سردار ایافت دعوت حق را لبیک گفت آزمون سراسری اعطای مدرک تخصصی حافظان قرآن در مشهد برگزار شد اندر احوال خیال ترویج فرهنگ رضوی در روستا‌ها با بهره گیری از ابزار هنر رونمایی از از بسته شعر دهه کرامت ۱۴۰۳ در حرم مطهر رضوی اعلام ویژه‌برنامه‌های حرم مطهر رضوی به مناسبت شهادت امام‌جعفرصادق(ع) شناسایی پیکر مطهر شهید دفاع مقدس پس از ۴۲ سال برنامه‌های سازمان فرهنگی شهرداری مشهد برای دهه کرامت اعلام شد آیت‌الله علم‌الهدی: سرکوب دانشگاهیان، نشانه سقوط وجهه دموکراتیک غرب است میزبان کریم روایتی شنیده نشده از سازندگان و بانیان قدیمی‌ترین کاشی‌های حرم مطهر رضوی نتیجه دوری از نماز نایب قهرمان وزنه‌برداری جوانان جهان مدال خود را به موزه رضوی اهدا کرد کلینیک مجازی مرکز مشاوره آستان قدس در سال جاری راه اندازی می‌شود آیت‌الله علم‌الهدی: تکلیف مدیران شهری، گره‌گشایی از زائران امام هشتم (ع) است | ضرورت توسعه زیرساخت‌های اقامت و حمل و نقل در خراسان رضوی وعده صادق؛ عملیات تنبیهی ایران اسلامی نگاهی به جایگاه کار و کارگر در فرهنگ دینی| دستانی که آتش به آنها نمی‌رسد
سرخط خبرها

نه! خواب نبودم

  • کد خبر: ۲۰۳۸۷۹
  • ۱۳ دی ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۵
نه! خواب نبودم
قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس در فرودگاه بغداد به شهادت رسید.

بامداد یکی از شب‌های سرد زمستان بود که از کشیک خدمت در حرم امام رضا (ع) به سمت خانه حرکت می‌کردم. سرما آن قدر زیاد بود که دست و پایم لمس شده بود. وقتی به خانه رسیدم با همان لباس کنار بخاری دراز کشیدم تا کمی از سرمای بدنم کم شود. در حالت خواب و بیداری بودم که پیامی به من رسید. یکی از دوستان عراقی ام کلیپی برایم فرستاده بود. در تصویر فقط آتش دیده می‌شد.

دلهره‌ای به دلم افتاد. یعنی چه شده بود؟ خبرگزاری‌ها را چک کردم. خبری نبود. چند دقیقه صبر کردم. دوباره چندتا از خبرگزاری‌ها را چک کردم. «قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس در فرودگاه بغداد به شهادت رسید.» صفحه گوشی را خاموش کردم. ذهنم کار نمی‌کرد. فکر کردم خوابم. دوباره صفحه اصلی خبرگزاری را دیدم. نه مثل اینکه خواب نبودم. بلند شدم. کمی راه رفتم. باورم نمی‌شد. آخر چرا؟ وای...، اما هنوز فکر می‌کردم خواب هستم.

فردا همه خبرگزاری‌ها و صداوسیما خبر را منتشر کردند. بغضی گلویم را فشرده بود. حاج قاسم بالاخره به آرزویش رسید. خاطرم هست مدتی قبل کلیپی از او دیدم که در کنار اروند میکروفون به دست گرفته بود و دعا می‌کرد. چه دعا‌های قشنگی بر لبش جاری می‌شد.

یکی از آن دعا‌ها عاقبت به خیر شدنش با شهادت بود. خدا دعایش را مستجاب کرد. همان فردا خبر رسید که قرار است پیکر مطهر حاج قاسم را به همراه بقیه شهدا به مشهد بیاورند. با خودم گفتم کاش می‌شد من هم کاری بکنم. این جملات در ذهنم مرور می‌شد که یکی از دوستانم زنگ زد. گفت: می‌تونی برای تلاوت آغاز مراسم تشییع حاج قاسم بیایی؟ من که از خدا همین را خواسته بودم بی هیچ درنگی قبول کردم. روز موعود فرا رسیده بود.

خودم را به سختی به جایگاه رساندم. وقتی برای تلاوت بالای جایگاه که در میدان ۱۵ خرداد قرار داشت، رفتم انبوهی از مردم تا نزدیک حرم مطهر ایستاده بودند. یک شهر خود را برای در آغوش گرفتن پیکر این مرد میدان آماده کرده بود. مراسم تشییع هرچه باشکوه‌تر برگزار و این مراسم در تاریخ مشهد بی نظیر شد.

اما من نتوانستم خودم را به پیکر حاج قاسم برسانم و این آرزو بر دلم مانده بود. فردای مراسم یکی از دوستانم گفت: دوست داری برای مراسم دفن حاج قاسم به کرمان بیایی؟ انگار دنیا را به من داده بودند. فردایش با هواپیمایی به کرمان رفتیم. شهر کرمان مملو از جمعیت بود. آن روز به دلیل ازدحام جمعیت مراسم دفن او برگزار نشد.

کم کم می‌خواستیم به مشهد برگردیم، اما در همان ساعت‌های آخر حضورمان در کرمان با هماهنگی مسئولان توانستیم به سپاه ثارا... کرمان برویم. پیکر حاج قاسم در یکی از سوله‌های آنجا قرار داشت. بالاخره به آرزویم رسیدم. خودم را کنار پیکر حاج قاسم رساندم و توانستم زمان کوتاهی کنار پیکر مطهرش باشم. این اتفاق به یقین یکی از بهترین خاطراتی است که در ذهنم ثبت شد. هنوز هم فکر می‌کردم خواب هستم. باورم نمی‌شد که توانسته ام برای آخرین بار تابوت مطهر حاج قاسم را لمس کنم. اما نه! خواب نبودم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->