جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد مراسم گرامیداشت مقام «کتاب، کتابخوانی و کتابدار» در مشهد برگزار شد (۳۰ آبان ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

اگر دستت را رها کردم

  • کد خبر: ۲۲۸۳۶۵
  • ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۱:۴۵
اگر دستت را رها کردم
مادر همیشه تندتر از من قدم برمی‌داشت و من درحالی‌که دستش را در دست گرفته بودم، با قدم‌هایی بلند به‌دنبالش می‌دویدم.

پسرک وسط میدان شهدا ایستاده است. چادر مادرش را محکم گرفته است و رهایش نمی‌کند. نگاهش راه کشیده است تا گنبد و گلدسته‌های حرم. نگاهش جدا نمی‌شود، دستش رها نمی‌شود. دلش قرص است و می‌داند که گم نخواهد شد. مادر می‌گوید: امام‌رضا (ع) مهربان است، هوایشان را دارد. اولین‌بار و شاید تنها باری که در کودکی گم شدم، پنج‌ساله بودم.

مادر همیشه تندتر از من قدم برمی‌داشت و من درحالی‌که دستش را در دست گرفته بودم، با قدم‌هایی بلند به‌دنبالش می‌دویدم. حواس من و خط نگاه بازیگوشم به آدم‌هایی بود که با قد بلندشان از دوروبر من عبور می‌کردند و هیچ‌کدام من را بین خودشان نمی‌دیدند. در هجوم شلوغی و در یک لحظه خیلی کوتاه، در تنگاتنگ ازدحام آدم بزرگ‌ها، ناگهان دیدم دست مادر درون دست من نیست. 

ایستادم، کف دستم را باز نگه داشته بودم و حیران و سرگردان به آدم‌هایی که از دوروبرم عبور می‌کردند و هیچ‌کدامشان من را نمی‌دیدند، نگاه می‌کردم. قلبم تندتر از همیشه می‌زد، مثل جوجه‌گنجشکی که از لانه‌اش بیرون افتاده باشد. گریه نکردم، اما نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم! راه را بلد نبودم، آدم‌ها را نمی‌شناختم. تنها بودم و در این حیرانی، آشنایی نبود تا دستم بگیرد و قوت‌قلبی برایم باشد. به که باید اعتماد می‌کردم؟! از که باید راه را می‌پرسیدم؟! 

وقتی با چشم‌های نگرانم ناگهان مادر را دیدم، یک‌باره دلم آرام شد. به‌سمتش دویدم و محکم‌تر از قبل دستش را و چادرش را در دست فشردم. با اینکه تصویر‌های واضحی از این اتفاق در ذهنم نمانده است، ترس عمیق و مبهمی از گم‌شدن برای همیشه در خاطرم حک شده است.

شاید آن لحظه برای اولین‌بار بود که فهمیدم نتیجه حواس‌پرتی، رهاکردن دست است و نتیجه رهاکردن دست، گم‌شدن است. گرفتن دستی که آدم صاحب آن را دوست دارد، حضور در پرتو نور است. این‌گونه آدم دلش قرص است، ترس به دلش نمی‌افتد، راه برایش باز می‌شود و غریبه‌ها از پیش‌رویش کنار می‌روند. فرقی نمی‌کند شلوغ باشد یا خلوت، شب باشد یا روز، قدم‌ها را مطمئن برمی‌دارد. می‌داند که کسی هست که هوایش را داشته باشد. 

رهاشدن یا رهاکردن این دست است که آدم را به درون ظلمات می‌برد. در سیاهی راه را نمی‌شود پیدا کرد، چاله و چاه هست و بیراه‌های فراوان. می‌ایستم کنار پسرک، نگاهم وصل می‌شود به گنبد و گلدسته‌های حرم. سلام می‌کنم. در دل می‌گویم: آقاجان، ما خیلی حواسمان پرت است، اگر ما دستمان را رها کردیم، تو دست ما را رها نکن و هوای ما را هم داشته باش!

عکس: جواد عسکراوغلی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->