‌حال گردو‌ها
سرخط خبرها

بازگشت به سرزمین مادری

  • کد خبر: ۱۹۱۹۸۰
  • ۱۰ آبان ۱۴۰۲ - ۱۵:۱۲
بازگشت به سرزمین مادری
وقتی از بالا به مشهد نگاه می‌کنی، خاطرات فشرده می‌شوند، خاطرات امانت نمی‌دهند و در همان چند ثانیه که فرصت داری شهرت را از آن بالا ببینی خاطره‌ها هجوم می‌آورند.

وقتی کارمند شرکت هوایی کارت پرواز را داد دستم خدا خدا می‌کردم، صندلی من کنار پنجره باشد. سوار که شدم مهماندار با لهجه کابلی گفت: «مهربانی صائب» من هم خزیدم بغل پنجره هواپیما. کل مسیر را از آن بالا زل زدم به کوه‌ها و دشت‌ها تا اینکه خلبان میکروفونش را روشن کرد و گفت تا دقایقی دیگر در فرودگاه مشهد مقدس به زمین می‌نشینیم. من یک تکانی خوردم. روی صندلی خودم را به پنجره هواپیما نزدیک کردم، لنز گوشی را تمیز کردم، کم کم دیدم جزئیات زمین به نظرم آشناست.

بچه که بودم و میامی می‌رفتیم، همیشه استوانه بتنی و بزرگ جاده سرخس من را میخکوب می‌کرد. حالا من از آن بالا در بهترین زاویه ممکن داشتم خاطرات بچگی را مرور می‌کردم. اما مقصد جای دیگری بود. خلبان من را رساند میدان هفده شهریور و من فهمیدم؛ «لحظه دیدار نزدیک است.»

حرم را دیدم. گنبد زرد آقا از آن بالا هم باشکوه است. صحن‌ها چفت‌در‌چفت هم و من زل زده بودم به حرم، به گنبد زرد به شاه خراسان. من تا حالا چندباری حرم را از داخل هواپیما دیده‌ام، اما این بار انگار فرق داشته باشد. انگار دلتنگ‌تر بودم. دلتنگ مشهد، حرم و آدم‌های عزیز این شهر.

وقتی از بالا به مشهد نگاه می‌کنی، خاطرات فشرده می‌شوند، خاطرات امانت نمی‌دهند و در همان چند ثانیه که فرصت داری شهرت را از آن بالا ببینی خاطره‌ها هجوم می‌آورند. چند سال قبل که رفته بودم سینما، یک فیلمی بود که در کرمان فیلم‌برداری شده بود. نقش اول فیلم بعد از سال‌ها از غرب برگشته بود به خانه. بعد یک دیالوگی گفت که خیلی به جانم نشست.

او همین‌طور که داشت بین خانه‌ها و محله‌هایی که در کودکی از آن‌ها خاطره داشت راه می‌رفت، گفت: «سرزمین مادری‌ات جایی است که تو از آن خاطره داشته باشی.» و من حالا داشتم بعد از سه‌ماه و سه‌روز به سرزمین مادری‌ام باز می‌گشتم، به مشهد، شهری که دوستش دارم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->