پرونده جنایی هولناک؛ همدستی نوه و دوستش برای قتل مادربزرگ پلنگ ایرانی، نگهبان باغ وحش اسرائیل را کشت شرور خطرناک تهران در دام پلیس اطلاعات ۱۶ میلیون زن متاهل داریم، اما یک میلیون زایمان انجام می‌شود | سبزوار و تربت‌جام خراسان رضوی رکورددار کمترین میزان سزارین در کشور ۷۲۵ مدرسه در خراسان رضوی درحال ساخت | کمبود معلم به ۱۸ هزار نفر رسید بیمارستان‌ها باید آمار سزارین را کاهش دهند واژگونی ون زائران ایرانی در مسیر نجف به مهران با ۱۰ مصدوم (۱۱ مرداد ۱۴۰۴) درددل‌های دردسرساز  | درباره اشتباهی به نام درددل کردن با یک آشنا یا غریبه غیرهم جنس آبادان گرم‌ترین شهر جهان شد + فهرست (۱۱ مرداد ۱۴۰۴) زنی جوان که متهم به قتل پیرمردی ۷۲ ساله است، در بازسازی صحنه جرم: پدرم من را معتاد کرد اولیای دانش آموزان مشهدی شرکت‌کننده در آزمون سمپاد چشم انتظار پاسخ پلیس فتا مشهد در جمع خنک‌ترین مراکز استان کشور (شنبه، ۱۱ مرداد ۱۴۰۴) تأکید معاون استاندار خراسان رضوی بر ایمن‌سازی مسیر زائران در دهه پایانی صفر بانک‌ها در صدر قطع برق مشهد درباره دکتر شیرین بیانی بانوی تاریخ‌نگار، پژوهشگر و نویسنده | راوی تاریخ با بیان شیرین روح مدارا آزادی یک محکوم به قصاص به ضمانت امام رضا(ع) چگونه در روز‌هایی که شاخص اشعه فرابنفش بالاست، ایمن ورزش کنیم؟ غارتگری در لباس باستان‌شناسی حکم قصاص نفس قاتل الهه حسین‌نژاد در ملأ عام، صادر شد | پایان یک پرونده جنجالی دستگیری فروشندگان سکه‌های بهار آزادی غیر مجاز در سبزوار (۱۱ مرداد ۱۴۰۴) کم‌تحرکی، قاتل خاموش و پرهزینه
سرخط خبرها

شوق داشتن جوجه اردک زشت

  • کد خبر: ۲۳۲۷۰۳
  • ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۱۵
شوق داشتن جوجه اردک زشت
از تاکسی که پیاده شدم مثل فشنگ پریدم بیرون و خودم را انداختم توی حیاط خانه برادرم. خودم را به سمانه و سمیرا رساندم و آن ها را از این موضوع مسرت بخش باخبر کردم.

 راننده تاکسی نوچ کرد و زیر لب با خودش غری زد. من اما قند توی دلم آب می شد. دوباره راننده اخمی کرد و از توی آینه نگاهی غضبناک به من انداخت. باز هم من بودم و کتابی که توی دستم گرفته بودم و با اشتیاق نگاهش می کردم. اصلا نمی فهمیدم علت این نوچ نوچش برای چیست؟ بار سوم گفت دخترجان چرا صندلی را هل می دهی؟ نشستم سرجایم و سرم را گرم کردم. توی عالم بچگی با پایم صندلی راننده را هُل می دادم از بس که دلم می خواست زودتر برسم و کادوی خانم معلم را نشان دخترهای برادرم بدهم و با غرور بگویم جایزه گرفتم.

از تاکسی که پیاده شدم مثل فشنگ پریدم بیرون و خودم را انداختم توی حیاط خانه برادرم. خودم را به سمانه و سمیرا رساندم و آن ها را از این موضوع مسرت بخش باخبر کردم.

بالاخره خطم آن قدری خوب شد که خانم معلم به جای کشیدن خط پررنگ روی دفتر مشقم طوری که کاغذ پاره شود! یک دفعه آخر کلاس اسمم را صدا زد. من جلو چشمان چهل دانش آموز رفتم پای تخته و جایزه گرفتم.

هر بار که مشقم را خط می زد می گفت مگر می شود یک نفر این قدر بدخط باشد؟ برو از فلانی یاد بگیر. کنار دست آن دوستت بنشین ببین چطوری می نویسد. تو چرا این قدر بدخطی؟ چرا توی هر سطر دفترت فقط سه کلمه جا می شود؟ چرا این قدر بزرگ می نویسی؟ راستش جواب این همه سؤال را خودم هم نمی دانستم. انگاردوست داشتم فکر کنم چهارصفحه مشق نوشته ام. هر چند تعداد کلماتش به بیست عدد هم نرسد.

اما بالاخره از خر شیطان پیاده شدم. آن قدر در خانه برایم خط و نشان کشیدند، آن قدر در باغ سبز نشانم دادند که کوتاه آمدم و قصد کردم رویه ام را تغییر دهم. مانند آن هم کلاسی ام که بالاخره یک بار نمره ۱۰ از ریاضی گرفت و همه بچه های کلاس برایش کف زدند. من هم دلم خواست تغییر کنم. آن جایزه جواب تغییرم بود و چقدر آن تشویق لذت بخش. تا سال ها وقتی انیمیشن «جوجه اردک زشت» را نگاه می کردم باز هم با افتخار به اطرافیان می گفتم این کارتن را که می بینید من کتابش را جایزه گرفته ام.

آن کتاب «جوجه اردک زشت» هنوز هم که هنوز است برایم نماد یک جایزه بزرگ است. در تمام این سال ها جوایز زیادی گرفته ام اما آن کتاب و آن تشویق برایم چیز دیگری بود و هست.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->